همانندپنداری مدل سه‌ مرحله‌ای عشق و وضعیت سیال

دکتر اشکان فرهادی[1]

هرچند که می‌توان عشق را به‌عنوان یک انگیزه جهانی در نظر گرفت، اما چگونگی نمود آن در سایه سنن، فرهنگ‌ها و در زمان‌های مختلف، بسیار متفاوت است. این تنوع نه‌تنها تحت تأثیر عوامل طبیعی (ژنتیکی) و تربیتی (شیوه‌های پرورش، شرایط خانواده، هنجارهای اجتماعی، باورهای دینی، ارزش‌های شخصی، و تجربیات فردی) شکل می‌گیرد، بلکه ، تعامل پیچیده بین این انگیزه ذاتی و اثرات کنترلی ذهن منطقی بر آن، طیفی از تجربیات ذهنی و رفتاری را شکل می‌دهد که اغلب توجیه و تفسیر آنها بسیار دشوار است.

تلاش‌های علمی متعددی برای درک جنبه‌های مختلف عشق صورت گرفته است. در این تلاش‌ها، عشق به زیرمجموعه‌ای از احساساتی نظیر وابستگی، صمیمیت، شور و اشتیاق تقسیم می‌گردد (Sternberg, 1986). از طرف دیگر، در مطالعات نورولوژیک با شناسایی فعالیت‌های مغزی مرتبط با لذت و پاداش، مشخص شده است که هر کدام از اینها در قسمت‌های مختلفی از مغز از جمله، در منطقه تگمنتال ونترال و هسته کادیت برای خود جایگاهی دارند (Bartels & Zeki, 2000).

ماهیت انتزاعی و چندوجهی عشق این امکان را فراهم می‌کند که بتوان آن را به شیوه‌های گوناگونی درک کرد و آن را به‌عنوان یک مسیر، هدف، سفر، تجربه، حالت، فرآیند و یا یک نوع از بودن تلقی کرد و لذا ویژگی‌های بی‌شماری را به این مفهوم عمیق و پیچیده نسبت داد.

با این حال، درک این انگیزه تحول‌آفرین، که قادر است خلاقیت، انعطاف‌پذیری، و معنای عمیق در زندگی ایجاد کند، فراتر از محدوده یک نگاه علمی است. همه انواع عشق، چه به‌صورت اشکال اغراق‌آمیز اشتیاق، شیدایی زودگذر، تعهد پایدار، یا حتی شیفتگی، همواره مانند محوری در زندگی انسانی باقی خواهد ماند تا انسان‌ها را به سمت آرمان‌هایشان سوق دهد.

در این مقاله، مدل جدیدی از عشق به نام مدل سه مرحه‌ای عشق بر مبنای تئوری وضعیت سیال مطرح می‌گردد، که می‌تواند به‌عنوان یک چارچوب برای توضیح حالات مختلف این احساس به‌کار گرفته شود. هدف  این مدل پیشنهادی، ساده‌سازی این احساس پیچیده از طریق نشان‌گذاری شباهت‌های میان عشق و وضعیت سیال است. بر اساس این چارچوب، عشق به جنبه‌ها و زمینه‌های مختلف تقسیم می‌گردد. هدف این رویکرد، ارائه درکی روشن‌تر از این تجربه انسانی است تا شاید بتوان ساختار آن را برای بررسی تحولات‌آفریده شده از این جوهره زندگی به تصویر کشید.

سفر عشق: نوردی از اشتیاق تا وصال بر اساس مدل سه مرحله‌ای عشق (TML)

مدل سه مرحله‌ای عشق (TML) چارچوبی جامع برای درک چگونگی شکل‌گیری، تعمیق، و تحول عشق در طول زمان ارائه می‌دهد. این مدل، عشق را نه به‌عنوان یک رویداد منفرد یا یک احساس پاینده، بلکه به‌عنوان فرایندی پویا و تکاملی تعریف می‌کند که در سه مرحله‌ی متمایز اما به‌هم‌پیوسته تکامل می‌یابد:

اشتیاق (مرحله پیشا عشق)

  • قدم نخست سفر عشق با اشتیاق  است. اشتیاق جرقه نخست آتش وجود در آغاز سفر فرد به سمت هدف و یا معشوق—یک شخص، یک موضوع، یا یک آرمان—است.

  • در این هنگام، ذهن منطقی و قدرت استدلال با تسلط کامل بر اشتیاق نقش کلیدی خود را در تعین آمادگی فرد، امکان‌پذیری دست‌یابی به هدف، انتخاب مسیر، میزان خطر پذیری، هزینه سفر  و عوامل بیرونی اعمال می‌کند.

  • این مرحله، هر چند که در مواردی اشتیاق بسیار پر شور و آتشین است اما شاید نتوان این مرحله را به خودی خود عشق نامید، چرا که این مرحله زمینه‌ساز تعمیق ارتباط عاطفی در مراحل بعدی است و از این باب آن را مرحله پیشاعشق می‌خوانیم.

عشق – مرحله‌ی غوطه‌وری عمیق احساسی

  • عشق مرحله‌ای است که در آن نیروی اشتیاق از حیطه تسلط ذهن منطقی و قوه استدلال فراتر می‌رود و به نیروی احساسی قدرتمند تبدیل شده که با تعهد عمیق و تسلیم عاطفی همراه است.

  • این مرحله شامل سه جزء کلیدی است:

    • تعلق – احساس تعهد و پیوند عاطفی عمیق با معشوق، بی چشمداشتی متقابل متقابل یا مالکیت بر او.

    • تسامح (نادیده‌گرفتن عمدی کاستی‌ها، موانع یا پیامدها)، جایی که احساسات بر منطق غلبه می‌کنند.

    • آفرینش – قدرت تحول‌آفرین عشق، جایی که عشق هویت فرد را شکل می‌دهد، خلاقیت را تقویت می‌کند، و به آفرینش شخصی یا هنری منجر می‌شود.

  • عشق در این مرحله تجربه‌ای بسیار عمیق است که فرد را در خود غوطه‌ورمی‌سازد و  برداشت، اولویت‌ها، و اعمال فرد را دگرگون می‌کند.

وصال (پسا عشق) – مرحله‌ی شکل‌گیری رابطه و تحول

  • با رسیدن به وصال، عشق از یک تجربه‌ی فردی به یک تجربه‌ی مشترک تکامل می‌یابد، که منجر به شکل‌گیری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌شود. این رابطه برای پایداری، نیاز به تعهد، احترام، و مشارکت متقابل  دارد.

  • عشق که تا پیش از وصال تجربه‌ای کاملاً شخصی است، در مرحله پسا عشق وصال، به ارتباطی دوسویه و متقابل تبدیل می‌شود، که ثبات و عمق احساسی را به ارمغان می‌أاورد.

  • در عشق‌های فرافردی مانند عشق به هنر، علم، یا یک آرمان، وصال به‌صورت تعهدی در استمرار و  پیگیری مدام نمایان می‌گردد.

  • وصال پایان عشق نیست—بلکه آغازی نو از شکل متحول عشق، محیط به ضوابط یک رابطه‌ی مشترک است. در ادامه ایت تحول و حرکت، عشق همچنان به تکامل خود ادامه می‌دهد.

این مدل، عشق را به‌عنوان یک مسیر در حال تحول، از اشتیاق تا وصال یا ارتباط متقابل، تبیین می‌کند و درک بهتری از مراحل گوناگون عشق و تغییرات آن در طول زمان ارائه می‌دهد.

استعاره ظرف و مایع برای ساده‌سازی پیچیدگی‌های عشق

شاید بتوان از استعاره‌ای برای ساده‌سازی پیچیدگی‌های عشق سود جست. در این استعاره، پیچیدگی‌های عاطفی عشق را می‌توان به یک ظرف و مایع آن تشبیه کرد. در این استعاره، ذهن منطقی و مستدلکه متاثر از ژنتیک، تربیت، تجربیات، باورها و هنجارهای اجتماعی است به ظرفی تشبیه می‌گردد که برای نگه‌داری سیال غرایز و امیال است. در واقع عقل و قوه منطق به غرایز شکل داده و آنها را کنترل می کنند و شاید این امر یک وجه مشخصه مهم میان انسان و حیوان است.

در این استعاره، زمانی که امیال و حس اشتیاق با افزایش خود از ظرف عقل و استدلال سرریز کند، و حجم آن به حدی رسد که ظرفیت ذهن منطقی دیگر جوابگوی آن نباشد، این شیدایی به شکل عشق ظاهر می‌شود. در این مرحله، عشق هنوز یک تجربه شخصی بوده و مایع عشق و علاقه محدود به تک ظرف واحد فرد در سفر او به سوی معشوق است.

اما پس از وصال، تغییرات ساختاری، پویایی عشق را در مسیر خود بطور کل دگرگون می‌سازد—ظرف تک‌نفره عشق به ظروف مرتبط تبدیل شده و عشق دیگر یک نیروی انفرادی نیست، بلکه مایعی مشترک است که بین ظروف مرتبط هر دو فرد جریان می‌یابد. این سیستم مرتبط، تمثیلی است از تبادل دوطرفه احساسات، تعهدات، و تحولات که در فرآیند آن عشق به یک رابطه عاشقانه مبدل می‌گردد. در این هنگام عشق به اشتراک گذاشته شده و صورت آن از یک تجربه فردی به یک تجربه مشترک تکامل می‌یابد. این رابطه عاشقانه توسط هر دو طرف این رابطه حفظ و تغذیه می‌شود.

با استفاده از همین استعاره می‌توان دید که وقتی یک رابطه پیش از عشق وجود داشته باشد (مانند رابطه دوستی، همکاری، آشنایی) و ظروف پیشاپیش به‌نوعی به هم متصل شده‌اند، ظهور مایع عشق در این ظروف مرتبط، به‌آرامی صورت می‌پذیرد به گونه‌ای که این فرآیند باعث تبادل عاطفی دوطرفه شده و می‌تواند یک رابطه غیرعاشقانه را به یک رابطه عاشقانه تبدیل کند. در این نوع از روابط، عشقی که پس از وصال توسعه می‌یابد، برخلاف الگوی سنتی اشتیاق-عشق-وصال، به‌ندرت به حدی از شدت و حدت می‌رسد تا بتواند بر ذهن منطقی غلبه کرده و وجوه بارز عشق آتشین را آشکار سازد. در این مسیر جایگزین، عشق هیچگاه فرصت نمادین یک تجربه فردی که قوه تعقل را سرریز کند، نخواهد جست و از ابتدا یک تجربه مشترک است که توسط تبادل متقابل شکل گرفته و زیر سیطره ذهن منطقی و مستدل عمل می‌کند.

این استعاره ساده، چارچوبی برای درک بهتر از چگونگی ظهور، تکامل و تحول عشق ارائه می‌دهد و بر ماهیت سیال، تحول‌آفرین، و وابسته به بستر عشق تأکید می‌کند.

انطباق مدل سه‌مرحله‌ای عشق با وضعیت سیال

شباهت‌های زیادی میان وضعیت سیال (FLOW)، که توسط میهالی چیکسنتمیهای (1990) توصیف شده و تجربه عشق در مدل سه‌مرحله‌ای عشق (TML) وجود دارد.

ارزیابی در مرحله‌ی اشتیاق در عشق و تجربه‌ی بهینه در وضعیت سیال (FLOW)

در مدل سه مرحله‌ای عشق (TML)، نقش ارزیابی منطقی در مرحله‌ی اشتیاق شباهت زیادی به مفهوم تجربه‌ی بهینه در وضعیت سیال (FLOW) دارد. در وضعیت سیال، فرد سطح مهارت‌های خود را با میزان دشواری یک فعالیت تطبیق می‌دهد تا تعادل مناسبی برای غوطه‌وری عمیق در آن تجربه ایجاد شود.

به‌طور مشابه، در TML،  ارزیابی توسط قوای ذهنی و مستدل در مرحله اشتیاق، شامل بررسی آمادگی شخصی امکان‌پذیری عشق  است، که در آن فرد  خود را در برابر پیچیدگی‌های مسیر عشق سنجیده و با آمادگی منطقی و آگاهانه، پایه‌ای محکم برای ورود به تجربه‌ی غوطه‌وری عمیق عشق در مرحله‌ی بعد را فراهم می‌کند.

غوطه‌وری در عشق و در وضعیت سیال (FLOW)

هر دو وضعیت عشق و وضعیت سیال فرایندی را توضیح می‌دهند که درطی  غرقه‌سازی عمیق آن، فرد کاملاً در لحظه حال غرق شده و توجه خود را از عوامل بیرونی منحرف می‌سازد. ظهور عشق، درست مانند آغاز وضعیت سیال، با تمرکز شدید مشخص می‌شود که اغلب باعث نادیده گرفتن سایر جنبه‌های زندگی شده و یک تجربه فراگیر و همه‌جانبه ایجاد می‌کند.

