تغییر روایت از نقش عدالت در زندگی به تصویر اعتدال
این مقاله کوتاه، در پاسخ به پرسش دیرینهای است که برای هزارهها ذهن انسانها را به چالش کشیده است: «آیا زندگی عادلانه است؟» در آغاز، بایسته است که به این نکته مهم اشاره شود که برابری امور و افراد در ذات خود امری غیر عملی و ناممکن میباشد! همچنین داوری افراد درباره عادلانه بودن رویدادها، بهدلیل ماهیت ذهنی آن، که تحتتأثیر تفسیر فردی، عدم آگاهی کامل و باورهای فردی، فرهنگی و اجتماعی قرار می گیرد، یگانه و منحصر به همان فرد است و نه تنها قابل تعمیم به دیگران نمی باشد بلکه حتی در گذر زمان برای خود فرد نیز بسیار متغیر است! در ادامه، پس از بررسی کلی دیدگاههای گذشتگان و بزرگان علم و فلسفه درباره عدالت،از روزگار باستان تا دوران مدرن، به این نکته پرداخته می شود که بنیان عدالت نه براساس برابری، بلکه برپایه تناسب، نظم و انصاف استوار میباشد. در ادامه، نویسنده، روایت از عدالت و پرسش از وجود عدالت در جهان را به وجود اعتدال در جهان تغییر می دهد و ایده «ایجاد اعتدال» را به عنوان رکن مهم جهان هستی پیشنهاد می دهد. در این راستا،به ارکان مهم ، ساختاری وغیر قابل انکار اعتدال در هستی، همچون علیت، تلاش، برتری اعتدال بر افراط و تفریط در امور، نقش بخت و اقبال، شادی فردی در گرو شادی جمعی و نهایتا مرگ اشاره شده و به کارکرد آنها به عنوان ابزارهایی برای حفظ تعادل پرداخته شده است. این سازوکارها چارچوبی فرآهم میسازند که نابرابریهای زندگی را تعدیل کرده و به انسان نه تنها تاب و تحمل سختی ها و مرارت ها را داده بلکه امید زندگی را بهبود میبخشند و بدین گونه، مفهوم وجودعدالت جهانی که برای عده ای گریزان و غیر باور است را به گزینه خوشبختی پیوند میزند. در این راستا پرسش بی پاسخ و پیچیدهای نظیر وجود عدالت در جهان، به تجربه زیسته و عملی وجود اعتدال در جهان مبدل میگردد به نحوی که هر فرد براحتی بر اساس دانش و تجربه خود توانایی پاسخ به آن را دارد. لازم به ذکر است، هرچند باور به وجود اعتدال در جهان مسأله عادلانه بودن یا نبودن وقایع را مرتفع نمیکند، اما باور به آن میتواند تجربه درونی انسان را دگرگون ساخته و زندگی معنادارتر و شادتری را برای او به ارمغان بیاورد.
مسابقهی زندگی: عدالت فراتر از خط پایان
این مقاله زندگی را به مثابهی یک مسابقهی نمادین بررسی میکند؛ مسابقهای نه برای رقابت یا پیروزی بیرونی، بلکه بر پایهی اصولی عمیقتر که تلاش، پیروزی و عدالت را بازتعریف میکنند. نوشتار با رؤیایی آغاز میشود که در آن خط پایان پیوسته دورتر میشود و استدلال میکند که مسابقهی زندگی بر قوانینی فراتر از سرعت و موفقیت بنا شده است. تلاش، که بر اصل علیت استوار است، خود بیانگر عصاره مسیر و هم گواهِ پیشرفت است. اما پیروزی حقیقی نه در مالکیت، بلکه در خوشبختی حاصل از آنهاست ــ پاداشی درونی که حتی بدون مالکیت نیز ممکن است. خطهای پایان ممکن است برای تماشاگران آشکار باشند، اما خطهای پایان واقعی را خود فرد، نه تشویق بیرونی، تعیین میکند. عدالت در توانایی هر فرد برای تعریف موفقیت و یافتن «میانهی خوشبختی» در بین افراط و تفریط است. همچنین، وابستگی شادی ما به شادی جمعی، نقش بیطرفانهی شانس، و حتمیت مرگ به عنوان برابرسازان نهایی، بر اهمیت عدالت در مسیری که اغلب ناعادلانه به نظر میرسد تأکید میکند. این خصوصا مدعایی است برای آنان که عدالت را تنها در برابری میجویند. در نهایت، این ابعاد نشان میدهند که عدالت زندگی نه در برابری نتایج، بلکه بر اصولی جهانی استوار است که خوشبختی را هم پاداش و هم معیار مسابقه میسازند ــ ارزشی واقعی که نابرابریها را جبران کرده و زمینهای هموار برای برداشت ثمرهی تلاش و استقامت را فراهم میسازد.
