آیا خدا انسان را خلق کرده و یا بشر خدا را آفریده است؟
دکتر اشکان فرهادی
مفهوم آفرینش و پیدایش انسان از لحظه ای که او برای نخستین بار به آسمان نگریست و با شگفتی پرسید: «چه کسی و چگونه همه این هستی را ساخته است؟» در ضمیر انسان نقش بسته است.
برای بررسی روشن تر این پرسش عمیق، آن را به دو پرسش فرعی تقسیم می کنیم
بخش نخست: آیا خدا انسان را آفریده است؟
گرچه منشأ کل جهان موضوعی مهم و شایسته توجه است، اما این مقاله بر منشا پیدایش انسان تمرکز دارد. چرا که پیشرفت های علمی اخیر استدلال های نیرومندی را در حمایت از پیدایش خودبه خودی ((abiogenesis ارائه می دهند که در آن نیازی به وجود یک خالق نیست.
طرفداران پیدایش خودبه خودی بر این باورند که اجزای سازنده حیات، مانند آمینواسیدها، می توانند به طور طبیعی در شرایطی شبیه به زمین اولیه شکل بگیرند. بر این أساس می توان گفت که اگر محیط مناسب باشد، تشکیل پروتئین ها و در نهایت پدیده حیات، شکل یک احتمال آماری به خود می گیرد.
افزون بر این، نظریه تکامل چارلز داروین یک چارچوب علمی معتبر فراهم می کند تا نشان دهد چگونه موجودات ساده زنده به تدریج به موجوداتی پیچیده از جمله انسان تبدیل شده اند. دانشمندان بر این باورند که احتمال پیدایش خودبه خودی حیات قابل مقایسه با بُردن بلیط یک بخت آزمایی کیهانی است. اما در عین حال تأکید می کنند که احتمال پایین به معنای ناممکن بودن نیست. چرا که بالاخره حتی در هر بازی بخت آزمایی برنده ای وجود دارد.
استدلال در حمایت از پیدایش خود به خودی
۱-وسعت کیهان و گستره زمان: جهان قابل مشاهده حاوی صدها میلیارد کهکشان است که هر کدام شامل صدها میلیارد ستاره هستند. داده های تلسکوپ فضایی کپلر نشان می دهد که دست کم از هر پنج ستاره، یکی دارای سیاره ای در «منطقه قابل سکونت» است. این امر احتمال وجود تریلیون ها سیاره با شرایط بالقوه حیات را مطرح می کند. علاوه بر این، سن تقریبی ۱۳.۸ میلیارد ساله جهان، فرصت کافی برای وقوع رویدادهای بسیار نادر، مانند پیدایش خودبه خودی حیات از ماده بی جان را فراهم می آورد.
۲- در دسترس بودن اجزای سازنده و شرایط مساعد: آزمایش مشهور میلر-یوری در سال ۱۹۵۳ نشان داد که آمینواسیدها که واحدهای اصلی پروتئین ها می باشند می توانند به طور خودبه خودی در شرایطی مشابه زمین اولیه تشکیل شوند. همچنین، کشف مولکول های آلی در شهاب سنگ ها و ستاره های دنباله دار نشان می دهد که اجزای حیات در سراسر کیهان به فراوانی وجود دارند. یکی از فرضیه های کلیدی در این زمینه، دنیای «RNA» است که پیشنهاد می کند مولکول های RNA پیش از DNA و پروتئین ها، هم اطلاعات ژنتیکی را ذخیره می کرده اند و هم واکنش های شیمیایی را کاتالیز می نموده اند، که این قابلیت دوگانه، RNA را به نامزدی قوی برای نخستین سیستم خودتکثیرشونده تبدیل می کند.
۳- نقش تکامل: پس از شکل گیری نخستین مولکول های خودتکثیرشونده، فرآیند «انتخاب طبیعی» داروین به بهترین شکل، نحوه تغییر و تکامل حیات از موجودات ساده به پیچیده را توضیح می دهد. شواهد گسترده از دیرینه شناسی و ژنتیک، یک نیای مشترک را برای تمام موجودات زنده، از جمله انسان، تأیید می کند. در این چارچوب، انسان نه یک محصول طراحی شده، بلکه نتیجه ای طبیعی از فرآیندهای تطابق و بقا در طول میلیاردها سال است.