وضعیت سیال، طبق تعریف چیکسنتمیهای، حالتی است که در آن فرد چنان در یک فعالیت درگیر می‌شود که آگاهی از زمان، خودآگاهی و نگرانی‌های بیرونی را از دست می‌دهد. به‌ گونه ای مشابه، هنگامی که فرد عاشق می‌شود، این غرق شدن در عشق منجر به تمرکز شدید بر معشوق یا موضوع عشق می‌شود، به‌گونه‌ای که سایر اولویت‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. هر دو حالت شامل احساس درگیری خودبخودی و رها شدن در تجربه بدون کنترل آگاهانه هستند، که با درک عشق به‌عنوان یک نیروی خودجوش همسو می‌شود.

یکی دیگر از ویژگی‌های مشترک بین وضعیت سیال و عشق، لذت و رضایت شدید است. وضعیت سیالاغلب با احساس پاداش درونی همراه است، جایی که خود عمل به‌تنهایی معنادار به نظر می‌رسد، بدون توجه به نتایج بیرونی. در عشق نیز، پیوند عاطفی حتی بدون وجود ارتباط با معشوق حس رضایت عمیق مشابهی را ارائه می‌دهد که وابسته به تأیید بیرونی نیست و به جایی می‌رسد که فرقی بین عشق و معشوق نیست

علاوه بر این، هر دو وضعیت سیال و عشق نقش ذهن منطقی را به حداقل می‌رسانند و به احساسات، شور و اشتیاق، و غرایز اجازه می‌دهند تا بر فرآیند غالب شوند. در عشق، این امر را می‌توان در آمادگی فرد برای پذیرش آسیب‌پذیری، عمل بر اساس امیال، و تسلیم شدن به عمق عاطفی بدون تحلیل یا توجیه بیش‌ازحد مشاهده کرد. در وضعیت سیال، این امر به‌عنوان هماهنگی طبیعی بین چالش و مهارت ظاهر می‌شود، که منجر به از بین رفتن کنترل آگاهانه می‌شود، جایی که فرد کاملاً در تجربه غرق شده است بدون آنکه آن را بیش‌ازحد تجزیه‌وتحلیل کند یا در برابر آن مقاومت نشان دهد.

این شباهت‌ها نشان می‌دهند که وضعیت سیال می‌تواند چارچوب مفیدی برای درک شدت عاطفی، غرقه‌سازی، و قدرت تحول‌آفرین عشق فراهم کند. با پذیرش این مدل، می‌توان بینش عمیق‌تری نسبت به نحوه تغییر تمرکز فرد تحت تأثیر عشق، تقویت تجربیات او، و خلق لحظاتی از معنا و ارتباط عمیق به‌دست آورد—تجربیاتی که هم همه‌جانبه هستند و هم رهایی‌بخش.

تمایز عشق و وضعیت سیال پس از مرحله غوطه‌وری

در حالی که وضعیت سیال (FLOW) و عشق شباهت‌های بسیاری دارند، اما پس از وصال در عشق و رسیدن به هدف در FLOW، مسیر آن‌ها بطور مشخصی از هم جدا می‌گردد. شکی نیست که وضعیت سیال در ذات خود پدیده‌ای موقتی  است و به‌طور طبیعی پس از دستیابی به هدف از بین می‌رود. حال آنکه، عشق با وصال پایان نیافته و دچار یک دگرگونی اساسی می‌گردد.

در وضعیت سیال، قطع ناگهانی درگیری ذهنی و احساسی اجتناب‌ناپذیر است، زیرا پس از تکمیل چالش، دیگر نیازی به سرمایه‌گذاری شناختی و عاطفی کامل وجود ندارد. این پایان ناگهانی اوج غوطه‌وری اغلب به احساسی از خلا و تهی بودن منجر می‌شود.

اما در عشق، وصال آغازگر یک دگردیسی و دگرزیستی است. برخلاف FLOW که با پایان چالش، قطع ارتباط و عدم درگیری را به همراه دارد، عشق با ورود به رابطه‌ای عاشقانه به مسیر خود ادامه می‌دهد و موجب تعهد و تحول متقابل می‌شود. این روند متضمن این امر است که در صورت وصال، هیچ خلا یا پایان ناگهانی در این سفر عشق به وجود نخواهد آمد.

در حالی که FLOW چرخه‌ای از چالشهای موقتی است و برای حفظ خود نیاز به چالش‌های جدید دارد،  عشق یک مسیر تحول‌آفرین محسوب شده و از طریق تعمیق ارتباط و پیوند درونی دوام خود را متدارم می‌سازد.

بنابراین، در حالی که FLOW تجربه‌ای موقتی از رضایت را فراهم می‌کند، عشق یک نیروی پایدار و تکاملی است که نه‌تنها خود فرد، بلکه روابط را به شکل‌های عمیق و ماندگار متحول می‌سازد.

و شباهت‌های میان وضعیت سیال (FLOW) مراحل مدل سه‌مرحله‌ای عشق

وضعیت سیال (FLOW)، شباهت‌های عمیقی با سه جز اصلی تعلق، تسامح، و تولد مرحله عشق مدل سه‌مرحله‌ای (TML) دارد که در زیر به توضیح آن خواهیم پرداخت:

تعلق → ادغام عمل و آگاهی در حالت سیال

در وضعیت سیال، یکی از ویژگی‌های تعیین‌کننده ادغام عمل و آگاهی است، به این معنا که فرد چنان در یک فعالیت درگیر می‌شودکه احساس اتحاد کامل با آن پیدا می‌کند. در عشق نیز،  فرد احساس ارتباط عمیق با موضوع عشق را در وجود تعلق تجربه می‌کند. در تعلق، عاشق احساس یکی‌شدن با معشوق را به صورت واحد شدن با چیزی فراتر و بزرگتر از خود احساس کرده و خود را وقف معشوق می‌داند. . تعلق، تسلیمی ارادی در برابر تجربه عشق است. همزمان در وضعیت سیال، زمانی که فرد به‌طور کامل در یک فعالیت غرق می‌شود، دیگر مرزی میان خود و عمل نمی‌بیند و مرزی بین خود و چالش نمیکشد.

تسامح → از خود بیخودی در حالت سیال

در FLOW، افراد به حدی از خخود بیخود شدن می‌رسند. این به آن معنا است که دیگر بر قضاوت‌های بیرونی، تردیدها یا ترس‌ها تمرکز نمی‌کنند در تسامح نیز، فرد آگاهانه منطق، محاسبات، و حتی عواقب احتمالی عشق را نادیده گرفته و یا آنها را بدون تردید می‌پذیرد. مشابه این پدیده، در وضعیت سیال، فرد از تحلیل عملکرد خود دست ‌کشیده و به‌جای آن، کاملاً در لحظه غرق می‌شود. جالب اینکه،  در عشق نیز فرد با عینک خوش‌بینی خود به دنیا نظر کرده و اجازه می‌دهد که شور و اشتیاق شدید بر منطق غالب شود.

همچنین، همسویی وضعیت سیال با حس بی‌زمانی حاکی از آن است که فرد دیگر نگران گذشته یا آینده نیست و مشابه آن فرد در تسامح عشق، تنها بر تجربه کنونی عشق تمرکز می‌کند و امید جایگزین ترس میگردد، آن چنان که است که همه اعتراف دارتد که «عشق کور است».‌

تولد → تجربه خودجوشی و نوآوری در حالت سیال

یکی از ویژگی‌های کلیدی FLOW، ماهیت خودجوشی آن (Autotelic Experience) است، به این معنا که تجربه به‌خودی‌خود ارزشمند و رضایت‌بخش است و مستقل از هر تأیید بیرونی معنا پیدا می‌کند. تولد جزء نهایی و اوج مرحله عشق است. تولد، فرد را از خواسته‌ها و منافع شخصی فراتر برده و به خلق چیزی فراتر از خود می‌گمارد—چه در هنر، نوآوری، یا تحول فردی.

درست همان‌طور که افراد در FLOW به اوج خلاقیت خودبخودی دست می‌یابند، در عشق نیز این مرحله منجر به دگردیسی عاشق می‌شود و در حین آن عاشق مبدل به یک آفریننده شده و در قالب هنر، ادبیات، کشف علمی، یا تعالی معنوی چیزی نو خلق می‌کند و یا با دگردیسی درونی به فردی دگر تبدیل می‌شود. این حالت از عشق همسوی خلاقیت و نوآوری وضعیت سیال است که در آن فرد بی نیاز از داوری‌های بیرونی و اجبارها، بلکه با الهامهای بی‌حدومرز درونی، بهترین عملکرد خود را ارائه می‌دهد.

نتیجه‌گیری

مدل سه‌مرحله‌ای عشق (TML) و وضعیت سیال (FLOW) هر دو تجربیاتی دگرگون‌کننده را توصیف می‌کنند که از طریق مراحل غوطه‌وری، تسلیم احساسی، و در نهایت، خلق و آفرینش تکامل می‌یابند. در حالی که مسیر آن‌ها از جهاتی مشابه است، نقطه‌ی پایان آن‌ها کاملاً متفاوت است. وضعیت سیال پس از دستیابی به هدف، به‌تدریج محو می‌شود، در حالی که عشق پس از وصال، به تعهدی جدید و تحولی مشترک تبدیل می‌شود.

با ادغام این دیدگاه‌ها، می‌توان درک عمیق‌تری از نقش عشق و وضعیت سیال در تعالی تجربه‌ی انسانی به دست آورد. هر دوی این دو پدیده‌ها لحظاتی سرشار از معنا، درگیری احساسی، و تحول شخصی را شکل می‌دهند. این مقایسه، نشانگر این نکته است که عشق صرفاً یک احساس نیست، بلکه یک فرآیند عمیقً است که مشابه با وضعیت سیالمنجر به غرطه‌وری احساسی، جذب کامل، تسلیم عاطفی، و تکامل خلاقانه دارد.

همان‌طور که  در وضعیت سیال، حالتی از  بهینه سازی چالشها بهمراه رضایت وجود دارد، عشق نیز سفری مشابه را دنبال می‌کند که در آن تجربه درک، هویت، و اهداف دگرگون می‌گردند.

 اما برخلاف وضعیت سیال که پس از اتمام، اثر آن به سرعت از بین می‌رود، اثر عشق ماندگار است. عشق در تکامل مداوم خود، تعهد و تحول درازمدت را تقویت می‌کند.

با درک این شباهت‌ها، دیدگاه ما نسبت به عشق از یک احساس ایستا به یک فرآیند پویا گسترش می‌یابد—فرآیندی که از طریق غوطه‌وری، فداکاری، و آفرینش شکل می‌گیرد. همان‌گونه که در وضعیت سیال تجربه‌ای شگرف انسان را به سطح بالاتری از تمرکز و رضایت می‌رساند، عشق نیز این پتانسیل منحصر‌به‌فرد را دارد که زندگی را با عمق، معنا، و احساس رضایتی پایدار غنی سازد. 

منابع

1.     چیکسنتمیهالی، م. (1990). وضعیت سیال: روانشناسی تجربه بهینه. انتشارات هارپر و رو.

2.     فیشر، ه. (2004). چرا عاشق می‌شویم: طبیعت و شیمی عشق رمانتیک. انتشارات هنری هولت و کمپانی.

3.     استرنبرگ، ر. ج. (1986)). نظریه مثلثی عشق. بررسی روانشناسی، 93(2)، 119–135. https://doi.org/10.1037/0033-295x.93.2.119

4.     بارتلز، ا. و زکی، س. (2000)). پایه‌های عصبی عشق رمانتیک. نورورپورت، 11(17)، 3829–3834. https://doi.org/10.1097/00001756-200011270-00046

5.     نیچه، ف. (1974)). علم شاد. (ترجمه ویلیام کافمن). انتشارات وینتیج بوکس. (اثر اصلی منتشر شده در 1882)

 

 

1.    Csikszentmihalyi, M. (1990). Flow: The Psychology of Optimal Experience. Harper & Row.

2.    Fisher, H. (2004). Why We Love: The Nature and Chemistry of Romantic Love. Henry Holt and Company.

3.    Sternberg, R. J. (1986). A triangular theory of love. Psychological Review, 93(2), 119–135. https://doi.org/10.1037/0033-295x.93.2.119

4.    Bartels, A., & Zeki, S. (2000). The neural basis of romantic love. NeuroReport, 11(17), 3829–3834. https://doi.org/10.1097/00001756-200011270-00046

5.    Nietzsche, F. (1974). The Gay Science. (W. Kaufmann, Trans.). Vintage Books. (Original work published 1882)


 سرنوشت محتوم عشق پس از وصال

ای وای به ما، اگر که عاشق نشویم      سرگشته وادی شقایق نشویم

زنجیر تعلقش به گردن ننهیم             هیهات اگر بنده لایق نشویم

با وجود تسلط جهانی عشق بر اعمال، نیات و معنای زندگی، باید این حقیقت انکارناپذیر را پذیرفت که هیچ چیز در این جهان پایدار نیست و عشق نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگرچه عشق در ظاهر فنا ناپذیر و پایدار می‌نماید، اما در ذات خود بطور مداوم در حال دگرگونی است. جای تعجب نیست که به قول ضرب‌المثلی قدیمی: "تب تند عشق، دیر یا زود به عرق می‌نشیند."

