همانندپنداری مدل سه‌ مرحله‌ای عشق و وضعیت سیال

دکتر اشکان فرهادی[1]

هرچند که می‌توان عشق را به‌عنوان یک انگیزه جهانی در نظر گرفت، اما چگونگی نمود آن در سایه سنن، فرهنگ‌ها و در زمان‌های مختلف، بسیار متفاوت است. این تنوع نه‌تنها تحت تأثیر عوامل طبیعی (ژنتیکی) و تربیتی (شیوه‌های پرورش، شرایط خانواده، هنجارهای اجتماعی، باورهای دینی، ارزش‌های شخصی، و تجربیات فردی) شکل می‌گیرد، بلکه ، تعامل پیچیده بین این انگیزه ذاتی و اثرات کنترلی ذهن منطقی بر آن، طیفی از تجربیات ذهنی و رفتاری را شکل می‌دهد که اغلب توجیه و تفسیر آنها بسیار دشوار است.

تلاش‌های علمی متعددی برای درک جنبه‌های مختلف عشق صورت گرفته است. در این تلاش‌ها، عشق به زیرمجموعه‌ای از احساساتی نظیر وابستگی، صمیمیت، شور و اشتیاق تقسیم می‌گردد (Sternberg, 1986). از طرف دیگر، در مطالعات نورولوژیک با شناسایی فعالیت‌های مغزی مرتبط با لذت و پاداش، مشخص شده است که هر کدام از اینها در قسمت‌های مختلفی از مغز از جمله، در منطقه تگمنتال ونترال و هسته کادیت برای خود جایگاهی دارند (Bartels & Zeki, 2000).

ماهیت انتزاعی و چندوجهی عشق این امکان را فراهم می‌کند که بتوان آن را به شیوه‌های گوناگونی درک کرد و آن را به‌عنوان یک مسیر، هدف، سفر، تجربه، حالت، فرآیند و یا یک نوع از بودن تلقی کرد و لذا ویژگی‌های بی‌شماری را به این مفهوم عمیق و پیچیده نسبت داد.

با این حال، درک این انگیزه تحول‌آفرین، که قادر است خلاقیت، انعطاف‌پذیری، و معنای عمیق در زندگی ایجاد کند، فراتر از محدوده یک نگاه علمی است. همه انواع عشق، چه به‌صورت اشکال اغراق‌آمیز اشتیاق، شیدایی زودگذر، تعهد پایدار، یا حتی شیفتگی، همواره مانند محوری در زندگی انسانی باقی خواهد ماند تا انسان‌ها را به سمت آرمان‌هایشان سوق دهد.

در این مقاله، مدل جدیدی از عشق به نام مدل سه مرحه‌ای عشق بر مبنای تئوری وضعیت سیال مطرح می‌گردد، که می‌تواند به‌عنوان یک چارچوب برای توضیح حالات مختلف این احساس به‌کار گرفته شود. هدف  این مدل پیشنهادی، ساده‌سازی این احساس پیچیده از طریق نشان‌گذاری شباهت‌های میان عشق و وضعیت سیال است. بر اساس این چارچوب، عشق به جنبه‌ها و زمینه‌های مختلف تقسیم می‌گردد. هدف این رویکرد، ارائه درکی روشن‌تر از این تجربه انسانی است تا شاید بتوان ساختار آن را برای بررسی تحولات‌آفریده شده از این جوهره زندگی به تصویر کشید.

سفر عشق: نوردی از اشتیاق تا وصال بر اساس مدل سه مرحله‌ای عشق (TML)

مدل سه مرحله‌ای عشق (TML) چارچوبی جامع برای درک چگونگی شکل‌گیری، تعمیق، و تحول عشق در طول زمان ارائه می‌دهد. این مدل، عشق را نه به‌عنوان یک رویداد منفرد یا یک احساس پاینده، بلکه به‌عنوان فرایندی پویا و تکاملی تعریف می‌کند که در سه مرحله‌ی متمایز اما به‌هم‌پیوسته تکامل می‌یابد:

اشتیاق (مرحله پیشا عشق)

  • قدم نخست سفر عشق با اشتیاق  است. اشتیاق جرقه نخست آتش وجود در آغاز سفر فرد به سمت هدف و یا معشوق—یک شخص، یک موضوع، یا یک آرمان—است.

  • در این هنگام، ذهن منطقی و قدرت استدلال با تسلط کامل بر اشتیاق نقش کلیدی خود را در تعین آمادگی فرد، امکان‌پذیری دست‌یابی به هدف، انتخاب مسیر، میزان خطر پذیری، هزینه سفر  و عوامل بیرونی اعمال می‌کند.

  • این مرحله، هر چند که در مواردی اشتیاق بسیار پر شور و آتشین است اما شاید نتوان این مرحله را به خودی خود عشق نامید، چرا که این مرحله زمینه‌ساز تعمیق ارتباط عاطفی در مراحل بعدی است و از این باب آن را مرحله پیشاعشق می‌خوانیم.

عشق – مرحله‌ی غوطه‌وری عمیق احساسی

  • عشق مرحله‌ای است که در آن نیروی اشتیاق از حیطه تسلط ذهن منطقی و قوه استدلال فراتر می‌رود و به نیروی احساسی قدرتمند تبدیل شده که با تعهد عمیق و تسلیم عاطفی همراه است.

  • این مرحله شامل سه جزء کلیدی است:

    • تعلق – احساس تعهد و پیوند عاطفی عمیق با معشوق، بی چشمداشتی متقابل متقابل یا مالکیت بر او.

    • تسامح (نادیده‌گرفتن عمدی کاستی‌ها، موانع یا پیامدها)، جایی که احساسات بر منطق غلبه می‌کنند.

    • آفرینش – قدرت تحول‌آفرین عشق، جایی که عشق هویت فرد را شکل می‌دهد، خلاقیت را تقویت می‌کند، و به آفرینش شخصی یا هنری منجر می‌شود.

  • عشق در این مرحله تجربه‌ای بسیار عمیق است که فرد را در خود غوطه‌ورمی‌سازد و  برداشت، اولویت‌ها، و اعمال فرد را دگرگون می‌کند.

وصال (پسا عشق) – مرحله‌ی شکل‌گیری رابطه و تحول

  • با رسیدن به وصال، عشق از یک تجربه‌ی فردی به یک تجربه‌ی مشترک تکامل می‌یابد، که منجر به شکل‌گیری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌شود. این رابطه برای پایداری، نیاز به تعهد، احترام، و مشارکت متقابل  دارد.

  • عشق که تا پیش از وصال تجربه‌ای کاملاً شخصی است، در مرحله پسا عشق وصال، به ارتباطی دوسویه و متقابل تبدیل می‌شود، که ثبات و عمق احساسی را به ارمغان می‌أاورد.

  • در عشق‌های فرافردی مانند عشق به هنر، علم، یا یک آرمان، وصال به‌صورت تعهدی در استمرار و  پیگیری مدام نمایان می‌گردد.

  • وصال پایان عشق نیست—بلکه آغازی نو از شکل متحول عشق، محیط به ضوابط یک رابطه‌ی مشترک است. در ادامه ایت تحول و حرکت، عشق همچنان به تکامل خود ادامه می‌دهد.

این مدل، عشق را به‌عنوان یک مسیر در حال تحول، از اشتیاق تا وصال یا ارتباط متقابل، تبیین می‌کند و درک بهتری از مراحل گوناگون عشق و تغییرات آن در طول زمان ارائه می‌دهد.

استعاره ظرف و مایع برای ساده‌سازی پیچیدگی‌های عشق

شاید بتوان از استعاره‌ای برای ساده‌سازی پیچیدگی‌های عشق سود جست. در این استعاره، پیچیدگی‌های عاطفی عشق را می‌توان به یک ظرف و مایع آن تشبیه کرد. در این استعاره، ذهن منطقی و مستدلکه متاثر از ژنتیک، تربیت، تجربیات، باورها و هنجارهای اجتماعی است به ظرفی تشبیه می‌گردد که برای نگه‌داری سیال غرایز و امیال است. در واقع عقل و قوه منطق به غرایز شکل داده و آنها را کنترل می کنند و شاید این امر یک وجه مشخصه مهم میان انسان و حیوان است.

در این استعاره، زمانی که امیال و حس اشتیاق با افزایش خود از ظرف عقل و استدلال سرریز کند، و حجم آن به حدی رسد که ظرفیت ذهن منطقی دیگر جوابگوی آن نباشد، این شیدایی به شکل عشق ظاهر می‌شود. در این مرحله، عشق هنوز یک تجربه شخصی بوده و مایع عشق و علاقه محدود به تک ظرف واحد فرد در سفر او به سوی معشوق است.

اما پس از وصال، تغییرات ساختاری، پویایی عشق را در مسیر خود بطور کل دگرگون می‌سازد—ظرف تک‌نفره عشق به ظروف مرتبط تبدیل شده و عشق دیگر یک نیروی انفرادی نیست، بلکه مایعی مشترک است که بین ظروف مرتبط هر دو فرد جریان می‌یابد. این سیستم مرتبط، تمثیلی است از تبادل دوطرفه احساسات، تعهدات، و تحولات که در فرآیند آن عشق به یک رابطه عاشقانه مبدل می‌گردد. در این هنگام عشق به اشتراک گذاشته شده و صورت آن از یک تجربه فردی به یک تجربه مشترک تکامل می‌یابد. این رابطه عاشقانه توسط هر دو طرف این رابطه حفظ و تغذیه می‌شود.