استدلال علیه پیدایش خودبه خودی
شانس و پارادوکس پروتئین ها:
شکی نیست که وقوع رویدادهای نادر ممکن است. احتمال برنده شدن در یک بخت آزمایی معمولی تقریباً یک بر۳۰۰ میلیون یا یک بر ۱۰۸x۳ در هر بار شرکت است. وجود تقریبا ده برنده در طی سال، آنچنان باعث دلگرمی است که بازار بلیط بختازمایی را زنده نگه میدارد. حال، اگر احتمال این رویداد را به یک بر ۱۰۹x۳ کاهش دهیم، تنها یک برنده در سال خواهیم داشت. و اگر سه رقم دیگر به این احتمال اضافه بیافزاییم یعنی یک بر ۱۰۱۲x۳، احتمال برنده شدن در آن به یک بار در هر هزار سال تقلیل مییابد. و تنها با افزودن هفت رقم دیگر به توان این عدد یعنی تقریباً یک بر ۱۰۱۹x۳، شانس برنده شدن در آن به یک بار از آغاز پیدایش جهان کاهش مییابد. این مثال از این جهت عنوان شد، تا بتوان آن را با شانس پیدایش یک پروتیین کوچک مقایسه کنیم.
احتمال آماری تشکیل خودبه خودی حتی یک پروتئین کوچک (متشکل از ۵۰ آمینواسید) در شرایط مساعد برای تشکیل پروتیین و در صورت حضور تمام واحدهای ساخت پروتیین یعنی آمینو اسید های تشکیل دهنده آن (۱۰۱۲۳-۱۰۶۶/۱) است. این احتمال به قدری پایین و غیرقابل تصور است که فیزیک دانان آن را در «حوزه عملاً ناممکن» قرار می دهند. حال تصور کنیم که حتی اگر یک بلیط بخت آزمایی کیهانی برنده شود و یک پروتیین شکل گیرد، یک سلول زنده به هزاران پروتئین متفاوت نیاز دارد که باید به طور هم زمان و هم مکان با هم کار کنند. بنابراین، حتی اگر یک پروتئین در نقطه ای از کیهان و در زمانی خاص شکل گیرد، احتمال اینکه هزاران پروتئین دیگر نیز در همان مکان و زمان پدید آیند تا حیات ممکن شود، از درک ما فراتر می رود. این نیاز به هم زمانی و هم مکانی، استدلال مربوط به وسعت کیهان و گستره زمان را بی اعتبار می سازد، چرا که یک پروتئین در یک سیاره و زمان خاص، نمیتواند با پروتیین دیگر در سیاره ای دیگر و یا زمانی متفاوت وارد تعامل شده و از این تعامل موجودی هر چند ابتدایی و ساده شکل گیرد.
معمای همآرایی: چرا وجود پروتئینها بهتنهایی کافی نیست؟
حتی اگر تصور کنیم که همه پروتئینهای مورد نیاز برای حیات بهطور تصادفی در محیط اولیه زمین ساخته شده باشند، این تنها بخشی از ماجراست. حیات فقط مجموعهای از مولکولها نیست، بلکه سامانهای است بسیار منظم، هماهنگ و خودتکثیر و لذا سدهای متعدد مانع هر گونه وجود خودبخودی است:
ساماندهی فضایی و عملکردی
سلول یک کیسه پر از پروتیین نیست. بلکه پروتئینها باید در جایگاههای خاص خود یعنی در غشای سلول، اندامکها یا در بخش خاصی از سیتوپلاسم قرار گیرند. عملکردهای حیاتی آنها مانند تولید انرژی یا دفع زباله نیازمند آرایش دقیق فضاییاند. حتی اگر بر فرض محال، این اجرام مهیا باشند، تصادف نمیتواند آنها را در مکان خاص آنها در یک سازه که هنوز وجود ندارد مستقر سازد. چرا که وجود سازه در صورت حضور پروتین معنا دار است و حضور پروتیین در جایگیری در سازه معنا میدهد. وجود تصادفی چنین نظم پیچیدهای از نظر فکری و منطقی غیر قابل تصور است.
پارادوکس مهندسی معکوس
پروتئینها برای خواندن و ساختن RNA یا DNA ضروریاند، اما خود این پروتئینها توسط DNA کدگذاری میشوند. این وابستگی دوجانبه، معمایی ایجاد میکند که بر اساس آن، هیچکدام نمیتوانند بهتنهایی بهوجود آیند یا عمل کنند.
نبود یکپارچگی سامانهای
سلولها از شبکههای متقابل و به هم پیوستهای از واکنشها، مسیرهای سوختوساز، و سازوکارهای اصلاح خطا بهره میبرند. چنین انسجامی نمیتواند از کنار هم قرار گرفتن تصادفی اجزا حاصل شود.