با این حال، دگرگونی در ذات عشق در پس وصال به معنای پایان عشق نیست؛ بلکه تنها نقطه عطفی است در مسیر تکاملی عشق به مرحله پسا عشق. وصال، عشق را از پلی ناپایدار در اوج آسمان به زمین ثبات یک رابطه عاشقانه مبدل کرده و در مسیر آن مرید را به مراد می‌رساند.

تنها، عشق می‌تواند با چنان ماهیت انتزاعی و ویژگی انعطاف‌پذیر خود، مسیر این انتقال دشوار را بی آنکه ناپدید ‌شود، به سادگی طی کرده و با وجود تغییرات شگرف آنچنان خود را با شرایط جدید یک رابطه تطبیق دهد که حتی شناسایی این نقطه عطف براحتی میسر نباشد.

اما پیش از آنکه به دگرگونی عشق پس از وصال بپردازیم، ابتدا باید معنای واقعی وصال را بررسی کنیم.

تبیین وصال در بستر عشق

یکی از مباحث مهم در حیطه عشق، بحث وصال است. شکی نیست که تبیین وصال در بحث عشق، بستگی کامل به موضوع عشق دارد. در جایی که صحبت از معشوق چیزی جز فردی دگر نیست، معنای وصال شکلی منسجم تر از بقیه انواع عشق دارد، اما با این احول تنوع آن می‌تواند به یکی از تعاریف زیر خلاصه شود:

  • دیدار و همنشینی

  • تماس فیزیکی

  • رابطه جنسی

  • هم‌سویی ذهنی و فکری

  • تفاهم یا تعهد کلامی

  • پیوند قانونی و رسمی

  • حاکمیت یا مالکیت بر معشوق

  • عشق افلاتونی

این تنوع در تعاریف شاید براحتی گواه آن اشت که وصال در واقع یک اتفاق و رویداد نبوده بلکه بیشتر یک روند است که جزیی از مسیر تکاملی عشق در مرحله پسا عشق است. در حقیقت وصال خود نوعی از غوطه‌وری است که در ارتباط مستمر با معشوق شکل میگیرد.

با تمام چند وجهی بودن مفهوم وصال، هیچ تردیدی وجود ندارد که وصال، نقطه آغاز یک رابطه است. جالب اینکه، ماهیت و شکل این رابطه تنها به میل و خواست دو فرد درگیر این رابطه محدود نمی‌گردد و عوامل  متعدد داخلی و خارجی  نظیر باورها و اعتقادات، هنجارهای اجتماعی، تأثیرات فرهنگی و ارزش‌های شخصی در شکل گیری آن  موثرند. بدیهی است که رابطه‌ای که پس از وصال در بستر عشق شکل می‌گیرد، یک رابطه عاشقانه است. یک رابطه عاشقانه به‌طور چشمگیری با سایر روابط اجتماعی و انسانی تفاوت دارد. این تفاوت‌ها که از عمق معنوی، سرمایه‌گذاری عاطفی، و دگرگونی متقابل نشأت می‌گیرند، ذات منحصربه‌فرد یک پیوند عاشقانه را از سایر انواع روابط انسانی متمایز می‌کنند.

پس براحتی می‌توان دید که هر چند کلمه وصال در ظاهر به امری مشخص اشاره می‌کند، اما در عمل ماهیت واقعی وصال در عشق، حالتی پویا و در حال تحول دارد که به‌شدت تحت تأثیر ادراک شخصی، تجربه، و موضوع عشق تغییر رنگ و ماهیت می‌دهد.

وصال در عشق فرافردی

زمانی که عشق از روابط انسانی فراتر می‌رود، مفهوم وصال پیچیدگی های نوینی یافته و تعاریف آن جنبه فردی و شخصی پیدا می‌کند.  هر چند وصال در عشق به هنر، علم، آرمان یا عشق معنوی نیز مانند عشق فردی با یک لحظه و با یک رویداد خاص تعریف نمی‌شود، اما این سفری مستمر از ارتباط و غوطه‌وری در موضوع عشق برخلاف عشق فردی کناره‌های محدود و مشخص ندارد. همین ماهیت سیال وصال در عشق فرافردی توضیح می‌دهد که چرا برخی اشکال عشق—مانند شور عمیق برای دانش، آفرینش هنری، یا معنویت—معمولاً پایدار و همیشگی در نظر گرفته می‌شوند. در این موارد، "نقطه عطف وصال" همواره دور از دسترس و به گونه‌ای در حال تغییر است که گویی وصال همچون سرابی به‌طور مداوم تعریف و بازتعریف می‌شود و عشق فرافردی هرگز به وصال نرسیده و همواره در حال نو شدن و رشد است.

دگرگونی ویژگی‌های عشق، پس از وصال 

در مقاله پیشین ما عشق رو با وضعیت سیال مشابه دانستیم و اشاره کردیم که پس از مرحله غوطه وری دروضعیت سیال و رسیدن به هدف، وضعیت سیال به سرعت رو به زوال و تحلیل می‌رود. حال آنکه در مدل سه مرحله‌ای عشق، وصال تنها نقطه عطف عشق در ورود به مرحله پسا عشق است. جایی که عشق از یک تجربه‌ی فردی به یک تجربه‌ی مشترک تکامل پیدا میکند و منجر به شکل‌گیری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌شود که ثبات و عمق دارد.  این تحول اساسی در پویایی عشق، باعث تغییر اساسی در مولفه‌های مشخص عشق نظیر تعلق، تسامح، و تولد میگردد که نشان از تحول عشق پس از وصال دارد.

تعلق: از فداکاری بی‌چشم‌داشت تا تعهد دوطرفه

یکی از ویژگی‌های بارز عشق، حس تعلق عمیق عاشق به معشوق است. این حس یک تجربه فردی بی چشم داشت تست که عاری از نیاز به تعلق معشوق و یا تملک اوست.

درد و هجر فراقه در واقع پیامد عشق است، جایی که عاشق نمی‌تواند به وصال رسیده و یا در قبال هدیه تعلقش به معشوق، معشوق رو به تملک خود در آورد. آینجاست که احساس زیبای لبالب از شور و شوق عشق با درد فراق ناشی از تملک جویی معشوق آلوده کردد. 

که آب چشمه‌سار عشق، که بود آن سان زلال و پاک  شود تیره چو گِل، آمیزه خاک تملک‌ها

در دگردیسی عشق پس از وصال، این حس شدید و پر جوش یک طرفه  با آهستگی و به تدریج رنگ خود را به یک تعهد دوطرفه مبدل می‌سازد. تعهد در این باب به‌صورت یک قرارداد صریح و مکتوب نیست، بلکه اکثرا به گونه یک توافق نانوشته و  درک متقابل است که در آن هر دو طرف به دیگری متعهد میگردد. 

تسامح: افول فداکاری بی‌قید و شرط یک طرفه و ظهور تعامل دو طرفه

تسامح سیلان و سرریز غریزه اشتیاق و علاقه از قوه عقل و منطق است،

حسرت که اگر به سحر جادویی آن                دلداده و منکر حقایق نشویم

آن چرتکه خود به کنار اندازیم                رایشگر نبض این دقایق نشویم

با افول غریزه اشتیاق و علاقه، ذهن منطقی کنترل خود بر غرایز را بازپس‌می‌گیرد.  با شروع یک رابطه عاشقانه، ویژگی "تسامح" به‌تدریج رنگ خود را از دست داده و به تعامل نزدیک میگردد. قبول بی‌چون ‌و چرا، که روزی شعار عشق بود کم کم خود را به معاملات پایاپای، عملی و هدفمند و منفعت طلبانه نزدیک می‌سازد. در تغییر تدریجی فداکاری یک‌طرفه و بخشش بی‌چشم‌داشت، به تعامل دوسویه، هر دو فرد انتظار احترام، حمایت و سرمایه‌گذاری عاطفی متقابل دارند

تولد: دگرگونی ماندگار یا توقف رشد

تولد نشانی از قدرت تحول عشق است و در نتیجه آن فرد هویتش به گونه‌ای عوض می‌شود که دیگر فرد دیروزی نیست. انگار که فرد جدیدی در او متولد شده است. در عشق فرافردی، تولد زیر مایه خلاقیت و آفرینش هنری و یا کشفی علمی است.

چون خلقت ما در گرو عشق بود         افسوس اگر  به عشق خالق نشویم

گر عشق به ما جان مجدد بدهد        ای وای به ما، اگر که عاشق نشویم

تنها ویژگی‌ای از عشق که شاید در بستر این عقب نشینی عاطفی از تغییر سر باز میزند، تولد است. هر چند که با گذشت زمان این ویژگی نیز با افزودن سنوات  دستخوش تحول و دگرگونی می‌گردد. یک همسر، والد، یا شاعر ممکن است عنوان خود را در رابطه عاشقانه حفظ کند، اما تحول مستمری که عشق روزی در وجود او ایجاد می‌کرد، حتی با وجود ماندگاری اسم و رسم،  زیر مایه این عنوان به‌تدریج کمرنگ می‌گردد.

هرچند که رنگ دانه‌های تعلق و تسامح هنوز در رابطه عاشقانه دیده میشه، اما رنگشون به مرور زمان کمرنگ میشه و جای خودشون رو به مولفه های تعهد ، مشارکت، تعامل و احترام میده. شاید ما فکر کنیم که کمرنگ شدن و کاهش شدت و حدت عشق در مرحله پسا عشق امری محتوم و ناپسند است

من ندانستم که از کی و کجا تبدیل شد    مرغ رنگین بال عشقم با کلاغ احترام


 اما این ماهیت تکاملی عشق به معنای کاهش ارزش آن نیست، بلکه بازتابی از ماهیت تطبیق‌پذیر عشق است که آن را قادر می‌سازد در شکل‌های جدیدی تکامل یابد و رابطه‌ای پایدارتر ایجاد کند. به همین جهت، بسیاری یک رابطه عاشقانه را به دارایی‌ای تشبیه می‌کنند که پس از وصال، نیازمند نگهداری و مراقبت مداوم است. بدون تلاش و توجه مداوم، حتی قوی‌ترین روابط نیز ممکن است دچار فرسایش می شوند، عمق خود را از دست داده و به‌مرور از بین بروند.

در عشق فرافردی نظیر عشق به هنر، علم، یا ایده‌ها، وصال بازتابی متفاوت دارد  و رابطه عاشقانه در این نوع از عشق‌های فرافردی، به صورت یک تبادل بین عاشق و سوژه عشق مطرح می‌شود که در آن، زمان، تلاش، و پشتکاری که عاشق در این مسیر صرف می‌کند، در قالب رضایت خلاقانه، رشد فکری، یا کسب اعتبار بازتاب می‌یابد. این تعهد همچون قراردادی نانوشته و بی امضا، با ابعادی غیرملموس به عرصه ظهور می‌رسد.

سرنوشت عشق نافرجام

عشق نافرجام هنگامی است، که وصال به دلیل پیچیدگی‌های مسیر یا موانع موجود در راهدست‌نیافتنی باقی بماند. این فرایند ناتمام در بسیاری از موارد منجر به شدت اشتیاق شده و اغلب به به آتش عشق دامن می‌زند. این اشتیاق فزاینده، عاشق را به پافشاری بیشتر ترغیب کرده و تعهد او را به دستیابی به وصال حتی در مواجهه با چالش‌های پیش رو تقویت می‌کند.

این منبع سرشار از انرژی، در بسیاری به سرچشمه‌ای از الهام و خلاقیت تبدیل شده و با امیدی وصف ناپذیر اشتیاق فرد را برای دستیابی به چیزی دست‌نیافتنی زنده نگه می‌دارد. مثال بارز این نوع از عشق در زمینه علم و هنر موجب خلق بسیاری از شاهکارهای، ادبی، هنری و علمی بوده است. این نوع عشق آرمان‌گرایانه به‌طور عمیقی در ادبیات فارسی، سنت‌های صوفیانه و آیین‌های معنوی نیز ریشه دارد، جایی که اشتیاق برآورده‌نشده برای معشوق الهی یا عشقی آرمانی به جستجوی خویشتن، تکامل روحی و سفری معنوی در جستجوی کمال تبدیل می‌گردد. 

اما عشق ناکام، همیشه با پیگیری و پافشاری عاشق توام نیست. در برخی موارد، ذهن منطقی—با ارزیابی پیچیدگی‌های غیرقابل‌عبور و دشواری مسیر—به این نتیجه می‌رسد که چشم‌انداز رسیدن به وصال تا حدی تیره و تار است که وصال جز رویایی بیش نیست. این زمانی است که فرد ممکن است با وساطت عقل از ادامه مسیر خود منصرف شده و تمرکز خود را به اولویت‌های دیگر زندگی معطوف کند. اینجاست که آتش عشق فروکش کرده و با تغییر هدف گذاری، فرد توجه خود را به اهدافی دست‌یافتنی‌تر معطوف می‌دارد. 