با استفاده از همین استعاره می‌توان دید که وقتی یک رابطه پیش از عشق وجود داشته باشد (مانند رابطه دوستی، همکاری، آشنایی) و ظروف پیشاپیش به‌نوعی به هم متصل شده‌اند، ظهور مایع عشق در این ظروف مرتبط، به‌آرامی صورت می‌پذیرد به گونه‌ای که این فرآیند باعث تبادل عاطفی دوطرفه شده و می‌تواند یک رابطه غیرعاشقانه را به یک رابطه عاشقانه تبدیل کند. در این نوع از روابط، عشقی که پس از وصال توسعه می‌یابد، برخلاف الگوی سنتی اشتیاق-عشق-وصال، به‌ندرت به حدی از شدت و حدت می‌رسد تا بتواند بر ذهن منطقی غلبه کرده و وجوه بارز عشق آتشین را آشکار سازد. در این مسیر جایگزین، عشق هیچگاه فرصت نمادین یک تجربه فردی که قوه تعقل را سرریز کند، نخواهد جست و از ابتدا یک تجربه مشترک است که توسط تبادل متقابل شکل گرفته و زیر سیطره ذهن منطقی و مستدل عمل می‌کند.

این استعاره ساده، چارچوبی برای درک بهتر از چگونگی ظهور، تکامل و تحول عشق ارائه می‌دهد و بر ماهیت سیال، تحول‌آفرین، و وابسته به بستر عشق تأکید می‌کند.

انطباق مدل سه‌مرحله‌ای عشق با وضعیت سیال

شباهت‌های زیادی میان وضعیت سیال (FLOW)، که توسط میهالی چیکسنتمیهای (1990) توصیف شده و تجربه عشق در مدل سه‌مرحله‌ای عشق (TML) وجود دارد.

ارزیابی در مرحله‌ی اشتیاق در عشق و تجربه‌ی بهینه در وضعیت سیال (FLOW)

در مدل سه مرحله‌ای عشق (TML)، نقش ارزیابی منطقی در مرحله‌ی اشتیاق شباهت زیادی به مفهوم تجربه‌ی بهینه در وضعیت سیال (FLOW) دارد. در وضعیت سیال، فرد سطح مهارت‌های خود را با میزان دشواری یک فعالیت تطبیق می‌دهد تا تعادل مناسبی برای غوطه‌وری عمیق در آن تجربه ایجاد شود.

به‌طور مشابه، در TML،  ارزیابی توسط قوای ذهنی و مستدل در مرحله اشتیاق، شامل بررسی آمادگی شخصی امکان‌پذیری عشق  است، که در آن فرد  خود را در برابر پیچیدگی‌های مسیر عشق سنجیده و با آمادگی منطقی و آگاهانه، پایه‌ای محکم برای ورود به تجربه‌ی غوطه‌وری عمیق عشق در مرحله‌ی بعد را فراهم می‌کند.

غوطه‌وری در عشق و در وضعیت سیال (FLOW)

هر دو وضعیت عشق و وضعیت سیال فرایندی را توضیح می‌دهند که درطی  غرقه‌سازی عمیق آن، فرد کاملاً در لحظه حال غرق شده و توجه خود را از عوامل بیرونی منحرف می‌سازد. ظهور عشق، درست مانند آغاز وضعیت سیال، با تمرکز شدید مشخص می‌شود که اغلب باعث نادیده گرفتن سایر جنبه‌های زندگی شده و یک تجربه فراگیر و همه‌جانبه ایجاد می‌کند.

وضعیت سیال، طبق تعریف چیکسنتمیهای، حالتی است که در آن فرد چنان در یک فعالیت درگیر می‌شود که آگاهی از زمان، خودآگاهی و نگرانی‌های بیرونی را از دست می‌دهد. به‌ گونه ای مشابه، هنگامی که فرد عاشق می‌شود، این غرق شدن در عشق منجر به تمرکز شدید بر معشوق یا موضوع عشق می‌شود، به‌گونه‌ای که سایر اولویت‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. هر دو حالت شامل احساس درگیری خودبخودی و رها شدن در تجربه بدون کنترل آگاهانه هستند، که با درک عشق به‌عنوان یک نیروی خودجوش همسو می‌شود.

یکی دیگر از ویژگی‌های مشترک بین وضعیت سیال و عشق، لذت و رضایت شدید است. وضعیت سیالاغلب با احساس پاداش درونی همراه است، جایی که خود عمل به‌تنهایی معنادار به نظر می‌رسد، بدون توجه به نتایج بیرونی. در عشق نیز، پیوند عاطفی حتی بدون وجود ارتباط با معشوق حس رضایت عمیق مشابهی را ارائه می‌دهد که وابسته به تأیید بیرونی نیست و به جایی می‌رسد که فرقی بین عشق و معشوق نیست

علاوه بر این، هر دو وضعیت سیال و عشق نقش ذهن منطقی را به حداقل می‌رسانند و به احساسات، شور و اشتیاق، و غرایز اجازه می‌دهند تا بر فرآیند غالب شوند. در عشق، این امر را می‌توان در آمادگی فرد برای پذیرش آسیب‌پذیری، عمل بر اساس امیال، و تسلیم شدن به عمق عاطفی بدون تحلیل یا توجیه بیش‌ازحد مشاهده کرد. در وضعیت سیال، این امر به‌عنوان هماهنگی طبیعی بین چالش و مهارت ظاهر می‌شود، که منجر به از بین رفتن کنترل آگاهانه می‌شود، جایی که فرد کاملاً در تجربه غرق شده است بدون آنکه آن را بیش‌ازحد تجزیه‌وتحلیل کند یا در برابر آن مقاومت نشان دهد.

این شباهت‌ها نشان می‌دهند که وضعیت سیال می‌تواند چارچوب مفیدی برای درک شدت عاطفی، غرقه‌سازی، و قدرت تحول‌آفرین عشق فراهم کند. با پذیرش این مدل، می‌توان بینش عمیق‌تری نسبت به نحوه تغییر تمرکز فرد تحت تأثیر عشق، تقویت تجربیات او، و خلق لحظاتی از معنا و ارتباط عمیق به‌دست آورد—تجربیاتی که هم همه‌جانبه هستند و هم رهایی‌بخش.

تمایز عشق و وضعیت سیال پس از مرحله غوطه‌وری

در حالی که وضعیت سیال (FLOW) و عشق شباهت‌های بسیاری دارند، اما پس از وصال در عشق و رسیدن به هدف در FLOW، مسیر آن‌ها بطور مشخصی از هم جدا می‌گردد. شکی نیست که وضعیت سیال در ذات خود پدیده‌ای موقتی  است و به‌طور طبیعی پس از دستیابی به هدف از بین می‌رود. حال آنکه، عشق با وصال پایان نیافته و دچار یک دگرگونی اساسی می‌گردد.

در وضعیت سیال، قطع ناگهانی درگیری ذهنی و احساسی اجتناب‌ناپذیر است، زیرا پس از تکمیل چالش، دیگر نیازی به سرمایه‌گذاری شناختی و عاطفی کامل وجود ندارد. این پایان ناگهانی اوج غوطه‌وری اغلب به احساسی از خلا و تهی بودن منجر می‌شود.

اما در عشق، وصال آغازگر یک دگردیسی و دگرزیستی است. برخلاف FLOW که با پایان چالش، قطع ارتباط و عدم درگیری را به همراه دارد، عشق با ورود به رابطه‌ای عاشقانه به مسیر خود ادامه می‌دهد و موجب تعهد و تحول متقابل می‌شود. این روند متضمن این امر است که در صورت وصال، هیچ خلا یا پایان ناگهانی در این سفر عشق به وجود نخواهد آمد.

در حالی که FLOW چرخه‌ای از چالشهای موقتی است و برای حفظ خود نیاز به چالش‌های جدید دارد،  عشق یک مسیر تحول‌آفرین محسوب شده و از طریق تعمیق ارتباط و پیوند درونی دوام خود را متدارم می‌سازد.

بنابراین، در حالی که FLOW تجربه‌ای موقتی از رضایت را فراهم می‌کند، عشق یک نیروی پایدار و تکاملی است که نه‌تنها خود فرد، بلکه روابط را به شکل‌های عمیق و ماندگار متحول می‌سازد.

و شباهت‌های میان وضعیت سیال (FLOW) مراحل مدل سه‌مرحله‌ای عشق

وضعیت سیال (FLOW)، شباهت‌های عمیقی با سه جز اصلی تعلق، تسامح، و تولد مرحله عشق مدل سه‌مرحله‌ای (TML) دارد که در زیر به توضیح آن خواهیم پرداخت:

تعلق → ادغام عمل و آگاهی در حالت سیال

در وضعیت سیال، یکی از ویژگی‌های تعیین‌کننده ادغام عمل و آگاهی است، به این معنا که فرد چنان در یک فعالیت درگیر می‌شودکه احساس اتحاد کامل با آن پیدا می‌کند. در عشق نیز،  فرد احساس ارتباط عمیق با موضوع عشق را در وجود تعلق تجربه می‌کند. در تعلق، عاشق احساس یکی‌شدن با معشوق را به صورت واحد شدن با چیزی فراتر و بزرگتر از خود احساس کرده و خود را وقف معشوق می‌داند. . تعلق، تسلیمی ارادی در برابر تجربه عشق است. همزمان در وضعیت سیال، زمانی که فرد به‌طور کامل در یک فعالیت غرق می‌شود، دیگر مرزی میان خود و عمل نمی‌بیند و مرزی بین خود و چالش نمیکشد.

