سرنوشت محتوم عشق پس از وصال
ای وای به ما، اگر که عاشق نشویم سرگشته وادی شقایق نشویم
زنجیر تعلقش به گردن ننهیم هیهات اگر بنده لایق نشویم
با وجود تسلط جهانی عشق بر اعمال، نیات و معنای زندگی، باید این حقیقت انکارناپذیر را پذیرفت که هیچ چیز در این جهان پایدار نیست و عشق نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگرچه عشق در ظاهر فنا ناپذیر و پایدار مینماید، اما در ذات خود بطور مداوم در حال دگرگونی است. جای تعجب نیست که به قول ضربالمثلی قدیمی: "تب تند عشق، دیر یا زود به عرق مینشیند."
با این حال، دگرگونی در ذات عشق در پس وصال به معنای پایان عشق نیست؛ بلکه تنها نقطه عطفی است در مسیر تکاملی عشق به مرحله پسا عشق. وصال، عشق را از پلی ناپایدار در اوج آسمان به زمین ثبات یک رابطه عاشقانه مبدل کرده و در مسیر آن مرید را به مراد میرساند.
تنها، عشق میتواند با چنان ماهیت انتزاعی و ویژگی انعطافپذیر خود، مسیر این انتقال دشوار را بی آنکه ناپدید شود، به سادگی طی کرده و با وجود تغییرات شگرف آنچنان خود را با شرایط جدید یک رابطه تطبیق دهد که حتی شناسایی این نقطه عطف براحتی میسر نباشد.
اما پیش از آنکه به دگرگونی عشق پس از وصال بپردازیم، ابتدا باید معنای واقعی وصال را بررسی کنیم.
تبیین وصال در بستر عشق
یکی از مباحث مهم در حیطه عشق، بحث وصال است. شکی نیست که تبیین وصال در بحث عشق، بستگی کامل به موضوع عشق دارد. در جایی که صحبت از معشوق چیزی جز فردی دگر نیست، معنای وصال شکلی منسجم تر از بقیه انواع عشق دارد، اما با این احول تنوع آن میتواند به یکی از تعاریف زیر خلاصه شود:
دیدار و همنشینی
تماس فیزیکی
رابطه جنسی
همسویی ذهنی و فکری
تفاهم یا تعهد کلامی
پیوند قانونی و رسمی
حاکمیت یا مالکیت بر معشوق
عشق افلاتونی
این تنوع در تعاریف شاید براحتی گواه آن اشت که وصال در واقع یک اتفاق و رویداد نبوده بلکه بیشتر یک روند است که جزیی از مسیر تکاملی عشق در مرحله پسا عشق است. در حقیقت وصال خود نوعی از غوطهوری است که در ارتباط مستمر با معشوق شکل میگیرد.
با تمام چند وجهی بودن مفهوم وصال، هیچ تردیدی وجود ندارد که وصال، نقطه آغاز یک رابطه است. جالب اینکه، ماهیت و شکل این رابطه تنها به میل و خواست دو فرد درگیر این رابطه محدود نمیگردد و عوامل متعدد داخلی و خارجی نظیر باورها و اعتقادات، هنجارهای اجتماعی، تأثیرات فرهنگی و ارزشهای شخصی در شکل گیری آن موثرند. بدیهی است که رابطهای که پس از وصال در بستر عشق شکل میگیرد، یک رابطه عاشقانه است. یک رابطه عاشقانه بهطور چشمگیری با سایر روابط اجتماعی و انسانی تفاوت دارد. این تفاوتها که از عمق معنوی، سرمایهگذاری عاطفی، و دگرگونی متقابل نشأت میگیرند، ذات منحصربهفرد یک پیوند عاشقانه را از سایر انواع روابط انسانی متمایز میکنند.
پس براحتی میتوان دید که هر چند کلمه وصال در ظاهر به امری مشخص اشاره میکند، اما در عمل ماهیت واقعی وصال در عشق، حالتی پویا و در حال تحول دارد که بهشدت تحت تأثیر ادراک شخصی، تجربه، و موضوع عشق تغییر رنگ و ماهیت میدهد.