در کنار این دو مسیر سازنده در در پاره‌ای از موارد عشق نافرجام می‌تواند منجر به وسواسی ناسالم ‌شود که سلامت روانی و عاطفی فرد را تحلیل برده و او را در چرخه‌ای ویرانگر از اشتیاق، دلباختگی، ناامیدی و سرخوردگی گرفتار می‌سازد و منجر به وسواس، ایستایی در رشد ذهنی و معنوی، تفکرات بی ثمر، اقدامات مخرب و خانمان برانداز گردد. بازتاب این عشق در کسانی که عشق به یک معشوق رو تا به آخر عمر بعنوان یک گنجینه پوسیده حفظ میکنند و گاه به گاه به آن رجوع میکنند.  مثال دیگر این عشق مخرب را ما امروزه در کسانی می‌بینیم که به عشق زندگی در کشورهای پیشرفته، خطر غرق شدن در دریا را به جان می‌خرند و با یک تیوب، سفری رو بر دریای متلاطم مدیترانه آغاز میکنند دو حالی که می‌دانند که سرنوشتشان در اکثر موارد غرق شدن در دریاست.

این دوگانگی میان الهام و وسواس پیچیدگی‌های عشق نافرجام را نشان می‌دهد و آشکار می‌سازد که تأثیر آن بر افراد بسته به نحوه پردازش، تفسیر و هدایت احساساتشان بسیار متفاوت است. برای برخی، عشق نافرجام منجی رشد، خلاقیت یا روشن‌بینی معنوی است ولی برای دیگری، کوره راهی به یک دلبستگی دردناک است که پیشرفت را متوقف کرده و سلامت روانی را تضعیف می‌کند. درک این تمایز به روشن‌تر شدن پتانسیل دگرگون‌کننده عشق کمک می‌کند، حتی زمانی که وصال محقق نگردد یا معشوق در افق دید فرد قرار نگیرد. 

عشق پس از وصال

تحولات دنیای مدرن باعث برهم زدن الگوی سنتی اشتیاق-عشق-وصال شده است، به گونه‌ای که در بسیاری از موارد، وصال و روابط قبل از ظهور عشق شکل می‌گیرند. در چنین شرایطی، دو فرد در ابتدا با وصال و رابطه‌ای غیر عاشقانه شروع کرده و شاید در برخی از این موارد بتوانند که جوهره عشق رو در این رابطه تزریق کنند و به ‌تدریج آن را به یک رابطه عاشقانه تبدیل ‌کنند. شاید در نظر نخست این روش از ورود به وادی عشق مثل نواختن سرنا از طرف دیگر آن است و یا پیامدهای ناخواسته دنیای مدرن.

اما نگاهی دقیق‌تر به این نوع از عشق حاکی از تفسیری دیگر است.

اگر در نظر بگیریم که عشق در واقع مسیری است برای رسیدن به رابطه عاشقانه، اما سوال مهم اینجاست که آیا هر دو طرف این رابطه عاشقانه از یک گذر به این هدف وارد می‌شوند. به بیانی دیگر آیا معشوق نیز در رابطه عاشقانه از وادی عشق به وصال وارد میگردد یا از دروازه وصال.

در واقع با نگاهی اجمالی میتوان دید که همانگونه که ناریخ توسط طرف پیروز نگارش شده است، پدیده عشق نیز همیشه از دیدگاه عشاق توصیف شده است. در واقع، ادبیات فارسی ادبیاتی مردانه است و ادبا با درون نگری فردی و عمانند پندلری به توضیح عشق پرداخته‌اند که آین توضیح از عشق بسیار سازگار مسیر اشتیاق-عشق و وصال است. آما آیا این دیدگاه غالب عشق از نظر عاشق مشابه دیدگاه عشق از نظر معشوق است؟ وقتی که عالیجناب حافظ میگه:

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
 و یا در جای دیگر میگوید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است                  چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

این به این معنا است که معشوق حتی راضی به پیوند و وصال نیست و وقتی وارد وصال میشه، طبعا با کوله باری از شک، تردید و نارضایتی وترد یک رابطع میشه که شاید در جای از آن عشق جای خود را باز کند. به طور مثال نگاهی به ازدواجهای سنتی نشانی از این تفاوت فاحش دارد که در آن شاید هر دو طرف از در وصال وارد یک رابطه شده  و در طی آن شاید به یک رابطه عاشقانه برسند. .

 شاید اگر ادبیات فارسی هم عمدتا توسط زنها نگارش می‌شد، ما تعبیر دیگری از مولفه های عشق داشتیم و شاید ترتیب مراحل عشق، به گونه وصال-رابطه-رابطه عاشقانه به تصویر کشیده میشد. اما چیزی که امروزه ما در جوامع میبینیم بیشتر تعبیری زنانه از عشق و یا عشق از دیدگاه معشوق است که همیشه مطرح بوده اما در ادبیات ما جایگاهی برای عرض اندام نیافتع است تا اینکه یک پدیده جدید و مدرن.

اما چیزی را که بطور واضح می‌توان دید این است که در چنین روابطی تاثیر وصال قبل از عشق بر مولفه‌های تعلق، تسامح و تولد بسیار بسزا ست. بطور مثال مولفه‌های عشق نظیرتعلق، تسامح و تولد به گونه‌ای شدت و حدت خود را از دست می‌دهند. زمانی که تعهدی دو طرفه زمینه ساز روابط است، شاید نتوان  جایگاهی برای تعلق، تسامح و یا تولد که همه نشانی از یک برانگیختی فردی دارند را در عاشق جستجو نمود.

با وجود تمامی کاستی‌ها و کاهش شدت احساسات عاشقانه در روابط مدرن، روابطی که از طریق جاری شدن عشق در یک ارتباط از پیش موجود شکل می‌گیرند، نشان‌دهنده ماهیت سیال و سازگار عشق هستند. این واقعیت که عشق می‌تواند درون یک رابطه از پیش تعیین‌شده رشد کند، شکوفا شود و تکامل یابد، نشان می‌دهد که روابط عاشقانه همیشه نیاز به عشق به‌عنوان نقطه شروع ندارند. 

با وجود تمامی کاستی‌ها و کاهش شدت احساسات عاشقانه در روابط مدرن، روابطی که از طریق جاری شدن عشق در یک ارتباط از پیش موجود شکل می‌گیرند، نشان‌دهنده ماهیت سیال و سازگار عشق می‌تواند درون یک رابطه از پیش تعیین‌شده رشد کند، شکوفا بشه و تکامل پیدا کنه. و این نشان می‌دهد که روابط عاشقانه همیشه نیاز به عشق به‌عنوان نقطه شروع ندارندو حاکی از  توانایی خارق‌العاده عشق در تغییر و شکل‌دهی به ارتباطات انسانیه.

در واقع در دیدی واقع گرایانه باید اذعان کرد که هدف نهایی عشق رسانیدن عاشق به معشوق و ایجاد یک رابطه عاشقانه است حتی اگر این امر در اثر جاری شدن عشق در یک رابطه از پیش ایجاد شده و تبدیل آن به رابطه عاشقانه باشد. این دیدگاه، نه تنها چالشی بزرگ برای این باور سنتی است که عشق همیشه باید مقدم بر وصال باشد، بلکه ثابت می‌کند که یک پیوند عاشقانه عمیق و معنادار می‌تواند به‌صورت ارگانیک و طبیعی در درون یک رابطه از پیش موجود شکل بگیرد. این فرآیند بار دیگر توانایی خارق‌العاده عشق را در تغییر و شکل‌دهی به ارتباطات انسانی تأیید می‌کند.

عشق حقیقی در مقابل شیفتگی زنجیره‌ای و یا عشق سیال

در مقالع قبل به شباهت‌های عشق و و ضعیت سیال اشاره کردیم و توضیح دادیم که وضعیت سیال عشق ماهیتی گذرا و ناپایداراست. اما عشق سیال حالتی است که فرد برای دوام  شور و هیجان ناشی از عشق، تلاشی (مذبوحانه) در جهت تمدید مکرر وضعیت سیال است.  

همانطور که توضیح دادیم عشق یک مسیر است از برای رسیدن به هدف خود که ایجاد یک رابطه عاشقانه است. ضمنا دکر شد که شدت و حدت اشتیاق در مسیر تکاملی عشق، در مرحله پساعشق بعد از وصال به طور محسوسی کاهش می‌یابد. گروهی که جایگاه مسیر و هدف عشق را به شکل دیگری می‌بینند، بر این باورند که به دلیل ماهیت گذرا و ناپایدار شادی و رضایت مرحله غوطه‌وری عشق و به مجرد فروکش کردن تب و تاب تند عشق پس از وصال، باید شریک عشقی خود را تغییر دهند تا بتوانند شور و هیجان ناشی از عشق را حفظ کنند.

«به هر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو».

بسیاری از این افراد، در تعبیر خود از عشق، آن را تنها مسیری برای ارضای امیال جنسی دانسته و با اتکا به میل سیری‌ناپذیر خود، در تجربه تنوع طلبی، اقدام به تغییر مداوم شریک عشقی خود می‌کنند تا راهی برای احیای شور و اشتیاق خود بیابند. غافل از اینکه، این علاقه شدید آنها فاقد  هر گونه ویژگی عشق نظیر تعلق، تسامح و تولد است و تنها نموداری از تعامل منفعت طلبانه‌ و یا ارضای لذت است که راهی بجز دلسردی از تکرار مکررات نخواهد داشت و بسرعت به تفریحی بی معنا و پوچ مبدل میگردد، . 

عشق واقعی بر خلاف شیفتگی‌های زنجیره‌ای و یا عشق سیال درباره چرخش در روابط برای لذت نیست، بلکه درباره پذیرش مسیر تکامل عشق و گذر از مراحل مختلف آن است. عشق واقعی نیازمند پذیرش دگرگونی‌ای است که پس از وصال رخ می‌دهد، نه فرار مداوم از آن برای حفظ هیجان‌های زودگذر

نتیجه‌گیری

عشق یک سفر است، رقصی پیچان از اشتیاق تا به وصال.

عشق در تمامی جلوه‌هایش، یکی از عمیق‌ترین و پویاترین نیروهای تجربه انسانی است که چگونگی ارتباط، تکامل، و تعریف ما از خودمان را شکل می‌دهد. از جرقه اولیه اشتیاق تا پیوند عمیق وصال و سرانجام تحول آن به یک رابطه عاشقانه، عشق هرگز ثابت نمی‌ماند—بلکه فرآیندی از تغییر مداوم، سازگاری، و نوسازی است.

در حالی که عشق تجربه‌ای کاملاً شخصی است، الگوهای آن جهانی هستند و از مرزهای فرهنگی، اجتماعی و زمانی فراتر می‌روند. مدل سه‌مرحله‌ای عشق نشان می‌دهد که عشق چگونه از تعلق به تسامح و سپس به تولد می‌رسد و تعامل ظریف میان احساسات و منطق، شور و ثبات، و شدت و تعهد را آشکار می‌سازد. با این حال، ناپایداری عشق به ما یادآوری می‌کند که این احساس، حالتی ایستا نیست، بلکه تجربه‌ای است در حال تحول. نیروی سازنده که تاب‌آوری و شکنندگی ماهیت انسانی را منعکس می‌کند.

در نهایت، درک ماهیت عشق به ما کمک می‌کند تا پیچیدگی‌های آن را با آگاهی و قدردانی بیشتری طی کنیم. عشق، در تمامی جلوه‌هایش، تجلی عمیقی از تجربه انسانی است—نیرویی که همچنان ما را شکل می‌دهد، الهام می‌بخشد، و معنای وجودمان را بازتعریف می‌کند.

 


 اگر شما خدا بودید و می‌خواستید دنیایی عادلانه ایجاد کنید،
 چه کاری را به گونه‌ای دیگر انجام می‌دادید؟

فیلسوفان اگزیستانسیالیستی مانند کامو معتقدند که زندگی پوچ و ذاتاً بی‌معناست و این امر دلالت بر نبود عدالت ذاتی دارد.

نیچه بر این باور است که مفهوم عدالت یک ساختار انسانی است که بر جهانی بی‌تفاوت تحمیل شده است. تولستوی نیز با فلسفه اگزیستانسیالیستی هم‌نظر بود و دنیا را به دلیل نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های آشکار، پوچ می‌دانست. او بر این باور بود که نبود دلیل برای وجود ما و جنبه نیهیلیستی زندگی که مرگ به آن دامن می‌زند، اساس این پوچی است. وی معتقد بود که مردم این پوچی را به سه روش مدیریت می‌کنند:

نادیده گرفتن پوچی:

برخی تصمیم می‌گیرند بدون تفکر درباره مسائل وجودی، به زندگی روزمره خود ادامه دهند آنان خود را در فعالیت‌های روزمره غرق می‌کنند.

جستجوی لذت:

برخی دیگر خود را در فعالیت‌های لذت‌جویانه غرق می‌کنند تا ذهن خود را بی‌حس کرده و از چنین تأملاتی دور بمانند. اما تولستوی معتقد بود که این گروه در چرخه بی‌پایان رضایت و نارضایتی گرفتار شده‌اند و به نوعی بردگان دیدگاه نیهیلیستی هستند، به این معنا که زندگی ارزشی بجز خوشگذرانی و غنیمت شمری دم ندارد.