تسامح → از خود بیخودی در حالت سیال

در FLOW، افراد به حدی از خخود بیخود شدن می‌رسند. این به آن معنا است که دیگر بر قضاوت‌های بیرونی، تردیدها یا ترس‌ها تمرکز نمی‌کنند در تسامح نیز، فرد آگاهانه منطق، محاسبات، و حتی عواقب احتمالی عشق را نادیده گرفته و یا آنها را بدون تردید می‌پذیرد. مشابه این پدیده، در وضعیت سیال، فرد از تحلیل عملکرد خود دست ‌کشیده و به‌جای آن، کاملاً در لحظه غرق می‌شود. جالب اینکه،  در عشق نیز فرد با عینک خوش‌بینی خود به دنیا نظر کرده و اجازه می‌دهد که شور و اشتیاق شدید بر منطق غالب شود.

همچنین، همسویی وضعیت سیال با حس بی‌زمانی حاکی از آن است که فرد دیگر نگران گذشته یا آینده نیست و مشابه آن فرد در تسامح عشق، تنها بر تجربه کنونی عشق تمرکز می‌کند و امید جایگزین ترس میگردد، آن چنان که است که همه اعتراف دارتد که «عشق کور است».‌

تولد → تجربه خودجوشی و نوآوری در حالت سیال

یکی از ویژگی‌های کلیدی FLOW، ماهیت خودجوشی آن (Autotelic Experience) است، به این معنا که تجربه به‌خودی‌خود ارزشمند و رضایت‌بخش است و مستقل از هر تأیید بیرونی معنا پیدا می‌کند. تولد جزء نهایی و اوج مرحله عشق است. تولد، فرد را از خواسته‌ها و منافع شخصی فراتر برده و به خلق چیزی فراتر از خود می‌گمارد—چه در هنر، نوآوری، یا تحول فردی.

درست همان‌طور که افراد در FLOW به اوج خلاقیت خودبخودی دست می‌یابند، در عشق نیز این مرحله منجر به دگردیسی عاشق می‌شود و در حین آن عاشق مبدل به یک آفریننده شده و در قالب هنر، ادبیات، کشف علمی، یا تعالی معنوی چیزی نو خلق می‌کند و یا با دگردیسی درونی به فردی دگر تبدیل می‌شود. این حالت از عشق همسوی خلاقیت و نوآوری وضعیت سیال است که در آن فرد بی نیاز از داوری‌های بیرونی و اجبارها، بلکه با الهامهای بی‌حدومرز درونی، بهترین عملکرد خود را ارائه می‌دهد.

نتیجه‌گیری

مدل سه‌مرحله‌ای عشق (TML) و وضعیت سیال (FLOW) هر دو تجربیاتی دگرگون‌کننده را توصیف می‌کنند که از طریق مراحل غوطه‌وری، تسلیم احساسی، و در نهایت، خلق و آفرینش تکامل می‌یابند. در حالی که مسیر آن‌ها از جهاتی مشابه است، نقطه‌ی پایان آن‌ها کاملاً متفاوت است. وضعیت سیال پس از دستیابی به هدف، به‌تدریج محو می‌شود، در حالی که عشق پس از وصال، به تعهدی جدید و تحولی مشترک تبدیل می‌شود.

با ادغام این دیدگاه‌ها، می‌توان درک عمیق‌تری از نقش عشق و وضعیت سیال در تعالی تجربه‌ی انسانی به دست آورد. هر دوی این دو پدیده‌ها لحظاتی سرشار از معنا، درگیری احساسی، و تحول شخصی را شکل می‌دهند. این مقایسه، نشانگر این نکته است که عشق صرفاً یک احساس نیست، بلکه یک فرآیند عمیقً است که مشابه با وضعیت سیالمنجر به غرطه‌وری احساسی، جذب کامل، تسلیم عاطفی، و تکامل خلاقانه دارد.

همان‌طور که  در وضعیت سیال، حالتی از  بهینه سازی چالشها بهمراه رضایت وجود دارد، عشق نیز سفری مشابه را دنبال می‌کند که در آن تجربه درک، هویت، و اهداف دگرگون می‌گردند.

 اما برخلاف وضعیت سیال که پس از اتمام، اثر آن به سرعت از بین می‌رود، اثر عشق ماندگار است. عشق در تکامل مداوم خود، تعهد و تحول درازمدت را تقویت می‌کند.

با درک این شباهت‌ها، دیدگاه ما نسبت به عشق از یک احساس ایستا به یک فرآیند پویا گسترش می‌یابد—فرآیندی که از طریق غوطه‌وری، فداکاری، و آفرینش شکل می‌گیرد. همان‌گونه که در وضعیت سیال تجربه‌ای شگرف انسان را به سطح بالاتری از تمرکز و رضایت می‌رساند، عشق نیز این پتانسیل منحصر‌به‌فرد را دارد که زندگی را با عمق، معنا، و احساس رضایتی پایدار غنی سازد. 

منابع

1.     چیکسنتمیهالی، م. (1990). وضعیت سیال: روانشناسی تجربه بهینه. انتشارات هارپر و رو.

2.     فیشر، ه. (2004). چرا عاشق می‌شویم: طبیعت و شیمی عشق رمانتیک. انتشارات هنری هولت و کمپانی.

3.     استرنبرگ، ر. ج. (1986)). نظریه مثلثی عشق. بررسی روانشناسی، 93(2)، 119–135. https://doi.org/10.1037/0033-295x.93.2.119

4.     بارتلز، ا. و زکی، س. (2000)). پایه‌های عصبی عشق رمانتیک. نورورپورت، 11(17)، 3829–3834. https://doi.org/10.1097/00001756-200011270-00046

5.     نیچه، ف. (1974)). علم شاد. (ترجمه ویلیام کافمن). انتشارات وینتیج بوکس. (اثر اصلی منتشر شده در 1882)

 

 

1.    Csikszentmihalyi, M. (1990). Flow: The Psychology of Optimal Experience. Harper & Row.

2.    Fisher, H. (2004). Why We Love: The Nature and Chemistry of Romantic Love. Henry Holt and Company.

3.    Sternberg, R. J. (1986). A triangular theory of love. Psychological Review, 93(2), 119–135. https://doi.org/10.1037/0033-295x.93.2.119

4.    Bartels, A., & Zeki, S. (2000). The neural basis of romantic love. NeuroReport, 11(17), 3829–3834. https://doi.org/10.1097/00001756-200011270-00046

5.    Nietzsche, F. (1974). The Gay Science. (W. Kaufmann, Trans.). Vintage Books. (Original work published 1882)

 سرنوشت محتوم عشق پس از وصال

ای وای به ما، اگر که عاشق نشویم      سرگشته وادی شقایق نشویم

زنجیر تعلقش به گردن ننهیم             هیهات اگر بنده لایق نشویم

با وجود تسلط جهانی عشق بر اعمال، نیات و معنای زندگی، باید این حقیقت انکارناپذیر را پذیرفت که هیچ چیز در این جهان پایدار نیست و عشق نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگرچه عشق در ظاهر فنا ناپذیر و پایدار می‌نماید، اما در ذات خود بطور مداوم در حال دگرگونی است. جای تعجب نیست که به قول ضرب‌المثلی قدیمی: "تب تند عشق، دیر یا زود به عرق می‌نشیند."

با این حال، دگرگونی در ذات عشق در پس وصال به معنای پایان عشق نیست؛ بلکه تنها نقطه عطفی است در مسیر تکاملی عشق به مرحله پسا عشق. وصال، عشق را از پلی ناپایدار در اوج آسمان به زمین ثبات یک رابطه عاشقانه مبدل کرده و در مسیر آن مرید را به مراد می‌رساند.

تنها، عشق می‌تواند با چنان ماهیت انتزاعی و ویژگی انعطاف‌پذیر خود، مسیر این انتقال دشوار را بی آنکه ناپدید ‌شود، به سادگی طی کرده و با وجود تغییرات شگرف آنچنان خود را با شرایط جدید یک رابطه تطبیق دهد که حتی شناسایی این نقطه عطف براحتی میسر نباشد.

اما پیش از آنکه به دگرگونی عشق پس از وصال بپردازیم، ابتدا باید معنای واقعی وصال را بررسی کنیم.

تبیین وصال در بستر عشق

یکی از مباحث مهم در حیطه عشق، بحث وصال است. شکی نیست که تبیین وصال در بحث عشق، بستگی کامل به موضوع عشق دارد. در جایی که صحبت از معشوق چیزی جز فردی دگر نیست، معنای وصال شکلی منسجم تر از بقیه انواع عشق دارد، اما با این احول تنوع آن می‌تواند به یکی از تعاریف زیر خلاصه شود:

  • دیدار و همنشینی

  • تماس فیزیکی

  • رابطه جنسی

  • هم‌سویی ذهنی و فکری

  • تفاهم یا تعهد کلامی

  • پیوند قانونی و رسمی

  • حاکمیت یا مالکیت بر معشوق

  • عشق افلاتونی

این تنوع در تعاریف شاید براحتی گواه آن اشت که وصال در واقع یک اتفاق و رویداد نبوده بلکه بیشتر یک روند است که جزیی از مسیر تکاملی عشق در مرحله پسا عشق است. در حقیقت وصال خود نوعی از غوطه‌وری است که در ارتباط مستمر با معشوق شکل میگیرد.