الزام وجود تکثیر برای حیات
حال بیایید تصور کنید که با مجموعهای از پروتیین ها و موازد دیگر یک سلول به طور تصادفی به عرصه وجود رسید. سلول زنده در عمر محدود خود چگونه باید بتواند سلول دیگری بسازد. مهندسی معکوس مواد ژنتیکی توسط سلول امری کاملا غیر قابل تصور و یا محال است. حتی اگر سلولی بوجود آید، داستان آن پس از چند روز پایان مییابد. خودتکثیری نیازمند قالب ژنتیکی، ماشین کپیسازی، منابع انرژی، و حفاظت محیطی است. همه این اجزا باید از همان ابتدا بهصورت همزمان و هماهنگ وجود داشته باشند، چیزی که از مسیر تصادف، تقریباً غیرممکن است.
(نوکلیک اسید ریبوزومی) RNA نقد فرضیه دنیای
فرضیه دنیای نوکلیک اسید ریبوزومی با یک پارادوکس منطقی روبه رو است: عملکرد نوکلیک اسید ریبوزومی برای سنتز پروتئین به پروتئین ها وابسته است. برای مثال، ریبوزوم ها که محل ساخت پروتئین هستند، خود ترکیبی از نوکلیک اسید ریبوزومی و پروتئین ها هستند. این وضعیت یک دور باطل ایجاد می کند: نوکلیک اسید ریبوزومی برای عملکرد خود به سیستم هایی نیاز دارد که طبق فرضیه، باید پیش از آن ها به وجود آمده باشد. این فرضیه، به جای حل مسئله، صرفاً عدم احتمال را از پروتئین ها به نوکلیک اسید ریبوزومی منتقل می کند
معضل تکامل
تکامل یک فرایند هدفمند است که در طی آن بقای اصلح شکل میگرد. در نتیجه، اگر حیاتی در کار نباشد، بقا بی مفهوم است و گذاشتن تکامل در پیش خلقت، همچون گذاشتن گاری در پیش اسب آن است. فرایند تکامل تنها پس از وجود یک سیستم خودتکثیرشونده موضوعیت مییابد. چرا که، تکامل ابزاری قوی در تغییر حیات و تصحیح آن است، اما تصور جایگزینی تکامل بعنوان جایگزین و یا علت خلقت از نظر علمی غیر قابل توجیه است.
مرگ سلولی
وجود مرگ سلولی برنامهریزیشدۀ (آپوپتوز)—که طی آن، سلولها بهصورت هدفمند فرآیند نابودی خود را آغاز میکنند—لایهای دیگر از پیچیدگی به مسئله میافزاید. این پدیده، بهجای آنکه صرفاً با منطق بقا و خودتکثیری همراستا باشد، نشانهای از یک طراحی درونی و هدفمند در ساختار حیات است که از همان آغاز وجود داشته است و چالشی اساسی برای ایده بقای اصلح در روند تکامل را مطرح میسازد.
پارادوکس آنتروپی و چالش نظم
قانون دوم ترمودینامیک بیان می کند که آنتروپی یا بی نظمی در هر سامانه بسته افزایش می یابد. اما حیات ترجمان نظم و پیچیدگی است. از تاخوردگی دقیق پروتئین ها گرفته تا ساختار منظم سلول، همه نشان دهنده نظمی پیچیده اند. گرچه زمین یک سیستم بسته نیست و از خورشید انرژی دریافت می کند، اما انرژی به تنهایی برای ایجاد نظم هدفمند کافی نیست. یک جنگل در حال سوختن انرژی عظیمی آزاد می کند، اما نتیجه آن تخریب و افزایش بی نظمی است. این پارادوکس نشان می دهد که پیدایش حیات ممکن است به یک «اصل سامان دهنده اطلاعاتی» نیاز داشته باشد تا جریان انرژی را به شکلی هدفمند برای ایجاد نظم هدایت کند.
تنظیم دقیق کیهان (Fine-Tuning)
این استدلال بر پایه مشاهده ای است که مقادیر بسیاری از ثابت های فیزیکی بنیادین جهان، مانند نیروی هسته ای قوی و نیروی گرانش، به گونه ای دقیق تنظیم شده اند که امکان شکل گیری حیات را فراهم می کنند. اگر هر یک از این ثابت ها حتی اندکی متفاوت می بود، هسته های اتمی یا ستاره ها تشکیل نمی شدند و در نتیجه، حیاتی که ما می شناسیم به هیچ وجه ممکن نبود. این دقت شگفت انگیز برای بسیاری، نشانه ای قوی از وجود یک «طرح هوشمندانه» یا وجود خالق است، چرا که وقوع آن به صورت تصادفی بسیار غیرمحتمل به نظر می رسد.