تکیه بر ایمان:

گروه سوم به ایمان متوسل می‌شوند و این زندگی را مرحله‌ای موقت قبل از رسیدن به جهانی عادلانه‌تر در آخرت می‌دانند. آن‌ها این دنیا را مکانی برای فداکاری می‌بینند، جایی که ناعدالتی‌های ظاهری یا با اراده الهی یا در آخرت جبران می‌شوند. برای برخی، این باور با دخالت خداوند مرتبط است؛ در حالی که برای برخی دیگر، با مفاهیمی مانند کارما، که عدالت جهانی را برقرار می‌کند، هماهنگ است.

روشی نوین:

تولستوی رویکرد نوینی را پیشنهاد داد: پذیرش پوچی زندگی در عین یافتن معنا از طریق باور به ذات بی‌نهایت خداوند و کمک به دیگران برای دستیابی به شادی. او استدلال کرد که این مسیر به انسان اجازه می‌دهد تا پوچی ذاتی زندگی را تحمل کند.

شاعر بزرگ ایرانی، خیام، به‌طور قابل‌توجهی با رویکرد دوم تولستوی همسو است. خیام از طریق اشعارش مخاطبان را مجذوب خود کرده و آن‌ها را تشویق می‌کند تا با تمسک به شراب، عشق، زندگی را در لحظه‌ها دنبال کرده و بدین سان راه گریزی از دغدعه‌های وجودی بیابند:

"خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

اگر دنیا مکانی عادلانه است، اجزای تشکیل دهنده این عدالت چیست؟

اگر باور دارید که این دنیا جای عادلانه‌ای نیست، بدانید که تنها نیستید. در مطالعه‌ای که در اورنج کالیفرنیا، پاناما و ایران انجام شد، نزدیک به ۸۰ درصد از شرکت‌کنندگان باور داشتند که دنیا ذاتاً ناعادلانه است. این نوشتار کوتاه بررسی می‌کند که چگونه می‌توان تصور کرد که ساختار جهان به گونه‌ای است که امکان برقراری عدالت در آن امکان پذیر است

اصل علیت به‌عنوان زیرمایه عدالت جهانی:

اعمال بر اساس علت‌ومعلول است و این سازوکاری از گستره عرصه عدالت است. در این گستره هیچ عملی بدون پیامد باقی نمی‌ماند و هیچ تلاشی بدون پاداش نمی‌ماند.

ذهنی بودن خوب و بد:

تفسیر رویدادها به‌عنوان خوب یا بد، امری ذهنی است. اعمال بر اساس علّیت انجام می‌شوند و فاقد برچسب‌های اخلاقی هستند؛ مردم بر اساس باورها، فرهنگ و تجربیات خود به رویدادها ارزش می‌دهند. چیزی که یک فرد ناعادلانه می‌بیند ممکن است برای دیگری عادلانه به نظر برسد. علاوه بر این، دیدگاه‌ها ممکن است با گذر زمان تغییر کنند—چیزی که زمانی مصیبت به نظر می‌رسید، ممکن است بعدها نعمتی در لباس مبدل دیده شود. بنابراین، برچسب زدن به رویدادها به‌عنوان ناعادلانه اغلب بازتابی از دیدگاه شخصی است تا واقعیت عینی.

دانش محدود از رویدادها:

درک ما از رویدادها اغلب کامل نیست در حالی که قضاوت، حتی با اطلاعات ناقص امری طبیعی است. پذیرش محدودیت‌های دانش میتواند مایه ایجاد شکی سازنده درباره قضاوت در مواردی که از همه ابعاد آن‌ آگاهی کامل نداریم، ایجاد کند.

شبکه روابط:

زندگی در شبکه‌ای از روابط متقابل جریان دارد. همان‌طور که فرد از رفاه عزیزان و نزدیکان خود که در این شبکه قرار دارند شادی کسب می‌کند، از غم و اندوه آنان نیز رنج می‌برد. رنج و مشکلات نزدیکان و عزیزان یک فرد اغلب بر آنها به گونه‌ای تأثیر می‌گذارد که مشابه امواج آب بر گستره سطح آن ایجاد تلاطم می‌کند. آین ارتباط تنگاتنگ افراد. شاید توجیه گر این مطلب است که پاداش یا مجازات یک فرد می‌تواند بازتابی گسترده‌تر از فرد داشته و در سطحی وسیع‌تر جمعی را در بر گیرد. شاید با تصور یک فرد در زنجیره ارتباطاط وی با دیگران بینش عمیق‌تری در تفسیر عدالت یک رویداد ارائه دهد.

عدالت همان مساوات نیست:

هر چند عدالت و مساوات به کرات به جای هم استفاده می‌شوند، اما این دو مفهوم، معانی و مصارف کاملا جدا از هم دارند. مساوات به معنای فراهم بودن شرایط مساوی برای افراد است، حال آنکه عدالت به مفهوم «رسیدن فرد به چیزی است که شایستگی آن را دارد». براحتی میتوان دید که این دنیا جایگاه تساوی نیست. در این جهان که حتی دو مولکول و یا اتم برابر نیستند، ایده داشتن برابری افراد که هر کدام مجموعه‌ای از دارایی‌های برونی و درونی کاملا متمایز و متفاوت هستند، امری کاملا غیر منطقی است. اما چگونه میتوان در جهانی که امکان برابری نیست، دم از عدالت زد. شاید پاسخ این معما در احساس افراد  و وقوف آنها از داشتن آن دارایی‌هاست. در واقع جلوه وقوف و یا آگاهی افراد از دارایی‌ها و دستاوردهایشان، نه شماره آنها، در حس خوشنودی آنها خلاصه می‌گردد و تعادل احساس خوشنودی از دارایی های بین افراد، نه شماره دارایی‌های برونی و درونی آنهاست که زیربنای عدالت جهانی است.

جمله‌ای معروف به طنز میگوید: «بنظر می‌رسد که در زمان خلقت، در تقسیم عقل و خرد، مساوات کامل رعایت شده است. چرا که هیچکس از کمبود عقل و خرد شکایت نمی‌کند!» هر چند که این جمله از باب طنز عنوان شده است، اما بیانگر این واقعیت قابل لمس است که با وجود اینکه عقل و خرد افراد، کاملا از یکدیگر متفاوت و متمایز است، اما وقوف آنها از دارایی عقل و خرد، شاید در میان افراد با یکدگر آنچنان متفاوت نباشد.

نقد ایده "بیشتر یعنی بهتر":

خوشبختی اغلب در یافتن تعادل نهفته است تا دنبال کردن افراط. تقریباً هر شکلی از افراط—خواه ثروت، شهرت یا قدرت—با مشکلات متعدد آن همراه است. یافتن بهترینهای این جهان در اعتدال، یکی از کاتالیزور های عدالت جهانی است، زیرا که تلاش برای ایجاد تعادل، می‌تواند عرصه‌ را برای تعادل در دستاوردها و رضایتمندی ایجاد کند.

نقش شانس و اقبال:

تمام ادبیات فارسی مملو از گله از قضا و غدر و نقش شانس و اقبال در سرنوشت ماست. غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی، مشابه بازی مار و پله، است. هرچند که تصویر زندگی در آینه بخت و اقبال حاکی از برقراری عدل نیست، اما ماهیت همگانی آن و تاثیر ژرف آن بر همگان خود نشانی از عدالت است. نقش شانس و اقبال و غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی تکیه‌ای مهم بر ناپایداری وضعت هر فرد در زندگی است. آین موضوع به این معنا نیست که تغییرات در جهت برقراری عدالت خواهد بود اما حداقل احتمال آن را مطرح می‌سازد و همین احتمال حتی مقدار کم آن روزنه امیدی است در دل افراد. علاوه بر این، غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی حس قدردانی دائمی در افراد تقویت کرده و مجموعه حس قدردانی و امید که هر دو عنصری ضروری برای خوشحالی فردی است حس خوشبختی را تقویت می‌کنند.

آنچه می‌بینیم با آنچه فرد می‌بیند کاملا متفاوت است:

شاید شنیده‌اید که «آواز دهل شنیدن از دور خوش است». چیزی که دیگران موفقیت می‌دانند، ممکن است برای خود فرد ارزشی نداشته باشد. ویژگی‌هایی که جامعه جذاب می‌داند، ممکن است برای خود فرد بی‌اهمیت یا حتی ناخوشایند باشد. بسیار دیدهآیم که قصرهای شیشیه‌ای در دید دیگران، زندان های بی دیوار و میله خود فرد است. از آنجا که دیگران نمی‌توانند دیدگاه فرد را نسبت به دارایی‌ها و موفقیت‌هایش ببینند، قضاوت ما درباره جایگاه افراد در زندگی و احساس خشنودی آنها از زندگی و موقعیت آنها، حدس و گمانی بیش نیست.

ارزش تلاش:

هیچ چیز واقعاً معناداری به راحتی به دست نمی‌آید. دستاوردهای بزرگ معمولاً نیازمند تلاش و فداکاری هستند و همین امر آن‌ها را ارزشمندتر می‌کند. برعکس، چیزهایی که به راحتی به دست می‌آیند اغلب کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند و این امر زمینه‌ای عادلانه برای دستیابی به رضایت فراهم می‌کند.

وقتی صحبت از موجودات زنده می‌شود، تمام معادلات یک ماشین مکانیکی کاربرد خود را از دست می‌دهد. هرچند اگر ماشینی استفاده نشود همیشه نو و سالم میماند. اما کسانی که از ورزش اجتناب می‌کنند، نمی‌توانند شکل و قدرت بدن خود را حفظ کنند. این در حالی است که افرادی که به فعالیت بدنی منظم می‌پردازند، نه‌تنها از فرسایش جلوگیری می‌کنند، بلکه قدرت و دوام بدنی خود را نیز افزایش می‌دهند.

به نظر می‌رسد سیستم به گونه‌ای طراحی شده است که تلاش و مشارکت را در سطوح مختلف تشویق می‌کند. افرادی که زندگی آن‌ها صرفاً بر محور لذت جویی، کارگریزی و استراحت بنا شده بیشتر در معرض از دست دادن سلامت و عملکرد بدنی خود هستند. این طراحی زیبا به گونه‌ای نامرئی مشارکت فعال در زندگی را پاداش می‌دهد و ارزش تلاش را به‌عنوان یک عنصر اساسی برای حفظ سلامت جسمی و روانی تقویت می‌کند.

نقش تئوری ذهن:

تئوری ذهن توضیح می‌دهد که انسان‌ها توانایی درک آنچه در ذهن دیگران می‌گذرد را از طریق استنتاج بر مبنای اظهارات و مشاهده حالات‌ آنها دارند. این فرآیند بر این پیش فرض استوار است که دیگران نیز دارای ذهن و فرآیند فکری مشابه با ما هستند. در چنین مواردی، افراد خود را در جایگاه دیگران تصور می‌کنند تا افکار و احساسات آن‌ها را در یک تجربه خاص درک کنند.         
در حالی که نقص در توانایی‌های تئوری ذهن نشانی از  مشکلات شناختی است، اتکای بیش از اندازه به این توانایی ذهنی میتواند منجر به  محدودیت‌ها و پیامدهایی شود که اثرات منفی در زندگی افراد داشته باشد. یکی از معایب مهم این توانایی، تمایل به ‌تفسیر بیش از اندازه و قضاوت نادرست رویدادها بر اساس فرضیات نادرست است. بطور مثال، افراد ممکن است سطوح متفاوتی از انتظارات، نیات یا باورها را به دیگران نسبت دهند که منطبق بر واقعیت نیست و این امر منجر به تفسیرها و قضاوت نادرست از رویدادها یا ارزیابی نادرست از پیامدهای آن‌ رویدادها شود. این قضاوت‌های نادرست می‌تواند درک افراد از عدالت را به گونه‌ای تغییر دهد که موقعیت‌های پیچیده اجتماعی و واقعیات ناشی از پیامدهای آن‌ها تحریف شوند. به طور مثال فرد ممکن است تصور کند که یک واقعه برای دیگری بسیار اسف بار است چون بر این پیش فرض است که دیگری مثل خود او به این واقعه نگاه می‌کند، حال آنکه فرد دیگری تصوری کاملا متفاوت در باب آن واقعه دارد.  

پیری و مرگ اجتناب‌ناپذیر:

پیری و مرگ یک پدیده همه گیر و اجتناب‌ناپذیر است و فراگیری آن بر تمام موجودات زنده نشانی از عدالت است. مرگ یک رویداد ناگهانی نیست، بلکه نتیجه یک فرایند تدریجی و طراحی شده است که از بدو تشکیل نطفه در آن آغاز میگردد. پدیده مرگ در روند تدریجی خود در سطح سلولی، با هر نفس، فرد و ارگانها را در پروسه پیری یک قدم به مرگ نزدیکتر میکند. آین پرسه تمایل به بقا را بتدریج کاهش داده و به نرمپویی شگفت آوری افراد را برای پذیرش پایان زندگی آماده می‌سازد. این پدیده اجتناب‌ناپذیر همه را ، صرف‌نظر از وضعیت اجتماعی یا اقتصادی انها متاثر کرده و با یکدگر برابر می‌سازد. در کلام، مرگ تنها مفهومی است که به زندگی معنا می‌بخشد. بی مرگ، کلمه زنده بودن بی معنا است. همچنین مرگ است که زمان را به ارزشمندترین دارایی زندگی انسان تبدیل می‌نماید.