وصال در عشق فرافردی
زمانی که عشق از روابط انسانی فراتر میرود، مفهوم وصال پیچیدگی های نوینی یافته و تعاریف آن جنبه فردی و شخصی پیدا میکند. هر چند وصال در عشق به هنر، علم، آرمان یا عشق معنوی نیز مانند عشق فردی با یک لحظه و با یک رویداد خاص تعریف نمیشود، اما این سفری مستمر از ارتباط و غوطهوری در موضوع عشق برخلاف عشق فردی کنارههای محدود و مشخص ندارد. همین ماهیت سیال وصال در عشق فرافردی توضیح میدهد که چرا برخی اشکال عشق—مانند شور عمیق برای دانش، آفرینش هنری، یا معنویت—معمولاً پایدار و همیشگی در نظر گرفته میشوند. در این موارد، "نقطه عطف وصال" همواره دور از دسترس و به گونهای در حال تغییر است که گویی وصال همچون سرابی بهطور مداوم تعریف و بازتعریف میشود و عشق فرافردی هرگز به وصال نرسیده و همواره در حال نو شدن و رشد است.
دگرگونی ویژگیهای عشق، پس از وصال
در مقاله پیشین ما عشق رو با وضعیت سیال مشابه دانستیم و اشاره کردیم که پس از مرحله غوطه وری دروضعیت سیال و رسیدن به هدف، وضعیت سیال به سرعت رو به زوال و تحلیل میرود. حال آنکه در مدل سه مرحلهای عشق، وصال تنها نقطه عطف عشق در ورود به مرحله پسا عشق است. جایی که عشق از یک تجربهی فردی به یک تجربهی مشترک تکامل پیدا میکند و منجر به شکلگیری یک رابطهی عاشقانه میشود که ثبات و عمق دارد. این تحول اساسی در پویایی عشق، باعث تغییر اساسی در مولفههای مشخص عشق نظیر تعلق، تسامح، و تولد میگردد که نشان از تحول عشق پس از وصال دارد.
تعلق: از فداکاری بیچشمداشت تا تعهد دوطرفه
یکی از ویژگیهای بارز عشق، حس تعلق عمیق عاشق به معشوق است. این حس یک تجربه فردی بی چشم داشت تست که عاری از نیاز به تعلق معشوق و یا تملک اوست.
درد و هجر فراقه در واقع پیامد عشق است، جایی که عاشق نمیتواند به وصال رسیده و یا در قبال هدیه تعلقش به معشوق، معشوق رو به تملک خود در آورد. آینجاست که احساس زیبای لبالب از شور و شوق عشق با درد فراق ناشی از تملک جویی معشوق آلوده کردد.
که آب چشمهسار عشق، که بود آن سان زلال و پاک شود تیره چو گِل، آمیزه خاک تملکها
در دگردیسی عشق پس از وصال، این حس شدید و پر جوش یک طرفه با آهستگی و به تدریج رنگ خود را به یک تعهد دوطرفه مبدل میسازد. تعهد در این باب بهصورت یک قرارداد صریح و مکتوب نیست، بلکه اکثرا به گونه یک توافق نانوشته و درک متقابل است که در آن هر دو طرف به دیگری متعهد میگردد.
تسامح: افول فداکاری بیقید و شرط یک طرفه و ظهور تعامل دو طرفه
تسامح سیلان و سرریز غریزه اشتیاق و علاقه از قوه عقل و منطق است،
حسرت که اگر به سحر جادویی آن دلداده و منکر حقایق نشویم
آن چرتکه خود به کنار اندازیم رایشگر نبض این دقایق نشویم
با افول غریزه اشتیاق و علاقه، ذهن منطقی کنترل خود بر غرایز را بازپسمیگیرد. با شروع یک رابطه عاشقانه، ویژگی "تسامح" بهتدریج رنگ خود را از دست داده و به تعامل نزدیک میگردد. قبول بیچون و چرا، که روزی شعار عشق بود کم کم خود را به معاملات پایاپای، عملی و هدفمند و منفعت طلبانه نزدیک میسازد. در تغییر تدریجی فداکاری یکطرفه و بخشش بیچشمداشت، به تعامل دوسویه، هر دو فرد انتظار احترام، حمایت و سرمایهگذاری عاطفی متقابل دارند
تولد: دگرگونی ماندگار یا توقف رشد
تولد نشانی از قدرت تحول عشق است و در نتیجه آن فرد هویتش به گونهای عوض میشود که دیگر فرد دیروزی نیست. انگار که فرد جدیدی در او متولد شده است. در عشق فرافردی، تولد زیر مایه خلاقیت و آفرینش هنری و یا کشفی علمی است.