آیا خدا انسان را خلق کرده و یا بشر خدا را آفریده است؟
پرسش بنیادین «آیا خدا انسان را آفریده یا انسان خدا را ساخته است؟» از دیرباز در اندیشه بشر حضور داشته است. این مقاله با تقسیم پرسش به دو بخش، نخست به بررسی دیدگاههای علمی پیرامون پیدایش خودبهخودی (abiogenesis) و نقش تکامل داروینی در شکلگیری انسان میپردازد. شواهدی چون آزمایش میلر–یوری، فرضیه دنیای RNA، و گستره کیهان و زمان، استدلالهایی در حمایت از امکان پیدایش طبیعی حیات ارائه میدهد. در برابر، منتقدان با طرح پارادوکس پروتئینها، چالش نظم و آنتروپی، معمای همآرایی مولکولی، و مفهوم تنظیم دقیق کیهان، احتمال پیدایش تصادفی حیات را بهشدت ناممکن میداند و آن را نشانهای از طرحی هدفمند تلقی میکنند.
در بخش دوم، مقاله به بعد روانی و فرهنگی پرسش میپردازد و نشان میدهد که باور به وجود خدا بیش از آنکه ریشه در برهانهای علمی داشته باشد، پاسخی به نیازهای عمیق وجودی انسان است: نیاز به معنا، امید، امنیت و تفسیر ناشناختهها. در مقابل، گرایش به ایده پیدایش طبیعی، نمادی از میل به استقلال و رهایی از تعهد به خالق است.
در نهایت، چه بر مبنای علم به دنبال پیدایش طبیعی باشیم و چه بر پایه ایمان به خالق، اصلِ پرسشگری در باب وجود، نشانهای از ماهیت جستوجوگر انسان است. این توانایی برای حیرت و تأمل در راز هستی، خود شاید شگفتانگیزترین آفرینش در درون ما باشد
اگر شما خدا بودید و میخواستید دنیایی عادلانه ایجاد کنید، چه کاری را به گونهای دیگر انجام میدادید؟
تساوی واقعیتی عینی است، در حالی که عدالت ذاتاً مفهومی ذهنی و فردی است. استدلال ارائهشده در مقاله کوتاه به منظور اثبات عدالت محض در این جهان نیست؛ بلکه هدف آن ارائه عناصر اساسی و لازم برای تصور جهانی عادلانه است، تنها در صورتی که فرد بخواهد این دیدگاه را مورد توجه قرار دهد. این مقاله پیشنهادی است در جهت اینکه شاید عدالت موجود در جهان به گونهای است که حضور آن به راحتی آشکار نمیباشد و شاید برای درک بهتر آن میبایست از دریچه شادی به جهان نگریست. هر چند که در این جهان مکانی برای تساوی و برابری نیست، اما این جهان هنوز میتواند جایگاه عدالت باشد. در این نگرش، احساس خوشبختی بهعنوان عاملی جبرانی عمل کرده تا نقصهای جهان را بپوشاند و حس عدالت جهانی را برقرار سازد.
شاید برخی ارزش عدالت جهانی را زیر سوال ببرند و برای باور به آن ارزشی قائل نشوند، چرا که بر این باورند که حتی چنین باوری نمیتواند شرایط بیرونی را کوچکترین تغییر دهد. شکی نیست که باور به عدالت جهانی نمیتواند واقعیت بیرونی را تغییر دهد. با این حال، چنین باوری بهطور عمیقی بر نگرش درونی فرد تأثیر گذارده، حس رضایت را تقویت کرده و شادی فرد را افزایش میدهد. از این منظر، جهان ممکن است آنقدرها هم پوچ نباشد—بلکه مکانی شایسته برای زندگی است. مطالعه ما نشان داد که افرادی که باور دارند جهان مکانی عادلانه است، سطح بالاتری از شادی را گزارش کردند. بنابراین، هرجند که بازنگری در نگرش نسبت به عدالت در جهان ممکن است واقعیت بیرونی را تغییر ندهد، اما این قدرت را دارد که دنیای درونی ما را به مکانی شادتر و رضایتبخشتر تبدیل کند.