دوستی روزی گفت: «اگر من خدا بودم، اطمینان حاصل می‌کردم که همه از یک خط شروع یکسان آغاز کنند، مانند مسابقه‌ای که از یک شروع برابر اغاز می‌گردد.» شاید بتوان در پاسخ گفت که در حالی که خط شروع افراد با یکدیگر متفاوت است، اما مرگ در نهایت خط پایان یکسانی را در زندگی به همگان عطا می‌دارد.

تنظیم توقع:

شاید بتوان تنظیم توقع را در مثالی از یک ملاقات اخیر با یک بیمار به ترسیم بکشیم. معلم جوانی که به دلیل عوارض ناشی از پرتودرمانی برای تومور مغزی چهار سال پیش، توانایی صحبت کردن را از دست داده بود، با استفاده از یک تخته سفید کوچک ارتباط برقرار می‌کرد. وقتی که در کلینیک او را برای موردی مجزا دیدم، او سخت نگران تصاویر غیرطبیعی در سی تی اسکن شکم خود بود. وقتی که جوابها را بررسی کردم، یه او دلگرمی دادم که یافته موجود در عکسها مهم نیست و نیازی به تست‌های تکمیلی نمی‌باشد. او قدردانی خود را با نوشتن "متشکرم" روی تخته‌اش برای ده بار، ابراز کرد. با وجود محدودیت‌های قابل توجه بدنی، قدردانی و شادی او حتی در طول آن تعامل کوتاه آشکار بود. برای من توجییه این همه حس سادی و نشاط در او غیر ممکن بود. حتی تصور زندگی در جایگاه او برای چند دقیقه نیز برای من غیر ممکن مینمود. شاید رمز شادی او تنظیم توقعش با وضعیت موجود بود. از نظر من در آن لحظه او با تمام محدردیت های جسمیش احساس خوشبختی را لمس می‌کرد. این تجربه، این ایده را در من تقویت ‌کرد که چگونه احساس خوشبختی می‌تواند در عدالت اجتماعی نابرابر ناشی از نقص‌ها و چالش‌های زندگی را جبرات نماید.

شادی از طریق دیگران:

حس خوشبختی واقعی افراد اغلب در گرو حس شادی و خوشبختی دیگران است. وابستگی شادی هر فرد به شادی دیگران، صرف نظر از وضعیت اجتماعی، جسمی یا مالی آنها، فرد را در بن بستی قرار میدهد که تنها راه گریز از آن، فعالیت در جهت شادی دیگران است. همین اصل ساده متضمن حرکت به سمت عدالت اجتماعی برای برقراری شادی دیگران است.

خوشبختی فراتر از نظریه مجموع صفر:

خوشبختی بر اساس مدل مجموع صفر عمل نمی‌کند. برد یک فرد در گرو باخت دیگری نیست و شادی یک نفر نیازی به غمگین کردن دیگری ندارد. در عوض، اکثر تجربیات رضایت‌بخش نتیجه موقعیت‌های برد-برد هستند که عدالت را در طراحی زندگی تقویت می‌کنند.

نتیجه‌گیری

تساوی واقعیتی عینی است، در حالی که عدالت ذاتاً مفهومی ذهنی و فردی است. استدلال ارائه‌شده در مقاله کوتاه به منظور اثبات عدالت محض در این جهان نیست؛ بلکه هدف آن ارائه عناصر اساسی و لازم برای تصور جهانی عادلانه است، تنها در صورتی که فرد بخواهد این دیدگاه را مورد توجه قرار دهد. این مقاله پیشنهادی است در جهت اینکه شاید عدالت موجود در جهان به گونه‌ای است که حضور آن به راحتی آشکار نمی‌باشد و شاید برای درک بهتر آن می‌بایست از دریچه شادی به جهان نگریست. هر چند که در این جهان مکانی برای تساوی و برابری نیست، اما این جهان هنوز میتواند جایگاه عدالت باشد. در این نگرش، احساس خوشبختی به‌عنوان عاملی جبرانی عمل کرده تا نقص‌های جهان را بپوشاند و حس عدالت جهانی را برقرار سازد.

شاید برخی ارزش عدالت جهانی را زیر سوال ببرند و برای باور به آن ارزشی قائل نشوند، چرا که بر این باورند که حتی چنین باوری نمی‌تواند شرایط بیرونی را کوچکترین تغییر دهد. شکی نیست که باور به عدالت جهانی نمی‌تواند واقعیت بیرونی را تغییر دهد. با این حال، چنین باوری به‌طور عمیقی بر نگرش درونی فرد تأثیر گذارده، حس رضایت را تقویت کرده و شادی فرد را افزایش می‌دهد. از این منظر، جهان ممکن است آن‌قدرها هم پوچ نباشد—بلکه مکانی شایسته برای زندگی است. مطالعه ما نشان داد که افرادی که باور دارند جهان مکانی عادلانه است، سطح بالاتری از شادی را گزارش کردند. بنابراین، هرجند که بازنگری در نگرش نسبت به عدالت در جهان ممکن است واقعیت بیرونی را تغییر ندهد، اما این قدرت را دارد که دنیای درونی ما را به مکانی شادتر و رضایت‌بخش‌تر تبدیل کند.

عوامل دیگر در جستجوی معنا در زندگی نیز می‌توانند از دیدگاه شادی و خوشحالی مجدداً تفسیر شوند. به‌عنوان مثال، مرگ، به جای این که یک عامل محدودکننده باشد، به‌عنوان یک یادآور و عنصری تأثیرگذار عمل کرده و زمان را به عنوان ارزشمندترین دارایی زندگی مبدل می‌سازد. در حالی که زندگی به‌طور اجتناب‌ناپذیری پایان می‌یابد، این به معنای بی‌معنا بودن آن نیست. حتی وقتی فرد دیگر یک بازیگر صحنه زندگی نیست، اما تأثیر او باقی در روابطی که می‌سازد و زندگی‌هایی که لمس می‌کند، ادامه می‌یابد. این همبستگی عمیق مابین افراد تأثیر فرد را بسیار فراتر از زمان و مکان وی گسترش می‌دهد

آیا می‌توان کاستی های عدالت را با پول خوشبختی خرید؟

عدل نهایی

همیشه در عجب بودم بدانم

بود آیا در این دنیا حسابی

همه افکار من غرق معما

چرا باشد عدالت چون سرابی؟

اگر که پایه دنیا به عدل است

چرا جز ظلم و کین چیزی نیابی؟

در این افکار گشتم آنچنان غرق

شدم عاجز ز پاسخ یا جوابی

نمودم عزم بهر میگساری

که شویم فکر خود را با شرابی

طلب کردم می نابی ز ساقی

که تا خود را کنم مست و خرابی

شدم مست و خراب و خواب و مدهوش

در این حالت شنیدم من خطابی

بپرسیدم چرا عدل و عدالت

شده نایاب چون دُر هر زمانی؟

جوابم داد در این دار هستی

عدالت را به دو صورت بیابی

یکی داد برون در عرصه دید

ولی داد درون پشت نقابی

یکی در محکمه باشد هویدا

یکی پنهان و مستور حجابی

یکی جبران شود با پول و مکنت

مکافات درون باشد عذابی

چو ما تنها فقط  ظاهر ببینیم

عدالت پوچ و تو خالی حبابی

ولی داد درون وامی ز بخت است

که حس آن تو در بختت بیابی

گر این امکان ترا گردد مهیا

که راز عدل پنهان را بدانی

بر این اندیشه اذعان کرد خواهی

که خوشبختی بود عدل نهایی

 

فهرست منابع

  1. کامو، آلبر. (۱۹۴۲). افسانه سیزیف. گالیمار.

  2. نیچه، فردریش. (۱۸۸۶). فراسوی نیک و بد. سی. جی. ناومان.

  3. تولستوی، لئو. (۱۸۷۹). اعتراف.

  4. پریماک، دی. و وودراف، جی. (۱۹۷۸). آیا شامپانزه دارای تئوری ذهن است؟ علوم رفتاری و مغز، ۱(۴)، ۵۱۵–۵۲۶.

  5. خیام، عمر. (قرن دوازدهم). رباعیات عمر خیام.

  6. فرهادی، اشکان، بنتون، دی. و کیفر، ال. (۲۰۱۸). ارتباط احساس روده ما با حال روده: نقش ویژگی‌های رفاه در سندرم روده تحریک‌پذیر. مجله نوروگاستروانتروژولوژی و موتیلیتی، ۲۴(۲)، ۲۸۹–۲۹۸.

 


نجوایی در هند

دهلی نو—عروس کهنه‌ای که هنوز به شهر قدیم فخر می‌فروشد

شهری سرشار از زندگی
 پوشیده در چادری از گرد و غبار و دود
آکنده از هیاهوی بی‌وقفه‌ی ترافیک
 فریادهای بی پایان بوق

اسفند، پایان فصل گردشگری است
 اما شهر همچنان
 ما را به میهمانی خود دعوت می‌کند
 بی‌مهابا، بی‌تعارف

در هتلی پنج‌ستاره
 میان زرق‌وبرق تجملات
جسارت می‌کنیم که به پشت این نقاب غربی نظر اندازیم و
 از هتل بیرون می‌زنیم

چهره‌ی واقعی شهر
 بی‌پیرایه، عبوس و خسته
زندگی جاری است
 چشم‌ها مکررا به ما خیره می‌شوند، سایه‌وار، چالشگر

اما تاب نگاه کردن در چشمشان را نداریم
شرم غریبه بودن، ترس از درک عمق کمبودهایشان
راهی نمی گذارد جز آنکه از میانشان بگذریم
 بی‌آنکه آنها را ببینیم

یک یا دو گدا در خیابان
می‌توان خود را به ندیدن عادت داد
اما اینجا
بی‌حس شدن چیزی فراتر می‌طلبد

باید تکه‌ای از عقل خود را تسلیم کنی
 یا آنکه آن را در چمدانی در سرت محبوس سازی
تا وقتی دوباره
به پناهگاه هتل بازگردی

لبخندها به استقبالت می‌آیند
گرم، تمرین‌شده، مبهم
آیا واقعی‌اند؟ یا انتظاری برای انعامی
که شاید هرگز به دستشان نرسد

غرقه در هجوم حواس
سر در گم از بهای ارزشها
ای کاش میتوانستم که با جرعه‌ای شراب
 لبه‌های تیز واقعیت را کند کنم

و یا با سیگاری کنار استخر
توهم خود را تکمیل سازم
و لحظه‌ای تصور کنم که در خانه‌ام
و زندگی، همان‌طور که می‌شناسم، ادامه دارد

برای یک عروسی اینجاییم
شش مراسم در سه روز
گریزی به آیین و شکوه
همه چیز آرام است

لباس محلی به تن کرده‌ایم
در آینه خود را تحسین می‌کنیم
اما پارچه‌اش فریاد می‌زند که وامی‌ بیش نیست
اما برای یک عکس سلفی، بد نیست

آیا این مردم خوشحال‌اند
شاید نتوان گفت
آیا زندگی‌ای را که سزاوارش هستند
 در چنگ دارند

سوال‌ها شناور در ذهن
 بی‌پاسخ، غوطه ورند


روایت دو ملت، یک قبیله

نگاهی از دروازه‌ی تاج محل
نفسی حبس در سینه‌
حسی از افتخار ایرانی
ممتاز، در آنجا آرمیده است

امپراتور مغول
عاشقی دلداده
فرمانش ساخت بنایی
که به یاد آرند و به یاد بمانند

اما
چگونه امپراتوری مغول
بسازد ‌ و
آباد کند

آنان که در دیار ما
سوزاندند و کشتند و تمدن‌ها ویران کردند
و در سایه صد ساله زیست سیاهشان
نه ساختن بود، نه بزرگی، و نه جلال

قبیله نشینان بدوی
که تنها تیغه شمشیر
ادبیاتشان بود و
وسعت دیدشان محدود به تیرک چادر

ولی چگونه در اینجا
سرزمینی از هم کسیخته را یکپارچه کردند
 خود ایرانی شدند و در تارهای این سرزمین
پود ایرانی تنیدند

در دیاری که آنان هنوز
 قهرمانند و
 از جز جز زندگیشان
 داستانها سروده می‌شود

آنان که معماران یک امپراتوری بزرگند
کسانی که ملتی ویران را ساختند و
 در جسم آن روحی مجدد دمیدند

اما در دیاری دگر
آن‌ها همچنان فاتحانی‌اند
که ویران کردندآنچه را
که بازمانده ویرانه‌های هجوم پیشین بود

دو ملت، یک قبیله.
میراثی دوگانه
روایتی نوشته بر سنگ ویرانه‌ها
و روایتی حک شده بر سردر بنایی باشکوه