چون خلقت ما در گرو عشق بود افسوس اگر به عشق خالق نشویم
گر عشق به ما جان مجدد بدهد ای وای به ما، اگر که عاشق نشویم
تنها ویژگیای از عشق که شاید در بستر این عقب نشینی عاطفی از تغییر سر باز میزند، تولد است. هر چند که با گذشت زمان این ویژگی نیز با افزودن سنوات دستخوش تحول و دگرگونی میگردد. یک همسر، والد، یا شاعر ممکن است عنوان خود را در رابطه عاشقانه حفظ کند، اما تحول مستمری که عشق روزی در وجود او ایجاد میکرد، حتی با وجود ماندگاری اسم و رسم، زیر مایه این عنوان بهتدریج کمرنگ میگردد.
هرچند که رنگ دانههای تعلق و تسامح هنوز در رابطه عاشقانه دیده میشه، اما رنگشون به مرور زمان کمرنگ میشه و جای خودشون رو به مولفه های تعهد ، مشارکت، تعامل و احترام میده. شاید ما فکر کنیم که کمرنگ شدن و کاهش شدت و حدت عشق در مرحله پسا عشق امری محتوم و ناپسند است
من ندانستم که از کی و کجا تبدیل شد مرغ رنگین بال عشقم با کلاغ احترام
اما این ماهیت تکاملی عشق به معنای کاهش ارزش آن نیست، بلکه بازتابی از ماهیت تطبیقپذیر عشق است که آن را قادر میسازد در شکلهای جدیدی تکامل یابد و رابطهای پایدارتر ایجاد کند. به همین جهت، بسیاری یک رابطه عاشقانه را به داراییای تشبیه میکنند که پس از وصال، نیازمند نگهداری و مراقبت مداوم است. بدون تلاش و توجه مداوم، حتی قویترین روابط نیز ممکن است دچار فرسایش می شوند، عمق خود را از دست داده و بهمرور از بین بروند.
در عشق فرافردی نظیر عشق به هنر، علم، یا ایدهها، وصال بازتابی متفاوت دارد و رابطه عاشقانه در این نوع از عشقهای فرافردی، به صورت یک تبادل بین عاشق و سوژه عشق مطرح میشود که در آن، زمان، تلاش، و پشتکاری که عاشق در این مسیر صرف میکند، در قالب رضایت خلاقانه، رشد فکری، یا کسب اعتبار بازتاب مییابد. این تعهد همچون قراردادی نانوشته و بی امضا، با ابعادی غیرملموس به عرصه ظهور میرسد.
سرنوشت عشق نافرجام
عشق نافرجام هنگامی است، که وصال به دلیل پیچیدگیهای مسیر یا موانع موجود در راهدستنیافتنی باقی بماند. این فرایند ناتمام در بسیاری از موارد منجر به شدت اشتیاق شده و اغلب به به آتش عشق دامن میزند. این اشتیاق فزاینده، عاشق را به پافشاری بیشتر ترغیب کرده و تعهد او را به دستیابی به وصال حتی در مواجهه با چالشهای پیش رو تقویت میکند.
این منبع سرشار از انرژی، در بسیاری به سرچشمهای از الهام و خلاقیت تبدیل شده و با امیدی وصف ناپذیر اشتیاق فرد را برای دستیابی به چیزی دستنیافتنی زنده نگه میدارد. مثال بارز این نوع از عشق در زمینه علم و هنر موجب خلق بسیاری از شاهکارهای، ادبی، هنری و علمی بوده است. این نوع عشق آرمانگرایانه بهطور عمیقی در ادبیات فارسی، سنتهای صوفیانه و آیینهای معنوی نیز ریشه دارد، جایی که اشتیاق برآوردهنشده برای معشوق الهی یا عشقی آرمانی به جستجوی خویشتن، تکامل روحی و سفری معنوی در جستجوی کمال تبدیل میگردد.