با تمام چند وجهی بودن مفهوم وصال، هیچ تردیدی وجود ندارد که وصال، نقطه آغاز یک رابطه است. جالب اینکه، ماهیت و شکل این رابطه تنها به میل و خواست دو فرد درگیر این رابطه محدود نمی‌گردد و عوامل  متعدد داخلی و خارجی  نظیر باورها و اعتقادات، هنجارهای اجتماعی، تأثیرات فرهنگی و ارزش‌های شخصی در شکل گیری آن  موثرند. بدیهی است که رابطه‌ای که پس از وصال در بستر عشق شکل می‌گیرد، یک رابطه عاشقانه است. یک رابطه عاشقانه به‌طور چشمگیری با سایر روابط اجتماعی و انسانی تفاوت دارد. این تفاوت‌ها که از عمق معنوی، سرمایه‌گذاری عاطفی، و دگرگونی متقابل نشأت می‌گیرند، ذات منحصربه‌فرد یک پیوند عاشقانه را از سایر انواع روابط انسانی متمایز می‌کنند.

پس براحتی می‌توان دید که هر چند کلمه وصال در ظاهر به امری مشخص اشاره می‌کند، اما در عمل ماهیت واقعی وصال در عشق، حالتی پویا و در حال تحول دارد که به‌شدت تحت تأثیر ادراک شخصی، تجربه، و موضوع عشق تغییر رنگ و ماهیت می‌دهد.

وصال در عشق فرافردی

زمانی که عشق از روابط انسانی فراتر می‌رود، مفهوم وصال پیچیدگی های نوینی یافته و تعاریف آن جنبه فردی و شخصی پیدا می‌کند.  هر چند وصال در عشق به هنر، علم، آرمان یا عشق معنوی نیز مانند عشق فردی با یک لحظه و با یک رویداد خاص تعریف نمی‌شود، اما این سفری مستمر از ارتباط و غوطه‌وری در موضوع عشق برخلاف عشق فردی کناره‌های محدود و مشخص ندارد. همین ماهیت سیال وصال در عشق فرافردی توضیح می‌دهد که چرا برخی اشکال عشق—مانند شور عمیق برای دانش، آفرینش هنری، یا معنویت—معمولاً پایدار و همیشگی در نظر گرفته می‌شوند. در این موارد، "نقطه عطف وصال" همواره دور از دسترس و به گونه‌ای در حال تغییر است که گویی وصال همچون سرابی به‌طور مداوم تعریف و بازتعریف می‌شود و عشق فرافردی هرگز به وصال نرسیده و همواره در حال نو شدن و رشد است.

دگرگونی ویژگی‌های عشق، پس از وصال 

در مقاله پیشین ما عشق رو با وضعیت سیال مشابه دانستیم و اشاره کردیم که پس از مرحله غوطه وری دروضعیت سیال و رسیدن به هدف، وضعیت سیال به سرعت رو به زوال و تحلیل می‌رود. حال آنکه در مدل سه مرحله‌ای عشق، وصال تنها نقطه عطف عشق در ورود به مرحله پسا عشق است. جایی که عشق از یک تجربه‌ی فردی به یک تجربه‌ی مشترک تکامل پیدا میکند و منجر به شکل‌گیری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌شود که ثبات و عمق دارد.  این تحول اساسی در پویایی عشق، باعث تغییر اساسی در مولفه‌های مشخص عشق نظیر تعلق، تسامح، و تولد میگردد که نشان از تحول عشق پس از وصال دارد.

تعلق: از فداکاری بی‌چشم‌داشت تا تعهد دوطرفه

یکی از ویژگی‌های بارز عشق، حس تعلق عمیق عاشق به معشوق است. این حس یک تجربه فردی بی چشم داشت تست که عاری از نیاز به تعلق معشوق و یا تملک اوست.

درد و هجر فراقه در واقع پیامد عشق است، جایی که عاشق نمی‌تواند به وصال رسیده و یا در قبال هدیه تعلقش به معشوق، معشوق رو به تملک خود در آورد. آینجاست که احساس زیبای لبالب از شور و شوق عشق با درد فراق ناشی از تملک جویی معشوق آلوده کردد. 

که آب چشمه‌سار عشق، که بود آن سان زلال و پاک  شود تیره چو گِل، آمیزه خاک تملک‌ها

در دگردیسی عشق پس از وصال، این حس شدید و پر جوش یک طرفه  با آهستگی و به تدریج رنگ خود را به یک تعهد دوطرفه مبدل می‌سازد. تعهد در این باب به‌صورت یک قرارداد صریح و مکتوب نیست، بلکه اکثرا به گونه یک توافق نانوشته و  درک متقابل است که در آن هر دو طرف به دیگری متعهد میگردد. 

تسامح: افول فداکاری بی‌قید و شرط یک طرفه و ظهور تعامل دو طرفه

تسامح سیلان و سرریز غریزه اشتیاق و علاقه از قوه عقل و منطق است،

حسرت که اگر به سحر جادویی آن                دلداده و منکر حقایق نشویم

آن چرتکه خود به کنار اندازیم                رایشگر نبض این دقایق نشویم

با افول غریزه اشتیاق و علاقه، ذهن منطقی کنترل خود بر غرایز را بازپس‌می‌گیرد.  با شروع یک رابطه عاشقانه، ویژگی "تسامح" به‌تدریج رنگ خود را از دست داده و به تعامل نزدیک میگردد. قبول بی‌چون ‌و چرا، که روزی شعار عشق بود کم کم خود را به معاملات پایاپای، عملی و هدفمند و منفعت طلبانه نزدیک می‌سازد. در تغییر تدریجی فداکاری یک‌طرفه و بخشش بی‌چشم‌داشت، به تعامل دوسویه، هر دو فرد انتظار احترام، حمایت و سرمایه‌گذاری عاطفی متقابل دارند

تولد: دگرگونی ماندگار یا توقف رشد

تولد نشانی از قدرت تحول عشق است و در نتیجه آن فرد هویتش به گونه‌ای عوض می‌شود که دیگر فرد دیروزی نیست. انگار که فرد جدیدی در او متولد شده است. در عشق فرافردی، تولد زیر مایه خلاقیت و آفرینش هنری و یا کشفی علمی است.

چون خلقت ما در گرو عشق بود         افسوس اگر  به عشق خالق نشویم

گر عشق به ما جان مجدد بدهد        ای وای به ما، اگر که عاشق نشویم

تنها ویژگی‌ای از عشق که شاید در بستر این عقب نشینی عاطفی از تغییر سر باز میزند، تولد است. هر چند که با گذشت زمان این ویژگی نیز با افزودن سنوات  دستخوش تحول و دگرگونی می‌گردد. یک همسر، والد، یا شاعر ممکن است عنوان خود را در رابطه عاشقانه حفظ کند، اما تحول مستمری که عشق روزی در وجود او ایجاد می‌کرد، حتی با وجود ماندگاری اسم و رسم،  زیر مایه این عنوان به‌تدریج کمرنگ می‌گردد.

هرچند که رنگ دانه‌های تعلق و تسامح هنوز در رابطه عاشقانه دیده میشه، اما رنگشون به مرور زمان کمرنگ میشه و جای خودشون رو به مولفه های تعهد ، مشارکت، تعامل و احترام میده. شاید ما فکر کنیم که کمرنگ شدن و کاهش شدت و حدت عشق در مرحله پسا عشق امری محتوم و ناپسند است

من ندانستم که از کی و کجا تبدیل شد    مرغ رنگین بال عشقم با کلاغ احترام

 اما این ماهیت تکاملی عشق به معنای کاهش ارزش آن نیست، بلکه بازتابی از ماهیت تطبیق‌پذیر عشق است که آن را قادر می‌سازد در شکل‌های جدیدی تکامل یابد و رابطه‌ای پایدارتر ایجاد کند. به همین جهت، بسیاری یک رابطه عاشقانه را به دارایی‌ای تشبیه می‌کنند که پس از وصال، نیازمند نگهداری و مراقبت مداوم است. بدون تلاش و توجه مداوم، حتی قوی‌ترین روابط نیز ممکن است دچار فرسایش می شوند، عمق خود را از دست داده و به‌مرور از بین بروند.

در عشق فرافردی نظیر عشق به هنر، علم، یا ایده‌ها، وصال بازتابی متفاوت دارد  و رابطه عاشقانه در این نوع از عشق‌های فرافردی، به صورت یک تبادل بین عاشق و سوژه عشق مطرح می‌شود که در آن، زمان، تلاش، و پشتکاری که عاشق در این مسیر صرف می‌کند، در قالب رضایت خلاقانه، رشد فکری، یا کسب اعتبار بازتاب می‌یابد. این تعهد همچون قراردادی نانوشته و بی امضا، با ابعادی غیرملموس به عرصه ظهور می‌رسد.