میهمانی وصال

میهمانیِ زردپوشانِ شاد
در ظهرِ جشنِ خواستگاری
غرق در نور و رنگ و گلبرگ
رقصان و پیچان در جشنِ وصال

شادی و شعف در سقفِ آسمان
خورشید در حسرتِ زردیِ جامه‌ها
آیینی آکنده از شور و نغمه
طنینِ شادیِ عروس، بی‌تکلف، بی‌ریا

سفره‌ای الوان، لبریز از نعمت
مزه‌ها در صفِ انتخاب
بشقاب‌ها سرشار از سیری
سفره‌ای بی‌نیاز از قربانی

جنجالی از نور
پایکوبان، هلهله‌زنان
بشارتِ شادیِ وصل
در هر نفس، در هر دم

چه زیباست جشنِ وصال
چه زیباست ترجمانِ عشق
روایتِ یکی شدن
فصلی نو از کتابی کهن


آرامش در آشوب

بی‌قرار در ماشین
هیاهوی ترافیک
راه دادن به دیگری
بی‌معناست
هر که راه گرفت
پیروز میدان است
و با این حال
جنگ چرخ‌ها ادامه دارد

بوق‌های بی‌وقفه
موتورهای کوچک با بوق‌های کامیون
سمفونی صداها
بی‌پایان بی‌پرده بی‌نظم

به ذهنم پناه می‌برم
تا از آشوب بگریزم
به دنبال قرصی در کیفم
تا این بی‌نظمی را تحمل کنم

موتورسیکلت‌ها سه‌چرخه‌ها
عابری در حال دویدن
گاری اسبی در خط سرعت
بی‌تفاوت بی‌شتاب

جیپی با بیست مسافر
کامیونی در مسیر مخالف
و گاوی آرام‌آرام
پهنه‌ی اتوبان را طی می‌کند

در این کشمکش
هیچ‌کس بیکار نیست
انگار همه در پی مأموریتی‌اند
با هدف مصمم در تلاش

اما راننده آرام است
راه دیگران را می‌برد_آرام
راهش را می‌برند
_آرام
نه ناسزایی نه خشمی
نه بوقی برای اعتراض
نه بوقی برای فریاد
نه بوقی برای نفرین
فقط سهم خود را
در سمفونی بوق‌ها ادا می‌کند

در دوردست خورشید در حال غروب است
آشکارا خسته از کار روزانه
ابری نیمه‌نارنجی
با نسیمی در آسمان می‌رقصد
نه از بوق‌ها آزرده
نه از جمعیت نه از دود و ترافیک

در نمایشی رنگارنگ
با واپسین پرتوهای خورشید
آرام‌آرام می‌رقصد

اما چه شباهتی
قابل انکار نیست
آرامشی در اوج آسمان
و آرامشی در صندلی راننده

آرامشی آسمانی
نه از جنس تحمل
نه از جنس بی‌تفاوتی
هدیه‌ای بی‌قیمت
در سپاس از پذیرش

سرزمینی با صدها شاه هزاران خدا
و با این‌همه هند هنوز یک کشور است
این تنها یک معجزه است
معجزه‌ای به وسعت پذیرش

اگر روزی بخواهیم از شکاف تفاوت‌ها بگذریم
اگر جهان بخواهد متحد شود
پاسخش تنها یک واژه است
پذیرش


آگاهی بر سر دو راهی توهم و روح
دکتر اشکان فرهادی

چکیده

اصطلاحات آگاهی وهوشیاری معمولاً به‌ طور مترادف به‌کار می‌روند، در حالی که این دو مفهوم معرف دو پدیده شناختی مجزا هستند. هوشیاری عموماً به‌عنوان وضعیت ذهنی انسان از محیط و خود او تلقی می شود، در حالی‌که آگاهی تجربه‌ای ذهنی است که از فرآیندهای عینیِ مغز سرچشمه می‌گیرد. طی فرآیند آگاهی، حس به ادراک، دانش به دانستن، هیجان به احساس، وحافظه به یادآوری تبدیل می‌شود. آگاهی با وجود اهمیت انکارناپذیرش، چارچوب فیزیکی کنونی عملکرد مغز را به چالش کشیده و موجب بحث‌های گسترده‌ای درباب ماهیت آن شده است. برخی پژوهشگران معتقدند آگاهی تنها نوعی توهم است. فرآیندی تفسیری تا ما را با واقعیت سازگار کند. درحالی‌که گروهی دیگر آن را با مفهوم غیرمادی و پیوسته «روح» یکی می‌دانند. این مقاله، آگاهی را به عنوان سازه‌ای شناختی در چارچوب نظریه سه‌گانه هوشیاری بررسی می‌کند و به نقش آن در فرآیندهایی همچون انتخاب مبتنی بر آگاهی می‌پردازد. در ادامه، با بازتعریف آگاهی، تمایز آن را از پدیده توهم وهمچنین مفهوم متافیزیکی روح تبیین می‌کند و بر نقش کلیدی آگاهی در خودآگاهی و هوشیاری تأکید می‌کند.

آگاهی در برابر توهم

بسیاری از پژوهشگران استدلال کرده‌اند که آگاهی چیزی جز یک توهم نیست. دنیل دنت، یکی از پیشگامان این نظریه، معتقد است که آگاهی نه از سازوکارهای عینیِ مغز، بلکه از فرایندهای تفسیری آن ناشی می‌شود (دنت، ۱۹۹۱). این ایده توسط فیلسوفان دیگری همچون فرانکلین  وبرنت نیز بکار گرفته شده است (فرنکیش، ۲۰۱۶). از این منظر، نقش مغز در تفسیر پدیده ها، کنار هم قرار دادن اطلاعات ناقص حسی و پُر کردن شکاف‌های آن با کمک و بر أساس دانشِ حاصل از تجربیات قبلی و پیش‌بینی‌ها و در نهایت بازسازی واقعیت موجود است . بنابراین، آگاهی به‌عنوان ادراکی ساختگی در نظر گرفته می‌شود که هدف از آن درک و معنا دهی به رویدادهای پیرامونی است. فاصله بین «حس» و «ادراک» نیز به‌عنوان شاهدی بر این دیدگاه آورده شده است. در نتیجه، طرفداران این نظریه بر این باورند که آگاهی چیزی جز یک توهم نیست.

با این حال، از نظر تعریف کلامی، توهم چیزی بیش از یک فریب حسی، باوری غلط، لغزش و خطای فکری و گمراه‌کننده نیست (برنت، ۲۰۲۴). در این مقاله این دیدگاه به چالش کشیده شده و به کارکردها و جنبه‌های گوناگون آگاهی از زاویای نظریه سه‌گانه هوشیاری پرداخته شده است.

آگاهی یک کارکرد ذهنی است نه یک اختلال و توهم

بر اساس نظریه سه‌گانه هوشیاری، آگاهی، نه محصول نهایی تفسیر واقعیت بلکه سنگ بنای هوشیاری می باشد، همچنین آگاهی، محوری برای درک جهان و تصمیم‌گیری و انتخاب مبتنی بر اراده آزاد است. طبق این نظریه، فرآیند آگاهی از چهار مرحله مشخص تشکیل شده است: مرحله پیشاگزینش، مرحله گزینش، مرحله تبدیل و مرحله پساتبدیل. اما پیش از آن به توضیح مختصری از نظریه سه‌گانه هوشیاری پرداخته می شود.

نظریه سه‌گانه هوشیاری

زیر بنای نظریه سه‌گانه هوشیاری بر این استوار است که انسان آمیخته‌ای است از سه رکن بدن، ذهن و «من». در این نظریه، «من» از تعامل دو عملکرد ذهنیِ «انتخاب مبتنی بر آگاهی» و یا اراده آزاد و «انتخاب ارادی اطلاعات برای آگاهی» یا توجه ارادی تشکیل می‌شود که دروازه اتصال ذهن ناخودآگاه انسان به آگاهی و همچنین منشأ تجربه خودآگاهی است (تصویر ۱).

نظریه سه‌گانه هوشیاری دیدگاهی نوین درباره ماهیت هوشیاری ارائه می‌دهد و آن را به‌عنوان تعامل میان آگاهی و فرآیند تصمیم‌گیری بازتعریف می‌کند. برخلاف نظریه‌های سنتی که هوشیاری و آگاهی را مترادف یکدیگر می‌دانند، این مدل میان این دو تمایز قائل شده و پیشنهاد می‌کند که اراده آزاد نتیجه انتخاب بر اساس آگاهی و وقوف است. بر اساس این نظریه، آگاهی در چهار مرحله متوالی شکل می‌گیرد: در مرحله پیشا‌گزینش، داده‌های محیطی و درونی به شکل ناخودآگاه پردازش می‌شوند؛ در مرحله گزینش، نتیجه درون‌پردازه‌های مرحله پیشاگزینش از طریق توجهِ خودکار یا ارادی انتخاب می‌شوند؛ در مرحله تبدیل، درون‌پردازه‌های انتخاب‌شده به آگاهی و یا تجربه ذهنی تبدیل می‌گردند؛ و در مرحله پساتبدیل ، این تجربه‌ها مبنای تصمیم‌گیری و رفتار ارادی و دیگر فعالیتهای ذهنی انسان قرار می‌گیرند. (فرهادی، ۲۰۲۱)

مرحله پیشا‌گزینش
در مرحله پیشا‌گزینش، مغز تمام اطلاعات و داده های حسی داخل بدن و محیط اطراف را دریافت کرده، و این اطلاعات پس از پردازش تبدیل به درون‌پردازه‌ می‌شوند (تصویر ۲). علاوه بر این، درون‌پردازه‌های اطلاعاتی دیگری نظیر تفکر، استدلال، حافظه‌ و دانش در کنار درون‌پردازه‌‌های هیجانی در ذهن با یکدیگر برای رسیدن به آگاهی رقابت می‌کنند. توضیحی که دنیل دنت از فرآیند آگاهی ارائه داده است، تنها مرحله پیشا‌گزینش نظریه سه‌گانه هوشیاری را پوشش می‌دهد و شاید همین امر یکی از علل ساده‌انگاری و فروکاستی همانند پنداری آگاهی با توهم توسط این نظریه پردازان باشد.

مرحله گزینش

برای اینکه هر درون‌پردازه به مرحله آگاهی برسد، باید از بین هزارن انتخاب گزینش شود. شاید براحتی بتوان مرحله گزینش را معادل حس توجه در نظر گرفت. توجه، فرآیندی ضروری برای افزایش بازده پردازش اطلاعات در هوش مصنوعی و همچنین هوش طبیعی است. بدون وجود توجه، جریان بی‌وقفه و سیل‌آسای هجوم اطلاعات به ذهن باعث سردرگمی و اختلال در عملکرد ذهن می‌شود. بر اساس نظریه سه‌گانه هوشیاری، دو راه برای جلب توجه به یک سوژه خاص برای ورود به مرحله گزینش آگاهی وجود دارد. یکی توجه خودکار و یا «انتخاب درون‌پردازه بر مبنای الگوریتم برای آگاهی» و دیگری توجه ارادی و یا «انتخاب ارادی درون‌پردازه برای آگاهی» است (تصویر ۳).

اگر توجه را به صورت یک سیستم غربالگر در نظر بگیریم، وجود آن، مشابه یک فیلتر، دسترسی اطلاعات به آگاهی را محدود می‌کند (برادبنت، ۱۹۷۱). اما اگر توجه به عنوان یک فیلتر، اطلاعات را غربال میکند، این غربالگری در کدام مرحله از پردازش اطلاعات صورت میگیرد. نظریه انتخاب زودهنگام توجه، مکان حضور این فیلتر در راه ورود اطلاعات به ذهن میداند و اظهار می‌دارد که اطلاعات از ارگان حسی به ذهن وارد نمی‌شوند.  اما  نظریه انتخاب متأخر، که به عنوان رقیبی برای نظریه انتخاب زودهنگام توجه مطرح شده است، بر این باور است که همه اطلاعات ابتدا به طور خودکار در دستگاه عصبی پردازش شده و مرحله غربلگری پس از ایجاد درون‌پردازه‌ها‌ صورت گرفته تا تنها یکی از آنها در هر زمان به آگاهی برسند. گروهی این پردازش اولیه در ذهن را «حافظه کاری» نامیده‌اند (دویچ و دویچ، ۱۹۶۳؛ نورمن، ۱۹۶۸؛ پرینز، ۲۰۱۲). گروه سوم معتقدند که غربالگری می‌تواند در سطوح مختلفی از پردازش اطلاعات رخ دهد (آلپورت، ۱۹۹۲؛ جانستون و مک‌کن، ۲۰۰۶؛ اوکانر و همکاران، ۲۰۰۲).

نظریه‌ دیگری در مبحث توجه با نام «یکپارچگی ویژگی‌ها»،  نقش توجه را بصورت یک فیلتر یا عامل محدود کننده نمی‌داند و از توجه به عنوان یک فرایند یکپارچه سازی اطلاعات نام می‌برد. در این نظریه، توجه فرآیندی است که در طی آن چند فرم متفاوت از اطلاعات با یکدیگر ادغام شده و به شکل یک کلاف اطلاعاتی به ذهن ارائه می‌گردد (ترایزمن، ۱۹۹۹).

