آیا هوش مصنوعی هیچ‌گاه هوشیار خواهد شد؟

تقریباً هفتاد سال پیش، آلن تورینگ، پدر علم کامپیوتر پیش‌بینی کرد که ظرف نیم قرن، رایانه‌ها به توانایی پردازشی‌ایی دست خواهند یافت که بتوانند هر پرسشگری را به گونه‌ای فریب دهند تا متقاعد شود که با یک فرد دیگر در حال گفتگو هستند. هر چند پیش‌بینی او دیرتر از آنچه انتظار می‌رفت محقق شد، اما پیش‌بینی دیگر او این بود که ماشین‌ها هیچگاه نخواهند توانست موضوع افکار خودشان باشند، به عبارت دیگر، هرگز به آگاهی دست نخواهند یافت. در دهه‌های اخیر، پیشرفت‌های چشمگیر در زمینه هوش مصنوعی، پرسش‌هایی بنیادی را دوباره مطرح کرده است. آیا ممکن است روزی رایانه‌ها آگاه و هوشیار شوند؟ آیا ماشینی که با ما صحبت می‌کند، می‌فهمد که در حال حرف زدن است؟ و اگر این اتفاق بیفتد، چه تأثیری بر جامعه، اخلاق و آینده بشر خواهد گذاشت؟ این مقاله تلاش می‌کند با زبانی ساده و قابل‌فهم، پاسخی روشن به این پرسش‌ها بدهد.

تفاوت میان هوش، آگاهی و هوشیاری

هوش یعنی توانایی تحلیل اطلاعات، یادگیری از تجربه‌ها، و تصمیم‌گیری بر اساس داده‌ها. هوش مصنوعی در این زمینه‌ها، به سطحی بی‌سابقه رسیده است.

اما آگاهی و هوشیاری مفاهیمی متفاوت و عمیق‌تر هستند.
آگاهی یعنی اینکه یک موجود، از آنچه که در حال تجربه‌اش است، خبر دارد. برای مثال، انسان وقتی به صدای موسیقی گوش می‌دهد، نه‌تنها آن را می‌شنود، بلکه از شنیدن آن آگاه است.

هوشیاری یک مرحله بالاتر است: حالتی ذهنی که در آن موجود، خود را به‌عنوان "من" تجربه می‌کند، از تصمیم‌هایش مطلع است و می‌تواند توجه اختیاری به موضوعات مختلف داشته باشد.

بنابراین، حتی اگر هوش مصنوعی بتواند صدا را تحلیل کرده و پاسخ مناسب بدهد، آیا می‌توان گفت که می‌فهمد در حال انجام چه کاری است؟

هوش مصنوعی به پیشرفت‌های خیره‌کننده‌ای دست یافته، اما هنوز هیچ شواهد محکمی وجود ندارد که نشان دهد روزی به آگاهی واقعی خواهد رسید.

بر اساس نظریه سه‌گانه هوشیاری، آگاهی و هوشیاری تنها در صورتی به وجود می‌آیند که موجودی دارای اراده و توانایی توجه اختیاری باشد. این دو ویژگی، فعلاً فقط در هوش طبیعی، یعنی ذهن انسان و برخی حیوانات دیده شده‌اند.

بنابراین، هرچند که ماشین‌ها می‌توانند شبیه‌سازی کنند، پاسخ دهند، و حتی احساسات را بازسازی کنند، اما نمی‌توانند بدانند که می‌دانند. به زبان ساده: در هوش مصنوعی، "من" وجود ندارد.


آگاهی بر سر دو راهی توهم و روح

اصطلاحات آگاهی وهوشیاری معمولاً به‌ طور مترادف به‌کار می‌روند، در حالی که این دو مفهوم معرف دو پدیده شناختی مجزا هستند. هوشیاری عموماً به‌عنوان وضعیت ذهنی انسان از محیط و خود او تلقی می شود، در حالی‌که آگاهی تجربه‌ای ذهنی است که از فرآیندهای عینیِ مغز سرچشمه می‌گیرد. طی فرآیند آگاهی، حس به ادراک، دانش به دانستن، هیجان به احساس، وحافظه به یادآوری تبدیل می‌شود. آگاهی با وجود اهمیت انکارناپذیرش، چارچوب فیزیکی کنونی عملکرد مغز را به چالش کشیده و موجب بحث‌های گسترده‌ای درباب ماهیت آن شده است. برخی پژوهشگران معتقدند آگاهی تنها نوعی توهم است. فرآیندی تفسیری تا ما را با واقعیت سازگار کند. درحالی‌که گروهی دیگر آن را با مفهوم غیرمادی و پیوسته «روح» یکی می‌دانند. این مقاله، آگاهی را به عنوان سازه‌ای شناختی در چارچوب نظریه سه‌گانه هوشیاری بررسی می‌کند و به نقش آن در فرآیندهایی همچون انتخاب مبتنی بر آگاهی می‌پردازد. در ادامه، با بازتعریف آگاهی، تمایز آن را از پدیده توهم وهمچنین مفهوم متافیزیکی روح تبیین می‌کند و بر نقش کلیدی آگاهی در خودآگاهی و هوشیاری تأکید می‌کند.