عوامل دیگر در جستجوی معنا در زندگی نیز میتوانند از دیدگاه شادی و خوشحالی مجدداً تفسیر شوند. بهعنوان مثال، مرگ، به جای این که یک عامل محدودکننده باشد، بهعنوان یک یادآور و عنصری تأثیرگذار عمل کرده و زمان را به عنوان ارزشمندترین دارایی زندگی مبدل میسازد. در حالی که زندگی بهطور اجتنابناپذیری پایان مییابد، این به معنای بیمعنا بودن آن نیست. حتی وقتی فرد دیگر یک بازیگر صحنه زندگی نیست، اما تأثیر او باقی در روابطی که میسازد و زندگیهایی که لمس میکند، ادامه مییابد. این همبستگی عمیق مابین افراد تأثیر فرد را بسیار فراتر از زمان و مکان وی گسترش میدهد
نجوایی در هند
دهلی نو—عروس کهنهای که هنوز به شهر قدیم فخر میفروشد
شهری سرشار از زندگی
پوشیده در چادری از گرد و غبار و دود
آکنده از هیاهوی بیوقفهی ترافیک
فریادهای بی پایان بوق
اسفند، پایان فصل گردشگری است
اما شهر همچنان
ما را به میهمانی خود دعوت میکند
بیمهابا، بیتعارف
در هتلی پنجستاره
میان زرقوبرق تجملات
جسارت میکنیم که به پشت این نقاب غربی نظر اندازیم و
از هتل بیرون میزنیم
چهرهی واقعی شهر
بیپیرایه، عبوس و خسته
زندگی جاری است
چشمها مکررا به ما خیره میشوند، سایهوار، چالشگر
اما تاب نگاه کردن در چشمشان را نداریم
شرم غریبه بودن، ترس از درک عمق کمبودهایشان
راهی نمی گذارد جز آنکه از میانشان بگذریم
بیآنکه آنها را ببینیم
یک یا دو گدا در خیابان
میتوان خود را به ندیدن عادت داد
اما اینجا
بیحس شدن چیزی فراتر میطلبد
باید تکهای از عقل خود را تسلیم کنی
یا آنکه آن را در چمدانی در سرت محبوس سازی
تا وقتی دوباره
به پناهگاه هتل بازگردی
لبخندها به استقبالت میآیند
گرم، تمرینشده، مبهم
آیا واقعیاند؟ یا انتظاری برای انعامی
که شاید هرگز به دستشان نرسد
غرقه در هجوم حواس
سر در گم از بهای ارزشها
ای کاش میتوانستم که با جرعهای شراب
لبههای تیز واقعیت را کند کنم
و یا با سیگاری کنار استخر
توهم خود را تکمیل سازم
و لحظهای تصور کنم که در خانهام
و زندگی، همانطور که میشناسم، ادامه دارد
برای یک عروسی اینجاییم
شش مراسم در سه روز
گریزی به آیین و شکوه
همه چیز آرام است
لباس محلی به تن کردهایم
در آینه خود را تحسین میکنیم
اما پارچهاش فریاد میزند که وامی بیش نیست
اما برای یک عکس سلفی، بد نیست
آیا این مردم خوشحالاند
شاید نتوان گفت
آیا زندگیای را که سزاوارش هستند
در چنگ دارند
سوالها شناور در ذهن
بیپاسخ، غوطه ورند
روایت دو ملت، یک قبیله
نگاهی از دروازهی تاج محل
نفسی حبس در سینه
حسی از افتخار ایرانی
ممتاز، در آنجا آرمیده است
امپراتور مغول
عاشقی دلداده
فرمانش ساخت بنایی
که به یاد آرند و به یاد بمانند
اما
چگونه امپراتوری مغول
بسازد و
آباد کند
آنان که در دیار ما
سوزاندند و کشتند و تمدنها ویران کردند
و در سایه صد ساله زیست سیاهشان
نه ساختن بود، نه بزرگی، و نه جلال
قبیله نشینان بدوی
که تنها تیغه شمشیر
ادبیاتشان بود و
وسعت دیدشان محدود به تیرک چادر
ولی چگونه در اینجا
سرزمینی از هم کسیخته را یکپارچه کردند
خود ایرانی شدند و در تارهای این سرزمین
پود ایرانی تنیدند
در دیاری که آنان هنوز
قهرمانند و
از جز جز زندگیشان
داستانها سروده میشود
آنان که معماران یک امپراتوری بزرگند
کسانی که ملتی ویران را ساختند و
در جسم آن روحی مجدد دمیدند
اما در دیاری دگر
آنها همچنان فاتحانیاند
که ویران کردندآنچه را
که بازمانده ویرانههای هجوم پیشین بود
دو ملت، یک قبیله.