سرنوشت عشق نافرجام

عشق نافرجام هنگامی است، که وصال به دلیل پیچیدگی‌های مسیر یا موانع موجود در راهدست‌نیافتنی باقی بماند. این فرایند ناتمام در بسیاری از موارد منجر به شدت اشتیاق شده و اغلب به به آتش عشق دامن می‌زند. این اشتیاق فزاینده، عاشق را به پافشاری بیشتر ترغیب کرده و تعهد او را به دستیابی به وصال حتی در مواجهه با چالش‌های پیش رو تقویت می‌کند.

این منبع سرشار از انرژی، در بسیاری به سرچشمه‌ای از الهام و خلاقیت تبدیل شده و با امیدی وصف ناپذیر اشتیاق فرد را برای دستیابی به چیزی دست‌نیافتنی زنده نگه می‌دارد. مثال بارز این نوع از عشق در زمینه علم و هنر موجب خلق بسیاری از شاهکارهای، ادبی، هنری و علمی بوده است. این نوع عشق آرمان‌گرایانه به‌طور عمیقی در ادبیات فارسی، سنت‌های صوفیانه و آیین‌های معنوی نیز ریشه دارد، جایی که اشتیاق برآورده‌نشده برای معشوق الهی یا عشقی آرمانی به جستجوی خویشتن، تکامل روحی و سفری معنوی در جستجوی کمال تبدیل می‌گردد. 

اما عشق ناکام، همیشه با پیگیری و پافشاری عاشق توام نیست. در برخی موارد، ذهن منطقی—با ارزیابی پیچیدگی‌های غیرقابل‌عبور و دشواری مسیر—به این نتیجه می‌رسد که چشم‌انداز رسیدن به وصال تا حدی تیره و تار است که وصال جز رویایی بیش نیست. این زمانی است که فرد ممکن است با وساطت عقل از ادامه مسیر خود منصرف شده و تمرکز خود را به اولویت‌های دیگر زندگی معطوف کند. اینجاست که آتش عشق فروکش کرده و با تغییر هدف گذاری، فرد توجه خود را به اهدافی دست‌یافتنی‌تر معطوف می‌دارد. 

در کنار این دو مسیر سازنده در در پاره‌ای از موارد عشق نافرجام می‌تواند منجر به وسواسی ناسالم ‌شود که سلامت روانی و عاطفی فرد را تحلیل برده و او را در چرخه‌ای ویرانگر از اشتیاق، دلباختگی، ناامیدی و سرخوردگی گرفتار می‌سازد و منجر به وسواس، ایستایی در رشد ذهنی و معنوی، تفکرات بی ثمر، اقدامات مخرب و خانمان برانداز گردد. بازتاب این عشق در کسانی که عشق به یک معشوق رو تا به آخر عمر بعنوان یک گنجینه پوسیده حفظ میکنند و گاه به گاه به آن رجوع میکنند.  مثال دیگر این عشق مخرب را ما امروزه در کسانی می‌بینیم که به عشق زندگی در کشورهای پیشرفته، خطر غرق شدن در دریا را به جان می‌خرند و با یک تیوب، سفری رو بر دریای متلاطم مدیترانه آغاز میکنند دو حالی که می‌دانند که سرنوشتشان در اکثر موارد غرق شدن در دریاست.

این دوگانگی میان الهام و وسواس پیچیدگی‌های عشق نافرجام را نشان می‌دهد و آشکار می‌سازد که تأثیر آن بر افراد بسته به نحوه پردازش، تفسیر و هدایت احساساتشان بسیار متفاوت است. برای برخی، عشق نافرجام منجی رشد، خلاقیت یا روشن‌بینی معنوی است ولی برای دیگری، کوره راهی به یک دلبستگی دردناک است که پیشرفت را متوقف کرده و سلامت روانی را تضعیف می‌کند. درک این تمایز به روشن‌تر شدن پتانسیل دگرگون‌کننده عشق کمک می‌کند، حتی زمانی که وصال محقق نگردد یا معشوق در افق دید فرد قرار نگیرد. 

عشق پس از وصال

تحولات دنیای مدرن باعث برهم زدن الگوی سنتی اشتیاق-عشق-وصال شده است، به گونه‌ای که در بسیاری از موارد، وصال و روابط قبل از ظهور عشق شکل می‌گیرند. در چنین شرایطی، دو فرد در ابتدا با وصال و رابطه‌ای غیر عاشقانه شروع کرده و شاید در برخی از این موارد بتوانند که جوهره عشق رو در این رابطه تزریق کنند و به ‌تدریج آن را به یک رابطه عاشقانه تبدیل ‌کنند. شاید در نظر نخست این روش از ورود به وادی عشق مثل نواختن سرنا از طرف دیگر آن است و یا پیامدهای ناخواسته دنیای مدرن.

اما نگاهی دقیق‌تر به این نوع از عشق حاکی از تفسیری دیگر است.

اگر در نظر بگیریم که عشق در واقع مسیری است برای رسیدن به رابطه عاشقانه، اما سوال مهم اینجاست که آیا هر دو طرف این رابطه عاشقانه از یک گذر به این هدف وارد می‌شوند. به بیانی دیگر آیا معشوق نیز در رابطه عاشقانه از وادی عشق به وصال وارد میگردد یا از دروازه وصال.

در واقع با نگاهی اجمالی میتوان دید که همانگونه که ناریخ توسط طرف پیروز نگارش شده است، پدیده عشق نیز همیشه از دیدگاه عشاق توصیف شده است. در واقع، ادبیات فارسی ادبیاتی مردانه است و ادبا با درون نگری فردی و عمانند پندلری به توضیح عشق پرداخته‌اند که آین توضیح از عشق بسیار سازگار مسیر اشتیاق-عشق و وصال است. آما آیا این دیدگاه غالب عشق از نظر عاشق مشابه دیدگاه عشق از نظر معشوق است؟ وقتی که عالیجناب حافظ میگه:

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
 و یا در جای دیگر میگوید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است                  چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

این به این معنا است که معشوق حتی راضی به پیوند و وصال نیست و وقتی وارد وصال میشه، طبعا با کوله باری از شک، تردید و نارضایتی وترد یک رابطع میشه که شاید در جای از آن عشق جای خود را باز کند. به طور مثال نگاهی به ازدواجهای سنتی نشانی از این تفاوت فاحش دارد که در آن شاید هر دو طرف از در وصال وارد یک رابطه شده  و در طی آن شاید به یک رابطه عاشقانه برسند. .

 شاید اگر ادبیات فارسی هم عمدتا توسط زنها نگارش می‌شد، ما تعبیر دیگری از مولفه های عشق داشتیم و شاید ترتیب مراحل عشق، به گونه وصال-رابطه-رابطه عاشقانه به تصویر کشیده میشد. اما چیزی که امروزه ما در جوامع میبینیم بیشتر تعبیری زنانه از عشق و یا عشق از دیدگاه معشوق است که همیشه مطرح بوده اما در ادبیات ما جایگاهی برای عرض اندام نیافتع است تا اینکه یک پدیده جدید و مدرن.

اما چیزی را که بطور واضح می‌توان دید این است که در چنین روابطی تاثیر وصال قبل از عشق بر مولفه‌های تعلق، تسامح و تولد بسیار بسزا ست. بطور مثال مولفه‌های عشق نظیرتعلق، تسامح و تولد به گونه‌ای شدت و حدت خود را از دست می‌دهند. زمانی که تعهدی دو طرفه زمینه ساز روابط است، شاید نتوان  جایگاهی برای تعلق، تسامح و یا تولد که همه نشانی از یک برانگیختی فردی دارند را در عاشق جستجو نمود.

با وجود تمامی کاستی‌ها و کاهش شدت احساسات عاشقانه در روابط مدرن، روابطی که از طریق جاری شدن عشق در یک ارتباط از پیش موجود شکل می‌گیرند، نشان‌دهنده ماهیت سیال و سازگار عشق هستند. این واقعیت که عشق می‌تواند درون یک رابطه از پیش تعیین‌شده رشد کند، شکوفا شود و تکامل یابد، نشان می‌دهد که روابط عاشقانه همیشه نیاز به عشق به‌عنوان نقطه شروع ندارند. 

با وجود تمامی کاستی‌ها و کاهش شدت احساسات عاشقانه در روابط مدرن، روابطی که از طریق جاری شدن عشق در یک ارتباط از پیش موجود شکل می‌گیرند، نشان‌دهنده ماهیت سیال و سازگار عشق می‌تواند درون یک رابطه از پیش تعیین‌شده رشد کند، شکوفا بشه و تکامل پیدا کنه. و این نشان می‌دهد که روابط عاشقانه همیشه نیاز به عشق به‌عنوان نقطه شروع ندارندو حاکی از  توانایی خارق‌العاده عشق در تغییر و شکل‌دهی به ارتباطات انسانیه.

در واقع در دیدی واقع گرایانه باید اذعان کرد که هدف نهایی عشق رسانیدن عاشق به معشوق و ایجاد یک رابطه عاشقانه است حتی اگر این امر در اثر جاری شدن عشق در یک رابطه از پیش ایجاد شده و تبدیل آن به رابطه عاشقانه باشد. این دیدگاه، نه تنها چالشی بزرگ برای این باور سنتی است که عشق همیشه باید مقدم بر وصال باشد، بلکه ثابت می‌کند که یک پیوند عاشقانه عمیق و معنادار می‌تواند به‌صورت ارگانیک و طبیعی در درون یک رابطه از پیش موجود شکل بگیرد. این فرآیند بار دیگر توانایی خارق‌العاده عشق را در تغییر و شکل‌دهی به ارتباطات انسانی تأیید می‌کند.