نگاهی نو به هوشیاری: نظریه سه‌گانه کوانتومی هوشیاری

این مقاله کوتاه دیدگاهی تازه درباره‌ی آگاهی و هوشیاری ارائه می‌دهد دیدگاهی که آگاهی را صرفاً حاصل فعالیت مغز نمی‌داند، بلکه آن را بخشی از یک میدان دائمی در هستی می‌بیند.

نویسنده نظریه‌ای را به نام نظریه سه‌گانه کوانتومی هوشیاری، معرفی می‌کند که از ترکیب سه تئوری دیگر بوجود می‌اید:  

  • فیزیک کوانتومی :دانشی درباره‌ی رفتار ذرات در مقیاس‌های بسیار کوچک

  • نظریه میدان‌ها:  برای توصیف نیروهایی مثل گرانش و مغناطیس به‌کار می‌رود

  •  نظریه سه‌گانه هوشیاری که هوشیاری را مرکب از سه پاره جدا می‌داند:

    1. آگاهی و یا وقوف (قوه درک)

    2. نیت (قصد و نقطه شروع هر تصمیم)

    3. بازتاب خود (درک "من")

ایده‌ی اصلی چیست؟

در این دیدگاه، آگاهی مثل یک میدان نادیدنی و جهانی است. مانند  گرانش یا نورکه همیشه وجود دارد و ذهن ما می‌تواند با آن تعامل داشته باشد.

بر این اساس، افکار، احساسات و تصمیمات افراد موج‌هایی در میدان آگاهی ایجاد می‌کنند. نویسنده، این موج‌ها را "نوئتُن" (Noëton)می‌نامد که از کلمه لاتین Noësis  یا دانستن ریشه می‌گیرد. همان گونه که فوتون‌ها ذرات نور هستند؛ نونتن ها نیز ذرات بنیادی آگاهی می باشند.

این دیدگاه چه ربطی به فیزیک کوانتومی دارد؟

نویسنده بر این باور نیست که مغز انسان در حال انجام محاسبات کوانتومی است، بلکه می کوشد تا مفاهیم فیزیکی را به‌صورت تمثیلی برای توضیح فرآیندهای ذهنی به‌کار ‌برد:

  • آن سان که یک ذره می‌تواند همزمان در چند حالت باشد( برهم‌نهی یا سوپرپوزیشن)، ذهن  نیز قبل از تصمیم‌گیری چند گزینه را در خود نگه می‌دارد.

  • وقتی تصمیمی گرفته می‌شود، به واقع یکی از گزینه‌ها انتخاب می‌شود و این فرایند درست شبیه به فروریزش تابع موج در فیزیک است.

  • نیت یا قصد، شبیه به شکستن تقارن در میدان‌هاست که با توجه ارادی،  یک موضوع از بین موضوعات متعدد جهت آگاهی انتخاب می‌گردد.

  • حس "من" یا "خود" نیز حاصل نظم‌یافتن آگاهی است، که نویسنده آن را با مفهوم درج چهارچوب یا گیج فیکسینگ در فیزیک مقایسه می‌کند.

  • و نهایتا وقوف با ایجاد کوانتای نونتن در میدان آگاهی بوجود می‌آید.

چرا این موضوع اهمیت دارد؟

این مدل کمک می‌کند که آگاهی را نه به‌عنوان محصولی از مغز، بلکه به‌عنوان بخشی از ساختار بنیادی هستی درک کنیم. این دیدگاه می‌گوید آگاهی چیزی است که همیشه وجود داشته، و انسان ها فقط به آن وصل می‌شوند.

چه نکات دیگری در مقاله آمده است؟

  • به نقش ساختارهایی مثل دی‌ان‌ای (DNA) و میکروتوبول‌ها (بخش‌هایی از سلول) به‌عنوان گیرنده‌های احتمالی میدان آگاهی اشاره می‌شود.

  • همچنین به ارتباطات غیرشیمیایی بین سلول‌ها پرداخته می‌شود که می‌تواند نشانه‌ای از ارتباطات میدان‌محور باشد.

  • این مقاله به‌طور کامل مشکل اساسی آگاهی (یعنی چرا انسان تجربه‌ی درونی دارد) را حل نمی‌کند، ولی راه جدیدی برای نگاه کردن به آن پیشنهاد می‌دهد.

نتیجه‌گیری

نظریه سه‌گانه کوانتومی آگاهی (QTTC) بر این باور است که ذهن فقط یک ماشین پردازشگر نیست و آگاهی صرفاً حاصل فعالیت مغز نیست. بلکه، آگاهی ممکن است یکی از اجزای بنیادی هستی باشد، یک میدان پنهان که انسان با آن در ارتباط است و از طریق آن، حس انتخاب، تجربه، و "من بودن" شکل می‌گیرد.