اما عشق ناکام، همیشه با پیگیری و پافشاری عاشق توام نیست. در برخی موارد، ذهن منطقی—با ارزیابی پیچیدگیهای غیرقابلعبور و دشواری مسیر—به این نتیجه میرسد که چشمانداز رسیدن به وصال تا حدی تیره و تار است که وصال جز رویایی بیش نیست. این زمانی است که فرد ممکن است با وساطت عقل از ادامه مسیر خود منصرف شده و تمرکز خود را به اولویتهای دیگر زندگی معطوف کند. اینجاست که آتش عشق فروکش کرده و با تغییر هدف گذاری، فرد توجه خود را به اهدافی دستیافتنیتر معطوف میدارد.
در کنار این دو مسیر سازنده در در پارهای از موارد عشق نافرجام میتواند منجر به وسواسی ناسالم شود که سلامت روانی و عاطفی فرد را تحلیل برده و او را در چرخهای ویرانگر از اشتیاق، دلباختگی، ناامیدی و سرخوردگی گرفتار میسازد و منجر به وسواس، ایستایی در رشد ذهنی و معنوی، تفکرات بی ثمر، اقدامات مخرب و خانمان برانداز گردد. بازتاب این عشق در کسانی که عشق به یک معشوق رو تا به آخر عمر بعنوان یک گنجینه پوسیده حفظ میکنند و گاه به گاه به آن رجوع میکنند. مثال دیگر این عشق مخرب را ما امروزه در کسانی میبینیم که به عشق زندگی در کشورهای پیشرفته، خطر غرق شدن در دریا را به جان میخرند و با یک تیوب، سفری رو بر دریای متلاطم مدیترانه آغاز میکنند دو حالی که میدانند که سرنوشتشان در اکثر موارد غرق شدن در دریاست.
این دوگانگی میان الهام و وسواس پیچیدگیهای عشق نافرجام را نشان میدهد و آشکار میسازد که تأثیر آن بر افراد بسته به نحوه پردازش، تفسیر و هدایت احساساتشان بسیار متفاوت است. برای برخی، عشق نافرجام منجی رشد، خلاقیت یا روشنبینی معنوی است ولی برای دیگری، کوره راهی به یک دلبستگی دردناک است که پیشرفت را متوقف کرده و سلامت روانی را تضعیف میکند. درک این تمایز به روشنتر شدن پتانسیل دگرگونکننده عشق کمک میکند، حتی زمانی که وصال محقق نگردد یا معشوق در افق دید فرد قرار نگیرد.
عشق پس از وصال
تحولات دنیای مدرن باعث برهم زدن الگوی سنتی اشتیاق-عشق-وصال شده است، به گونهای که در بسیاری از موارد، وصال و روابط قبل از ظهور عشق شکل میگیرند. در چنین شرایطی، دو فرد در ابتدا با وصال و رابطهای غیر عاشقانه شروع کرده و شاید در برخی از این موارد بتوانند که جوهره عشق رو در این رابطه تزریق کنند و به تدریج آن را به یک رابطه عاشقانه تبدیل کنند. شاید در نظر نخست این روش از ورود به وادی عشق مثل نواختن سرنا از طرف دیگر آن است و یا پیامدهای ناخواسته دنیای مدرن.
اما نگاهی دقیقتر به این نوع از عشق حاکی از تفسیری دیگر است.
اگر در نظر بگیریم که عشق در واقع مسیری است برای رسیدن به رابطه عاشقانه، اما سوال مهم اینجاست که آیا هر دو طرف این رابطه عاشقانه از یک گذر به این هدف وارد میشوند. به بیانی دیگر آیا معشوق نیز در رابطه عاشقانه از وادی عشق به وصال وارد میگردد یا از دروازه وصال.