عشق حقیقی در مقابل شیفتگی زنجیره‌ای و یا عشق سیال

در مقالع قبل به شباهت‌های عشق و و ضعیت سیال اشاره کردیم و توضیح دادیم که وضعیت سیال عشق ماهیتی گذرا و ناپایداراست. اما عشق سیال حالتی است که فرد برای دوام  شور و هیجان ناشی از عشق، تلاشی (مذبوحانه) در جهت تمدید مکرر وضعیت سیال است.  

همانطور که توضیح دادیم عشق یک مسیر است از برای رسیدن به هدف خود که ایجاد یک رابطه عاشقانه است. ضمنا دکر شد که شدت و حدت اشتیاق در مسیر تکاملی عشق، در مرحله پساعشق بعد از وصال به طور محسوسی کاهش می‌یابد. گروهی که جایگاه مسیر و هدف عشق را به شکل دیگری می‌بینند، بر این باورند که به دلیل ماهیت گذرا و ناپایدار شادی و رضایت مرحله غوطه‌وری عشق و به مجرد فروکش کردن تب و تاب تند عشق پس از وصال، باید شریک عشقی خود را تغییر دهند تا بتوانند شور و هیجان ناشی از عشق را حفظ کنند.

«به هر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو».

بسیاری از این افراد، در تعبیر خود از عشق، آن را تنها مسیری برای ارضای امیال جنسی دانسته و با اتکا به میل سیری‌ناپذیر خود، در تجربه تنوع طلبی، اقدام به تغییر مداوم شریک عشقی خود می‌کنند تا راهی برای احیای شور و اشتیاق خود بیابند. غافل از اینکه، این علاقه شدید آنها فاقد  هر گونه ویژگی عشق نظیر تعلق، تسامح و تولد است و تنها نموداری از تعامل منفعت طلبانه‌ و یا ارضای لذت است که راهی بجز دلسردی از تکرار مکررات نخواهد داشت و بسرعت به تفریحی بی معنا و پوچ مبدل میگردد، . 

عشق واقعی بر خلاف شیفتگی‌های زنجیره‌ای و یا عشق سیال درباره چرخش در روابط برای لذت نیست، بلکه درباره پذیرش مسیر تکامل عشق و گذر از مراحل مختلف آن است. عشق واقعی نیازمند پذیرش دگرگونی‌ای است که پس از وصال رخ می‌دهد، نه فرار مداوم از آن برای حفظ هیجان‌های زودگذر

نتیجه‌گیری

عشق یک سفر است، رقصی پیچان از اشتیاق تا به وصال.

عشق در تمامی جلوه‌هایش، یکی از عمیق‌ترین و پویاترین نیروهای تجربه انسانی است که چگونگی ارتباط، تکامل، و تعریف ما از خودمان را شکل می‌دهد. از جرقه اولیه اشتیاق تا پیوند عمیق وصال و سرانجام تحول آن به یک رابطه عاشقانه، عشق هرگز ثابت نمی‌ماند—بلکه فرآیندی از تغییر مداوم، سازگاری، و نوسازی است.

در حالی که عشق تجربه‌ای کاملاً شخصی است، الگوهای آن جهانی هستند و از مرزهای فرهنگی، اجتماعی و زمانی فراتر می‌روند. مدل سه‌مرحله‌ای عشق نشان می‌دهد که عشق چگونه از تعلق به تسامح و سپس به تولد می‌رسد و تعامل ظریف میان احساسات و منطق، شور و ثبات، و شدت و تعهد را آشکار می‌سازد. با این حال، ناپایداری عشق به ما یادآوری می‌کند که این احساس، حالتی ایستا نیست، بلکه تجربه‌ای است در حال تحول. نیروی سازنده که تاب‌آوری و شکنندگی ماهیت انسانی را منعکس می‌کند.

در نهایت، درک ماهیت عشق به ما کمک می‌کند تا پیچیدگی‌های آن را با آگاهی و قدردانی بیشتری طی کنیم. عشق، در تمامی جلوه‌هایش، تجلی عمیقی از تجربه انسانی است—نیرویی که همچنان ما را شکل می‌دهد، الهام می‌بخشد، و معنای وجودمان را بازتعریف می‌کند.

 

 اگر شما خدا بودید و می‌خواستید دنیایی عادلانه ایجاد کنید،
 چه کاری را به گونه‌ای دیگر انجام می‌دادید؟

فیلسوفان اگزیستانسیالیستی مانند کامو معتقدند که زندگی پوچ و ذاتاً بی‌معناست و این امر دلالت بر نبود عدالت ذاتی دارد.

نیچه بر این باور است که مفهوم عدالت یک ساختار انسانی است که بر جهانی بی‌تفاوت تحمیل شده است. تولستوی نیز با فلسفه اگزیستانسیالیستی هم‌نظر بود و دنیا را به دلیل نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های آشکار، پوچ می‌دانست. او بر این باور بود که نبود دلیل برای وجود ما و جنبه نیهیلیستی زندگی که مرگ به آن دامن می‌زند، اساس این پوچی است. وی معتقد بود که مردم این پوچی را به سه روش مدیریت می‌کنند:

نادیده گرفتن پوچی:

برخی تصمیم می‌گیرند بدون تفکر درباره مسائل وجودی، به زندگی روزمره خود ادامه دهند آنان خود را در فعالیت‌های روزمره غرق می‌کنند.

جستجوی لذت:

برخی دیگر خود را در فعالیت‌های لذت‌جویانه غرق می‌کنند تا ذهن خود را بی‌حس کرده و از چنین تأملاتی دور بمانند. اما تولستوی معتقد بود که این گروه در چرخه بی‌پایان رضایت و نارضایتی گرفتار شده‌اند و به نوعی بردگان دیدگاه نیهیلیستی هستند، به این معنا که زندگی ارزشی بجز خوشگذرانی و غنیمت شمری دم ندارد.

تکیه بر ایمان:

گروه سوم به ایمان متوسل می‌شوند و این زندگی را مرحله‌ای موقت قبل از رسیدن به جهانی عادلانه‌تر در آخرت می‌دانند. آن‌ها این دنیا را مکانی برای فداکاری می‌بینند، جایی که ناعدالتی‌های ظاهری یا با اراده الهی یا در آخرت جبران می‌شوند. برای برخی، این باور با دخالت خداوند مرتبط است؛ در حالی که برای برخی دیگر، با مفاهیمی مانند کارما، که عدالت جهانی را برقرار می‌کند، هماهنگ است.

روشی نوین:

تولستوی رویکرد نوینی را پیشنهاد داد: پذیرش پوچی زندگی در عین یافتن معنا از طریق باور به ذات بی‌نهایت خداوند و کمک به دیگران برای دستیابی به شادی. او استدلال کرد که این مسیر به انسان اجازه می‌دهد تا پوچی ذاتی زندگی را تحمل کند.

شاعر بزرگ ایرانی، خیام، به‌طور قابل‌توجهی با رویکرد دوم تولستوی همسو است. خیام از طریق اشعارش مخاطبان را مجذوب خود کرده و آن‌ها را تشویق می‌کند تا با تمسک به شراب، عشق، زندگی را در لحظه‌ها دنبال کرده و بدین سان راه گریزی از دغدعه‌های وجودی بیابند:

"خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

اگر دنیا مکانی عادلانه است، اجزای تشکیل دهنده این عدالت چیست؟

اگر باور دارید که این دنیا جای عادلانه‌ای نیست، بدانید که تنها نیستید. در مطالعه‌ای که در اورنج کالیفرنیا، پاناما و ایران انجام شد، نزدیک به ۸۰ درصد از شرکت‌کنندگان باور داشتند که دنیا ذاتاً ناعادلانه است. این نوشتار کوتاه بررسی می‌کند که چگونه می‌توان تصور کرد که ساختار جهان به گونه‌ای است که امکان برقراری عدالت در آن امکان پذیر است

اصل علیت به‌عنوان زیرمایه عدالت جهانی:

اعمال بر اساس علت‌ومعلول است و این سازوکاری از گستره عرصه عدالت است. در این گستره هیچ عملی بدون پیامد باقی نمی‌ماند و هیچ تلاشی بدون پاداش نمی‌ماند.

ذهنی بودن خوب و بد:

تفسیر رویدادها به‌عنوان خوب یا بد، امری ذهنی است. اعمال بر اساس علّیت انجام می‌شوند و فاقد برچسب‌های اخلاقی هستند؛ مردم بر اساس باورها، فرهنگ و تجربیات خود به رویدادها ارزش می‌دهند. چیزی که یک فرد ناعادلانه می‌بیند ممکن است برای دیگری عادلانه به نظر برسد. علاوه بر این، دیدگاه‌ها ممکن است با گذر زمان تغییر کنند—چیزی که زمانی مصیبت به نظر می‌رسید، ممکن است بعدها نعمتی در لباس مبدل دیده شود. بنابراین، برچسب زدن به رویدادها به‌عنوان ناعادلانه اغلب بازتابی از دیدگاه شخصی است تا واقعیت عینی.