علم و حقیقت
در زندگی روزمره، تصمیم گیری های افراد بر اساس احتمال صورت می گیرد، نه صرفاً امکان. همیشه این احتمال وجود دارد که فردی با خروج از خانه در یک سانحه رانندگی جان ببازد. اما چون احتمال آن بسیار پایین است، افراد همچنان با خیال نسبتاً راحت سوار خودرو می شوند.
در علم نیز، افراد برای پذیرش یک یافته آماری، معمولاً نیاز به اطمینان ۹۵٪ دارندحال آنکه با وجود احتمال ۹۹.۹۹۹٪ برای رد وجود خودبخودی پیدایش، هنوز این باور به گونهای مطرح مورد تایید جوامع علمی است.
در نهایت، این پرسش مطرح می شود که هر چند علم گویای حقیقت است، اما چرا از گفتن تمام جزییات حقیقت در این مورد خاص، طفره می رود؟ چرا علم در حالی که ممکن بودن پیدایش خودبه خودی را مطرح میکند، بر غیرمحتمل بودن فوق العاده آن تأکید نمی ورزد؟ شاید، علم در صدد فریب ما نیست، بلکه برای شنیدن تمام حقیقت، گوش شنوایی نیست و شاید این امر ریشه در روان شناسی انسان داشته باشد. برای بسیاری، پذیرش احتمال وجود خالق، پرسش های متافیزیکی ناخوشایندی را به دنبال دارد. بنابراین، اصرار بر فرضیه هایی با احتمال بسیار پایین، به نوعی «استراتژی گریز روانی» برای حفظ استقلال فکری محسوب می شود.
بخش دوم: آیا انسان خدا را آفریده است؟
به نظر میرسد تمایل انسان به وجود خالق ریشههایی بسیار عمیق تر و قدیم تر از اثبات غیرمحتمل بودن پیدایش خودبه خودی دارد. اکثر خدا باوران از راه علم و آمار به این راه وارد نشدهاند. در واقع، نیاز وجودی خدا در زندگی آنان آنچنان قوی است که برای اثبات وجود خدا هیچ نیازی به منطق نمی بینند. چرایی این تمایل انسان به وجود خالق تنها برای توجیه وقایع غیر قابل توجیه و ناشناخته نیست، بلکه خدا یک «نیاز روانی و وجودی» برای بسیاری است، خدایی که نمادی است از ترس و امید، حیرت و حمایت، و میل به معنا.
آز سوی دیگر، تمایل بسیاری بر خلقت طبیعی و یا خودبخودی، نمایشی است از میل به آزادی و استقلال، و رهایی از هر گونه دِین و تعهد به خالقی ناشناخته یا کارگردانی ناپیدا است. شاید همین میل به حفظ استقلال فکری و رهایی از قید و بند، فراتر از هر توجیه و احتمال آماری، انگیزه نهفته برای تمایل به ایده پیدایش تصادفی است تا شاید بتوان با نوعی امیدِ، حتی به امری بسیار غیر محتمل، ذهن را از پرسش های متافیزیکی در پس باور به وجود خدا دور نگاه داشت. اینجاست که به نظر می رسد که در عمق این گفت وگو، پرسش «چگونه به وجود آمدیم؟» دیگر موضوعیت خود را از دست داده و پرسش جدی تری مطرح میگردد، که «چرا میبایست از أساس به این پرسش پرداخت؟»
در طول تاریخ، خدا اشکال متعددی به خود گرفته که هر کدام بازتابی از نیازهای فرهنگی و عاطفی دوران خود بوده اند. اما خدای هر فرد بازتابی از ایده آل های خود فرد است. وقتی که پرسیده می شود که «چه خدایی را ترجیح می دهید؟»، به واقع با این سوال روبرو هستیم که: « دوست داریم که در چه جهانی زندگی کنیم؟»
در نهایت، چه به دنبال خالق باشیم و چه به دنبال پیدایش خودبه خودی، اصلِ پرسشگری درباره وجود، خود نشانه ای است از ژرفای طبیعت انسان و نشانی است از توانایی ما در شگفت زده شدن و جست وجوی حقیقت. جست و جویی که خود شگفت انگیزترین آفرینش در درون ماست.