در واقع با نگاهی اجمالی میتوان دید که همانگونه که ناریخ توسط طرف پیروز نگارش شده است، پدیده عشق نیز همیشه از دیدگاه عشاق توصیف شده است. در واقع، ادبیات فارسی ادبیاتی مردانه است و ادبا با درون نگری فردی و عمانند پندلری به توضیح عشق پرداختهاند که آین توضیح از عشق بسیار سازگار مسیر اشتیاق-عشق و وصال است. آما آیا این دیدگاه غالب عشق از نظر عاشق مشابه دیدگاه عشق از نظر معشوق است؟ وقتی که عالیجناب حافظ میگه:
میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
و یا در جای دیگر میگوید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
این به این معنا است که معشوق حتی راضی به پیوند و وصال نیست و وقتی وارد وصال میشه، طبعا با کوله باری از شک، تردید و نارضایتی وترد یک رابطع میشه که شاید در جای از آن عشق جای خود را باز کند. به طور مثال نگاهی به ازدواجهای سنتی نشانی از این تفاوت فاحش دارد که در آن شاید هر دو طرف از در وصال وارد یک رابطه شده و در طی آن شاید به یک رابطه عاشقانه برسند. .
شاید اگر ادبیات فارسی هم عمدتا توسط زنها نگارش میشد، ما تعبیر دیگری از مولفه های عشق داشتیم و شاید ترتیب مراحل عشق، به گونه وصال-رابطه-رابطه عاشقانه به تصویر کشیده میشد. اما چیزی که امروزه ما در جوامع میبینیم بیشتر تعبیری زنانه از عشق و یا عشق از دیدگاه معشوق است که همیشه مطرح بوده اما در ادبیات ما جایگاهی برای عرض اندام نیافتع است تا اینکه یک پدیده جدید و مدرن.
اما چیزی را که بطور واضح میتوان دید این است که در چنین روابطی تاثیر وصال قبل از عشق بر مولفههای تعلق، تسامح و تولد بسیار بسزا ست. بطور مثال مولفههای عشق نظیرتعلق، تسامح و تولد به گونهای شدت و حدت خود را از دست میدهند. زمانی که تعهدی دو طرفه زمینه ساز روابط است، شاید نتوان جایگاهی برای تعلق، تسامح و یا تولد که همه نشانی از یک برانگیختی فردی دارند را در عاشق جستجو نمود.
با وجود تمامی کاستیها و کاهش شدت احساسات عاشقانه در روابط مدرن، روابطی که از طریق جاری شدن عشق در یک ارتباط از پیش موجود شکل میگیرند، نشاندهنده ماهیت سیال و سازگار عشق هستند. این واقعیت که عشق میتواند درون یک رابطه از پیش تعیینشده رشد کند، شکوفا شود و تکامل یابد، نشان میدهد که روابط عاشقانه همیشه نیاز به عشق بهعنوان نقطه شروع ندارند.
با وجود تمامی کاستیها و کاهش شدت احساسات عاشقانه در روابط مدرن، روابطی که از طریق جاری شدن عشق در یک ارتباط از پیش موجود شکل میگیرند، نشاندهنده ماهیت سیال و سازگار عشق میتواند درون یک رابطه از پیش تعیینشده رشد کند، شکوفا بشه و تکامل پیدا کنه. و این نشان میدهد که روابط عاشقانه همیشه نیاز به عشق بهعنوان نقطه شروع ندارندو حاکی از توانایی خارقالعاده عشق در تغییر و شکلدهی به ارتباطات انسانیه.
در واقع در دیدی واقع گرایانه باید اذعان کرد که هدف نهایی عشق رسانیدن عاشق به معشوق و ایجاد یک رابطه عاشقانه است حتی اگر این امر در اثر جاری شدن عشق در یک رابطه از پیش ایجاد شده و تبدیل آن به رابطه عاشقانه باشد. این دیدگاه، نه تنها چالشی بزرگ برای این باور سنتی است که عشق همیشه باید مقدم بر وصال باشد، بلکه ثابت میکند که یک پیوند عاشقانه عمیق و معنادار میتواند بهصورت ارگانیک و طبیعی در درون یک رابطه از پیش موجود شکل بگیرد. این فرآیند بار دیگر توانایی خارقالعاده عشق را در تغییر و شکلدهی به ارتباطات انسانی تأیید میکند.