دانش محدود از رویدادها:

درک ما از رویدادها اغلب کامل نیست در حالی که قضاوت، حتی با اطلاعات ناقص امری طبیعی است. پذیرش محدودیت‌های دانش میتواند مایه ایجاد شکی سازنده درباره قضاوت در مواردی که از همه ابعاد آن‌ آگاهی کامل نداریم، ایجاد کند.

شبکه روابط:

زندگی در شبکه‌ای از روابط متقابل جریان دارد. همان‌طور که فرد از رفاه عزیزان و نزدیکان خود که در این شبکه قرار دارند شادی کسب می‌کند، از غم و اندوه آنان نیز رنج می‌برد. رنج و مشکلات نزدیکان و عزیزان یک فرد اغلب بر آنها به گونه‌ای تأثیر می‌گذارد که مشابه امواج آب بر گستره سطح آن ایجاد تلاطم می‌کند. آین ارتباط تنگاتنگ افراد. شاید توجیه گر این مطلب است که پاداش یا مجازات یک فرد می‌تواند بازتابی گسترده‌تر از فرد داشته و در سطحی وسیع‌تر جمعی را در بر گیرد. شاید با تصور یک فرد در زنجیره ارتباطاط وی با دیگران بینش عمیق‌تری در تفسیر عدالت یک رویداد ارائه دهد.

عدالت همان مساوات نیست:

هر چند عدالت و مساوات به کرات به جای هم استفاده می‌شوند، اما این دو مفهوم، معانی و مصارف کاملا جدا از هم دارند. مساوات به معنای فراهم بودن شرایط مساوی برای افراد است، حال آنکه عدالت به مفهوم «رسیدن فرد به چیزی است که شایستگی آن را دارد». براحتی میتوان دید که این دنیا جایگاه تساوی نیست. در این جهان که حتی دو مولکول و یا اتم برابر نیستند، ایده داشتن برابری افراد که هر کدام مجموعه‌ای از دارایی‌های برونی و درونی کاملا متمایز و متفاوت هستند، امری کاملا غیر منطقی است. اما چگونه میتوان در جهانی که امکان برابری نیست، دم از عدالت زد. شاید پاسخ این معما در احساس افراد  و وقوف آنها از داشتن آن دارایی‌هاست. در واقع جلوه وقوف و یا آگاهی افراد از دارایی‌ها و دستاوردهایشان، نه شماره آنها، در حس خوشنودی آنها خلاصه می‌گردد و تعادل احساس خوشنودی از دارایی های بین افراد، نه شماره دارایی‌های برونی و درونی آنهاست که زیربنای عدالت جهانی است.

جمله‌ای معروف به طنز میگوید: «بنظر می‌رسد که در زمان خلقت، در تقسیم عقل و خرد، مساوات کامل رعایت شده است. چرا که هیچکس از کمبود عقل و خرد شکایت نمی‌کند!» هر چند که این جمله از باب طنز عنوان شده است، اما بیانگر این واقعیت قابل لمس است که با وجود اینکه عقل و خرد افراد، کاملا از یکدیگر متفاوت و متمایز است، اما وقوف آنها از دارایی عقل و خرد، شاید در میان افراد با یکدگر آنچنان متفاوت نباشد.

نقد ایده "بیشتر یعنی بهتر":

خوشبختی اغلب در یافتن تعادل نهفته است تا دنبال کردن افراط. تقریباً هر شکلی از افراط—خواه ثروت، شهرت یا قدرت—با مشکلات متعدد آن همراه است. یافتن بهترینهای این جهان در اعتدال، یکی از کاتالیزور های عدالت جهانی است، زیرا که تلاش برای ایجاد تعادل، می‌تواند عرصه‌ را برای تعادل در دستاوردها و رضایتمندی ایجاد کند.

نقش شانس و اقبال:

تمام ادبیات فارسی مملو از گله از قضا و غدر و نقش شانس و اقبال در سرنوشت ماست. غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی، مشابه بازی مار و پله، است. هرچند که تصویر زندگی در آینه بخت و اقبال حاکی از برقراری عدل نیست، اما ماهیت همگانی آن و تاثیر ژرف آن بر همگان خود نشانی از عدالت است. نقش شانس و اقبال و غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی تکیه‌ای مهم بر ناپایداری وضعت هر فرد در زندگی است. آین موضوع به این معنا نیست که تغییرات در جهت برقراری عدالت خواهد بود اما حداقل احتمال آن را مطرح می‌سازد و همین احتمال حتی مقدار کم آن روزنه امیدی است در دل افراد. علاوه بر این، غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی حس قدردانی دائمی در افراد تقویت کرده و مجموعه حس قدردانی و امید که هر دو عنصری ضروری برای خوشحالی فردی است حس خوشبختی را تقویت می‌کنند.

آنچه می‌بینیم با آنچه فرد می‌بیند کاملا متفاوت است:

شاید شنیده‌اید که «آواز دهل شنیدن از دور خوش است». چیزی که دیگران موفقیت می‌دانند، ممکن است برای خود فرد ارزشی نداشته باشد. ویژگی‌هایی که جامعه جذاب می‌داند، ممکن است برای خود فرد بی‌اهمیت یا حتی ناخوشایند باشد. بسیار دیدهآیم که قصرهای شیشیه‌ای در دید دیگران، زندان های بی دیوار و میله خود فرد است. از آنجا که دیگران نمی‌توانند دیدگاه فرد را نسبت به دارایی‌ها و موفقیت‌هایش ببینند، قضاوت ما درباره جایگاه افراد در زندگی و احساس خشنودی آنها از زندگی و موقعیت آنها، حدس و گمانی بیش نیست.

ارزش تلاش:

هیچ چیز واقعاً معناداری به راحتی به دست نمی‌آید. دستاوردهای بزرگ معمولاً نیازمند تلاش و فداکاری هستند و همین امر آن‌ها را ارزشمندتر می‌کند. برعکس، چیزهایی که به راحتی به دست می‌آیند اغلب کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند و این امر زمینه‌ای عادلانه برای دستیابی به رضایت فراهم می‌کند.

وقتی صحبت از موجودات زنده می‌شود، تمام معادلات یک ماشین مکانیکی کاربرد خود را از دست می‌دهد. هرچند اگر ماشینی استفاده نشود همیشه نو و سالم میماند. اما کسانی که از ورزش اجتناب می‌کنند، نمی‌توانند شکل و قدرت بدن خود را حفظ کنند. این در حالی است که افرادی که به فعالیت بدنی منظم می‌پردازند، نه‌تنها از فرسایش جلوگیری می‌کنند، بلکه قدرت و دوام بدنی خود را نیز افزایش می‌دهند.

به نظر می‌رسد سیستم به گونه‌ای طراحی شده است که تلاش و مشارکت را در سطوح مختلف تشویق می‌کند. افرادی که زندگی آن‌ها صرفاً بر محور لذت جویی، کارگریزی و استراحت بنا شده بیشتر در معرض از دست دادن سلامت و عملکرد بدنی خود هستند. این طراحی زیبا به گونه‌ای نامرئی مشارکت فعال در زندگی را پاداش می‌دهد و ارزش تلاش را به‌عنوان یک عنصر اساسی برای حفظ سلامت جسمی و روانی تقویت می‌کند.

نقش تئوری ذهن:

تئوری ذهن توضیح می‌دهد که انسان‌ها توانایی درک آنچه در ذهن دیگران می‌گذرد را از طریق استنتاج بر مبنای اظهارات و مشاهده حالات‌ آنها دارند. این فرآیند بر این پیش فرض استوار است که دیگران نیز دارای ذهن و فرآیند فکری مشابه با ما هستند. در چنین مواردی، افراد خود را در جایگاه دیگران تصور می‌کنند تا افکار و احساسات آن‌ها را در یک تجربه خاص درک کنند.         
در حالی که نقص در توانایی‌های تئوری ذهن نشانی از  مشکلات شناختی است، اتکای بیش از اندازه به این توانایی ذهنی میتواند منجر به  محدودیت‌ها و پیامدهایی شود که اثرات منفی در زندگی افراد داشته باشد. یکی از معایب مهم این توانایی، تمایل به ‌تفسیر بیش از اندازه و قضاوت نادرست رویدادها بر اساس فرضیات نادرست است. بطور مثال، افراد ممکن است سطوح متفاوتی از انتظارات، نیات یا باورها را به دیگران نسبت دهند که منطبق بر واقعیت نیست و این امر منجر به تفسیرها و قضاوت نادرست از رویدادها یا ارزیابی نادرست از پیامدهای آن‌ رویدادها شود. این قضاوت‌های نادرست می‌تواند درک افراد از عدالت را به گونه‌ای تغییر دهد که موقعیت‌های پیچیده اجتماعی و واقعیات ناشی از پیامدهای آن‌ها تحریف شوند. به طور مثال فرد ممکن است تصور کند که یک واقعه برای دیگری بسیار اسف بار است چون بر این پیش فرض است که دیگری مثل خود او به این واقعه نگاه می‌کند، حال آنکه فرد دیگری تصوری کاملا متفاوت در باب آن واقعه دارد.  