میراثی دوگانه
روایتی نوشته بر سنگ ویرانهها
و روایتی حک شده بر سردر بنایی باشکوه
میهمانی وصال
میهمانیِ زردپوشانِ شاد
در ظهرِ جشنِ خواستگاری
غرق در نور و رنگ و گلبرگ
رقصان و پیچان در جشنِ وصال
شادی و شعف در سقفِ آسمان
خورشید در حسرتِ زردیِ جامهها
آیینی آکنده از شور و نغمه
طنینِ شادیِ عروس، بیتکلف، بیریا
سفرهای الوان، لبریز از نعمت
مزهها در صفِ انتخاب
بشقابها سرشار از سیری
سفرهای بینیاز از قربانی
جنجالی از نور
پایکوبان، هلهلهزنان
بشارتِ شادیِ وصل
در هر نفس، در هر دم
چه زیباست جشنِ وصال
چه زیباست ترجمانِ عشق
روایتِ یکی شدن
فصلی نو از کتابی کهن
آرامش در آشوب
بیقرار در ماشین
هیاهوی ترافیک
راه دادن به دیگری
بیمعناست
هر که راه گرفت
پیروز میدان است
و با این حال
جنگ چرخها ادامه دارد
بوقهای بیوقفه
موتورهای کوچک با بوقهای کامیون
سمفونی صداها
بیپایان بیپرده بینظم
به ذهنم پناه میبرم
تا از آشوب بگریزم
به دنبال قرصی در کیفم
تا این بینظمی را تحمل کنم
موتورسیکلتها سهچرخهها
عابری در حال دویدن
گاری اسبی در خط سرعت
بیتفاوت بیشتاب
جیپی با بیست مسافر
کامیونی در مسیر مخالف
و گاوی آرامآرام
پهنهی اتوبان را طی میکند
در این کشمکش
هیچکس بیکار نیست
انگار همه در پی مأموریتیاند
با هدف مصمم در تلاش
اما راننده آرام است
راه دیگران را میبرد_آرام
راهش را میبرند_آرام
نه ناسزایی نه خشمی
نه بوقی برای اعتراض
نه بوقی برای فریاد
نه بوقی برای نفرین
فقط سهم خود را
در سمفونی بوقها ادا میکند
در دوردست خورشید در حال غروب است
آشکارا خسته از کار روزانه
ابری نیمهنارنجی
با نسیمی در آسمان میرقصد
نه از بوقها آزرده
نه از جمعیت نه از دود و ترافیک
در نمایشی رنگارنگ
با واپسین پرتوهای خورشید
آرامآرام میرقصد
اما چه شباهتی
قابل انکار نیست
آرامشی در اوج آسمان
و آرامشی در صندلی راننده
آرامشی آسمانی
نه از جنس تحمل
نه از جنس بیتفاوتی
هدیهای بیقیمت
در سپاس از پذیرش
سرزمینی با صدها شاه هزاران خدا
و با اینهمه هند هنوز یک کشور است
این تنها یک معجزه است
معجزهای به وسعت پذیرش
اگر روزی بخواهیم از شکاف تفاوتها بگذریم
اگر جهان بخواهد متحد شود
پاسخش تنها یک واژه است
پذیرش