عشق حقیقی در مقابل شیفتگی زنجیرهای و یا عشق سیال
در مقالع قبل به شباهتهای عشق و و ضعیت سیال اشاره کردیم و توضیح دادیم که وضعیت سیال عشق ماهیتی گذرا و ناپایداراست. اما عشق سیال حالتی است که فرد برای دوام شور و هیجان ناشی از عشق، تلاشی (مذبوحانه) در جهت تمدید مکرر وضعیت سیال است.
همانطور که توضیح دادیم عشق یک مسیر است از برای رسیدن به هدف خود که ایجاد یک رابطه عاشقانه است. ضمنا دکر شد که شدت و حدت اشتیاق در مسیر تکاملی عشق، در مرحله پساعشق بعد از وصال به طور محسوسی کاهش مییابد. گروهی که جایگاه مسیر و هدف عشق را به شکل دیگری میبینند، بر این باورند که به دلیل ماهیت گذرا و ناپایدار شادی و رضایت مرحله غوطهوری عشق و به مجرد فروکش کردن تب و تاب تند عشق پس از وصال، باید شریک عشقی خود را تغییر دهند تا بتوانند شور و هیجان ناشی از عشق را حفظ کنند.
«به هر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو».
بسیاری از این افراد، در تعبیر خود از عشق، آن را تنها مسیری برای ارضای امیال جنسی دانسته و با اتکا به میل سیریناپذیر خود، در تجربه تنوع طلبی، اقدام به تغییر مداوم شریک عشقی خود میکنند تا راهی برای احیای شور و اشتیاق خود بیابند. غافل از اینکه، این علاقه شدید آنها فاقد هر گونه ویژگی عشق نظیر تعلق، تسامح و تولد است و تنها نموداری از تعامل منفعت طلبانه و یا ارضای لذت است که راهی بجز دلسردی از تکرار مکررات نخواهد داشت و بسرعت به تفریحی بی معنا و پوچ مبدل میگردد، .
عشق واقعی بر خلاف شیفتگیهای زنجیرهای و یا عشق سیال درباره چرخش در روابط برای لذت نیست، بلکه درباره پذیرش مسیر تکامل عشق و گذر از مراحل مختلف آن است. عشق واقعی نیازمند پذیرش دگرگونیای است که پس از وصال رخ میدهد، نه فرار مداوم از آن برای حفظ هیجانهای زودگذر
نتیجهگیری
عشق یک سفر است، رقصی پیچان از اشتیاق تا به وصال.
عشق در تمامی جلوههایش، یکی از عمیقترین و پویاترین نیروهای تجربه انسانی است که چگونگی ارتباط، تکامل، و تعریف ما از خودمان را شکل میدهد. از جرقه اولیه اشتیاق تا پیوند عمیق وصال و سرانجام تحول آن به یک رابطه عاشقانه، عشق هرگز ثابت نمیماند—بلکه فرآیندی از تغییر مداوم، سازگاری، و نوسازی است.
در حالی که عشق تجربهای کاملاً شخصی است، الگوهای آن جهانی هستند و از مرزهای فرهنگی، اجتماعی و زمانی فراتر میروند. مدل سهمرحلهای عشق نشان میدهد که عشق چگونه از تعلق به تسامح و سپس به تولد میرسد و تعامل ظریف میان احساسات و منطق، شور و ثبات، و شدت و تعهد را آشکار میسازد. با این حال، ناپایداری عشق به ما یادآوری میکند که این احساس، حالتی ایستا نیست، بلکه تجربهای است در حال تحول. نیروی سازنده که تابآوری و شکنندگی ماهیت انسانی را منعکس میکند.
در نهایت، درک ماهیت عشق به ما کمک میکند تا پیچیدگیهای آن را با آگاهی و قدردانی بیشتری طی کنیم. عشق، در تمامی جلوههایش، تجلی عمیقی از تجربه انسانی است—نیرویی که همچنان ما را شکل میدهد، الهام میبخشد، و معنای وجودمان را بازتعریف میکند.