پیری و مرگ اجتناب‌ناپذیر:

پیری و مرگ یک پدیده همه گیر و اجتناب‌ناپذیر است و فراگیری آن بر تمام موجودات زنده نشانی از عدالت است. مرگ یک رویداد ناگهانی نیست، بلکه نتیجه یک فرایند تدریجی و طراحی شده است که از بدو تشکیل نطفه در آن آغاز میگردد. پدیده مرگ در روند تدریجی خود در سطح سلولی، با هر نفس، فرد و ارگانها را در پروسه پیری یک قدم به مرگ نزدیکتر میکند. آین پرسه تمایل به بقا را بتدریج کاهش داده و به نرمپویی شگفت آوری افراد را برای پذیرش پایان زندگی آماده می‌سازد. این پدیده اجتناب‌ناپذیر همه را ، صرف‌نظر از وضعیت اجتماعی یا اقتصادی انها متاثر کرده و با یکدگر برابر می‌سازد. در کلام، مرگ تنها مفهومی است که به زندگی معنا می‌بخشد. بی مرگ، کلمه زنده بودن بی معنا است. همچنین مرگ است که زمان را به ارزشمندترین دارایی زندگی انسان تبدیل می‌نماید.

دوستی روزی گفت: «اگر من خدا بودم، اطمینان حاصل می‌کردم که همه از یک خط شروع یکسان آغاز کنند، مانند مسابقه‌ای که از یک شروع برابر اغاز می‌گردد.» شاید بتوان در پاسخ گفت که در حالی که خط شروع افراد با یکدیگر متفاوت است، اما مرگ در نهایت خط پایان یکسانی را در زندگی به همگان عطا می‌دارد.

تنظیم توقع:

شاید بتوان تنظیم توقع را در مثالی از یک ملاقات اخیر با یک بیمار به ترسیم بکشیم. معلم جوانی که به دلیل عوارض ناشی از پرتودرمانی برای تومور مغزی چهار سال پیش، توانایی صحبت کردن را از دست داده بود، با استفاده از یک تخته سفید کوچک ارتباط برقرار می‌کرد. وقتی که در کلینیک او را برای موردی مجزا دیدم، او سخت نگران تصاویر غیرطبیعی در سی تی اسکن شکم خود بود. وقتی که جوابها را بررسی کردم، یه او دلگرمی دادم که یافته موجود در عکسها مهم نیست و نیازی به تست‌های تکمیلی نمی‌باشد. او قدردانی خود را با نوشتن "متشکرم" روی تخته‌اش برای ده بار، ابراز کرد. با وجود محدودیت‌های قابل توجه بدنی، قدردانی و شادی او حتی در طول آن تعامل کوتاه آشکار بود. برای من توجییه این همه حس سادی و نشاط در او غیر ممکن بود. حتی تصور زندگی در جایگاه او برای چند دقیقه نیز برای من غیر ممکن مینمود. شاید رمز شادی او تنظیم توقعش با وضعیت موجود بود. از نظر من در آن لحظه او با تمام محدردیت های جسمیش احساس خوشبختی را لمس می‌کرد. این تجربه، این ایده را در من تقویت ‌کرد که چگونه احساس خوشبختی می‌تواند در عدالت اجتماعی نابرابر ناشی از نقص‌ها و چالش‌های زندگی را جبرات نماید.

شادی از طریق دیگران:

حس خوشبختی واقعی افراد اغلب در گرو حس شادی و خوشبختی دیگران است. وابستگی شادی هر فرد به شادی دیگران، صرف نظر از وضعیت اجتماعی، جسمی یا مالی آنها، فرد را در بن بستی قرار میدهد که تنها راه گریز از آن، فعالیت در جهت شادی دیگران است. همین اصل ساده متضمن حرکت به سمت عدالت اجتماعی برای برقراری شادی دیگران است.

خوشبختی فراتر از نظریه مجموع صفر:

خوشبختی بر اساس مدل مجموع صفر عمل نمی‌کند. برد یک فرد در گرو باخت دیگری نیست و شادی یک نفر نیازی به غمگین کردن دیگری ندارد. در عوض، اکثر تجربیات رضایت‌بخش نتیجه موقعیت‌های برد-برد هستند که عدالت را در طراحی زندگی تقویت می‌کنند.

نتیجه‌گیری

تساوی واقعیتی عینی است، در حالی که عدالت ذاتاً مفهومی ذهنی و فردی است. استدلال ارائه‌شده در مقاله کوتاه به منظور اثبات عدالت محض در این جهان نیست؛ بلکه هدف آن ارائه عناصر اساسی و لازم برای تصور جهانی عادلانه است، تنها در صورتی که فرد بخواهد این دیدگاه را مورد توجه قرار دهد. این مقاله پیشنهادی است در جهت اینکه شاید عدالت موجود در جهان به گونه‌ای است که حضور آن به راحتی آشکار نمی‌باشد و شاید برای درک بهتر آن می‌بایست از دریچه شادی به جهان نگریست. هر چند که در این جهان مکانی برای تساوی و برابری نیست، اما این جهان هنوز میتواند جایگاه عدالت باشد. در این نگرش، احساس خوشبختی به‌عنوان عاملی جبرانی عمل کرده تا نقص‌های جهان را بپوشاند و حس عدالت جهانی را برقرار سازد.

شاید برخی ارزش عدالت جهانی را زیر سوال ببرند و برای باور به آن ارزشی قائل نشوند، چرا که بر این باورند که حتی چنین باوری نمی‌تواند شرایط بیرونی را کوچکترین تغییر دهد. شکی نیست که باور به عدالت جهانی نمی‌تواند واقعیت بیرونی را تغییر دهد. با این حال، چنین باوری به‌طور عمیقی بر نگرش درونی فرد تأثیر گذارده، حس رضایت را تقویت کرده و شادی فرد را افزایش می‌دهد. از این منظر، جهان ممکن است آن‌قدرها هم پوچ نباشد—بلکه مکانی شایسته برای زندگی است. مطالعه ما نشان داد که افرادی که باور دارند جهان مکانی عادلانه است، سطح بالاتری از شادی را گزارش کردند. بنابراین، هرجند که بازنگری در نگرش نسبت به عدالت در جهان ممکن است واقعیت بیرونی را تغییر ندهد، اما این قدرت را دارد که دنیای درونی ما را به مکانی شادتر و رضایت‌بخش‌تر تبدیل کند.

عوامل دیگر در جستجوی معنا در زندگی نیز می‌توانند از دیدگاه شادی و خوشحالی مجدداً تفسیر شوند. به‌عنوان مثال، مرگ، به جای این که یک عامل محدودکننده باشد، به‌عنوان یک یادآور و عنصری تأثیرگذار عمل کرده و زمان را به عنوان ارزشمندترین دارایی زندگی مبدل می‌سازد. در حالی که زندگی به‌طور اجتناب‌ناپذیری پایان می‌یابد، این به معنای بی‌معنا بودن آن نیست. حتی وقتی فرد دیگر یک بازیگر صحنه زندگی نیست، اما تأثیر او باقی در روابطی که می‌سازد و زندگی‌هایی که لمس می‌کند، ادامه می‌یابد. این همبستگی عمیق مابین افراد تأثیر فرد را بسیار فراتر از زمان و مکان وی گسترش می‌دهد

آیا می‌توان کاستی های عدالت را با پول خوشبختی خرید؟

عدل نهایی

همیشه در عجب بودم بدانم

بود آیا در این دنیا حسابی

همه افکار من غرق معما

چرا باشد عدالت چون سرابی؟

اگر که پایه دنیا به عدل است

چرا جز ظلم و کین چیزی نیابی؟

در این افکار گشتم آنچنان غرق

شدم عاجز ز پاسخ یا جوابی

نمودم عزم بهر میگساری

که شویم فکر خود را با شرابی

طلب کردم می نابی ز ساقی

که تا خود را کنم مست و خرابی

شدم مست و خراب و خواب و مدهوش

در این حالت شنیدم من خطابی

بپرسیدم چرا عدل و عدالت

شده نایاب چون دُر هر زمانی؟

جوابم داد در این دار هستی

عدالت را به دو صورت بیابی

یکی داد برون در عرصه دید

ولی داد درون پشت نقابی

یکی در محکمه باشد هویدا

یکی پنهان و مستور حجابی

یکی جبران شود با پول و مکنت

مکافات درون باشد عذابی

چو ما تنها فقط  ظاهر ببینیم

عدالت پوچ و تو خالی حبابی

ولی داد درون وامی ز بخت است

که حس آن تو در بختت بیابی

گر این امکان ترا گردد مهیا

که راز عدل پنهان را بدانی

بر این اندیشه اذعان کرد خواهی

که خوشبختی بود عدل نهایی

 

فهرست منابع

  1. کامو، آلبر. (۱۹۴۲). افسانه سیزیف. گالیمار.

  2. نیچه، فردریش. (۱۸۸۶). فراسوی نیک و بد. سی. جی. ناومان.

  3. تولستوی، لئو. (۱۸۷۹). اعتراف.

  4. پریماک، دی. و وودراف، جی. (۱۹۷۸). آیا شامپانزه دارای تئوری ذهن است؟ علوم رفتاری و مغز، ۱(۴)، ۵۱۵–۵۲۶.

  5. خیام، عمر. (قرن دوازدهم). رباعیات عمر خیام.

  6. فرهادی، اشکان، بنتون، دی. و کیفر، ال. (۲۰۱۸). ارتباط احساس روده ما با حال روده: نقش ویژگی‌های رفاه در سندرم روده تحریک‌پذیر. مجله نوروگاستروانتروژولوژی و موتیلیتی، ۲۴(۲)، ۲۸۹–۲۹۸.