 گروه دیگری از پژوهشگران، توجه را به عنوان یک عامل سازگاری بین ذهن نامحدود با بدن محدود دانسته و معتقدند تنها با محدود سازی ذهن، می‌توان بین ذهن و بدن ارتباط برقرار کرد (هیرست و همکاران، ۱۹۸۰).

گروه دیگری، توجه را محصول بهبود بازده شناختی و قدرت پیش‌بینی امور در نظر  میگیرند (کلارک، ۲۰۱۳؛ هوهوی، ۲۰۱۳) و در نهایت نظریه نورافکن، توجه را همچون نورفکنی بر تخته سیاه ذهن تصور میکند که هر کجا  از تخته سیاه روشن گردد، آن قسمت مرکز توجه قرار می‌گیرد.

اگر چه که در نگاه اول، نظریه سه‌گانه همسو با نظریه‌ انتخاب متأخر توجه است، زیرا که در هر دو نظریه، اطلاعات ابتدا در ذهن، پردازش شده و سپس درون‌پردازه‌ها برای رسیدن به آگاهی رقابت می‌کنند. با این حال، تفاوت اساسی بین نظریه سه‌گانه ونظریه‌های انتخاب متأخر، در این است که نظریه متأخر به چرایی و چگونگی انتخاب شدن ویا انتخاب نشدن  یک درون‌پردازه ورود نمی کند، این در حالی است که نظریه سه‌گانه، «عاملیت» را به فرآیند توجه اضافه می‌کند. شاید تنها نظریه دیگری که به اهمیت نقش عاملیت در توجه اذعان دارد، نظریه «رقابت و هماهنگی توجه» است که آنهم به طور ضمنی و در حاشیه اعتراف می‌کند که بدون عاملیت، توجه کامل نمی گردد (دزیمون و دانکن، ۱۹۹۵؛ رینولدز و دزیمون، ۲۰۰۰). در واقع، نظریه سه‌گانه این ایده را تکمیل کرده و مطرح می‌سازد که هوش طبیعی از دو نوع  توجه سود می‌جوید: «توجه ارادی» که تنها مختص هوش طبیعی است و «توجه خودکار» که هم در هوش طبیعی و هم در هوش مصنوعی کاربرد دارد. توجه خودکار یا الگوریتمی نقش مهمی در بهینه‌سازی پردازش داده‌ها در هوش مصنوعی یا ذهن ناخودآگاه داشته ولی توجه ارادی، محور اصلیِ آگاهی می باشد. (فرهادی، ۲۰۲۴).

مرحله تبدیل
در مرحله تبدیلِ آگاهی، اطلاعاتِ عینیِ قابل اندازه‌گیری در مغز (ابژکتیو) تبدیل به تجربه‌ایی ذهنی (سوبژکتیو) می‌شوند. از آنجایی که تاکنون توضیح علمی قابل قبول و معتبری برای این فرآیند ارائه داده نشده است، آن را «مسئله دشوارِ هوشیاری» نامیده‌اند (چالمرز، ۲۰۱۰). در واقع، عدم وجود توضیح فیزیکی مناسب برای چنین فرآیند ذهنی‌، منجر به این امر شده است که برخی پژوهشگران یا اصل این فرایند را به طور کامل منکر شده یا آن را نوعی باختلال ذهنی و یا «توهم» قلمداد کنند

البته شاید دلیل این نام‌گذاری، تفاوت چشمگیر اطلاعات مرحله پیشا انتخاب آگاهی با اطلاعات مرحله پسا تبدیل آگاهی است. چرا که در مرحله پیشا انتخاب آگاهی، اطلاعات از نوع پردازش اطلاعات حسی دریافت شده است که از ورودی‌های حسی در مغز پردازش میشوند و به نوعی انعکاس مستقیمی از واقعیت در ذهن است. حال آنکه، اطلاعات پسا تبدیل بیشتر نوعی تفسیر از واقعیت است که در بسیاری موارد از تصویر مستقیم ذهنی فاصله می‌گیرد. در سایه این قبیل نگرشها است که گروهی، حتی تجارب ذهنی خود را انکار کرده و آگاهی را مترادف با نوعی «توهم» می دانند. اما شاید همین تفاوت آشکار میان اطلاعات یک رویداد عینی و اطلاعات ناشی از ادارک ذهنی از آن است که زیربنای اراده آزاد در تصمیم گیری است. جای تعجبی نیست که تصمیمی که براساس آگاهی از یک رخداد اتخاذ می‌شوند، میتواند از تصمیمی که صرفاً مبتنی بر اطلاعات عینی از همان رخداد باشد، متفاوت باشد. در واقع اطلاعات بدست آمده در مرحله پسا تبدیل آگاهی زیر مایه «انتخاب گزینه مبتنی بر آگاهی» است. پدیده‌ای که هوش طبیعی را از چهارچوب جبر رخدادها جدا ساخته و به موجودیت هوش طبیعی امکان انتخاب آزادانه می‌دهد.

بنابراین، مرحله تبدیل در آگاهی را باید نقطه تلاقی دو قلمرو فیزیکی و متافیزیکی دانست؛ جایی که فعالیت‌های ملموس و عینی مغز، شامل شبکه‌های عصبی و فرایندهای الکتروشیمیایی، به تجربه‌هایی ذهنی و آگاهانه تبدیل می‌شوند و توصیف این پدیده در حال حاضر، از دیدگاهی صرفا فیزیکی، مقدور  نیست. به‌عبارت دیگر، آگاهی با آنکه ریشه در فرایندهای فیزیکی دارد، به دلیل ماهیت ویژه آن، در حال حاضر قابل توجیه یا تبیین با فرایندهای فیزیک نیوتونی و یا کوانتومی نیست.

باید منتظر ماند تا دید که آیا  پژوهش‌های آینده نشان خواهند داد که آیا مرحله مهم و رازآلودِ تبدیلِ آگاهی، تحت قوانین علت و معلولی فیزیک نیوتنی و یا با قواعد تصادفی فیزیک کوانتوم قابل توضیح است و یا تبیین آن نیاز به حوزۀ کاملاً جدیدی از علم فیزیک دارد. با این حال، نظریه سه‌گانه هوشیاری، عامدانه درباره ماهیت دقیق مرحله تبدیل سکوت می‌کند و «مسئله دشوار هوشیاری» را همچنان حل‌نشده باقی می‌گذارد. در مقابل، تمرکز این نظریه بر مراحل قبل و بعد از تبدیل (پیشاگزینش، گزینش و پساتبدیل) و نقش محوری علیت در این مراحل است.

مرحله پساتبدیل
پدیده آگاهی در مرحله تبدیل اطلاعات پایان نمی پذیرد و به راستی این مرحله نقطه عطفی در مرحله فعالیت‌های ذهنی است. در این مرحله است که عملکرد حقیقی آگاهی و یا وقوف فرد پس از مرحله تبدیل به یک تجربه ذهنی یا وقوف به یک درون‌پردازه در مرحله پسا تبدیل مبدل شده که سرآغاز پردازش‌های زنجیره وار دیگری نظیر تصمیم‌گیری می‌گردد (تصویر ۴). در واقع اطلاعات مرحله پساتبدیل  در یک توالی مارپیچی، نامتقارن و غیرانعکاسیِ پدیده آگاهی را به فرایند تصمیم‌گیری پیوند می‌زند. در این ارتباط، اطلاعات پساتبدیل زیر مایه «انتخاب مبتنی بر آگاهی» بوده و منجر بهیک تصمیم بر اساس اراده آزاد می‌شود. آین در حالی است که تصمیم‌گیری، زیربنای «انتخاب ارادی اطلاعات برای آگاهی» است که به تولید اطلاعات بعدیِ پسا تبدیل شده و منجر به تصمیم بعدی می‌شود. تلفیق اطلاعات حاصل از این دو فرایند، باعث ظهور هوشیاری به‌عنوان پدیده‌ای برخاسته از این دو فرایند است.

 این اطلاعات در مرحله پساتبدیل ادارک، همچنین سرچشمه پردازش‌های دیگری در ذهن است و به طور مثال، می‌توانند با اطلاعاتی که از قبل در حافظه وجود دارند مقایسه شده تا تفاوتها و تشابهات آنها مشخص گردند، مبنای قضاوت، تفکر و استدلال قرار گیرند، و یا با برچسبی از زمان و مکان در حافظه کوتاه‌ یا بلندمدت ضبط گردد. پردازش اطلاعات در مرحله پساتبدیل، از طرفی شباهت زیادی به «نظریه یکپارچگی ویژگی‌ها» دارد که در آن، اطلاعات از منابع مختلف با یکدیگر ترکیب شده و کلافی واحد از مجموعه واحدی از اطلاعات را تشکیل می‌دهند (ترایزمن، ۱۹۹۹). ولی از طرف دیگر این مرحله مشابه نسخه نورونیِ «نظریه فضای کاری گسترده» است (دهن و همکاران، ۱۹۹۸) که در آن اطلاعات پردازش شده با بسیاری از سیستم‌های ذهنی همزمان ارتباط برقرار می‌سازند. در هر صورت، این مرحله از آگاهی نقشی اساسی در تصمیم‌گیری ایفا کرده و نشانگر این است که چگونه فرآیند تصمیم‌گیری و فرآیند آگاهی بعنوان دو فرآیند در هم تنیده زیر بنای نظریه سه‌گانه هوشیاری را تشکیل می‌دهند.

حال براحتی می‌توان دید که چرا توضیحی که دنیل دنت برای آگاهی ارائه داده است، کاملا سطحی و ابتدایی به نظر می‌رسد. جایی که او با حذف سه مرحله از پردازش اطلاعات برای آگاهی و نادیده انگاشتن مرحله گزینش اختیاری، مرحله تبدیل و پسا تبدیل، آگاهی را به تفسیری نتیجه انتخابِ خودکار موضوعِات و پردازشی نادرست از واقعیات برای توجیه ذهن از واقعیات مانند می‌سازد. انگار که ذهن کوچکترین عاملیتی در انتخاب موضوع توجه ندارد و اطلاعات به طور تصادفی در ذهن به تفسیر کشیده می‌شوند. در نگاه تمثیلی در راستای دیدگاه او، شاید بتوان ذهن را به تلویزیونی تشبیه کرد که به طور خودبخودی و تصادفی کانال خود را مرتب عوض کرده و هر لحظه تصویری را برای تماشاچی به نمایش می‌گذارد، بی آنکه تماشاگر کوچکترین نقشی در انتخاب موضوع تماشا داشته باشد.

آگاهی در تقابل با توهم

توهم، نوعی اختلال در آگاهی
همانطور که اشاره رفت، با توجه به استدلال‌های ارائه شده آگاهی یک توهم نبوده و نتیجه یک فرآیند طبیعی و پیچیده ذهن است. اما توهم، به خودی خود، گونه‌ای خاص از آگاهی است. در واقع توهم، آگاهی از یک درون‌پردازه‌ نادرست است که در مرحله پیشا‌گزینش آماده شده و پس از گزینش به آگاهی می‌رسد (تصویر ۵). اما مشکل توهم، محدود به خطای پردازش اطلاعات در مرحله پیشا‌گزینش نیست بلکه مشکل در مرحله پساتبدیل نیز به نوع دیگری ادامه می‌یابد. چرا که در حالت طبیعی، در مرحله پساتبدیل سوژه آگاهی در کنار خاطرات، دانش قبلی و منطق قرار گرفته و در این مقایسه، فرد متوجه خطای حسی خود می‌گردد. اما در توهم، فعالیت مقایسه و قضاوت در مرحله پساتبدیل نیز دچار اختلال شده و فرد متوجه نقص و کمبود موضوع نشده و آن را بطور کامل می‌پذیرد.

نکته جالب اینجاست که در توهم، اختلال آگاهی معمولاً محدود به حس‌های بدنی و محیطی بوده و جنبه‌ فراگیر برای سوژه‌های دیگر آگاهی ندارد. به طور مثال، فردی که دچار توهم‌های دیداری یا شنیداری است، همچنان می‌تواند سایر اطلاعات ذهنی ناشی از فرآیندهای تفکر، حافظه وعواطف را به شکل طبیعی پردازش کند.

اختلال در آگاهی تنها به توهم محدود نمی‌شود. انواع دیگری از اختلال در آگاهی نیز وجود دارند که نشانه‌های بارز روان‌پریشی (سایکوز) هستند. در این شرایط، فرد ممکن است به‌طور کامل تماس خود را با واقعیت از دست بدهد و این اختلال علاوه بر ایجاد مشکل در ادراک حسی، سایر زمینه‌های آگاهی را نیزدرگیر کند. به‌عنوان مثال، توهمات (هالوسیناسیون)، تفکر غیرمنطقی یا فرامنطقی، استدلال نادرست و خاطرات کاذب، همگی نمونه‌هایی از اختلالات آگاهی هستند که فراتر از تعبیر نادرست اطلاعات حسی عمل می‌کنند. چنین مواردی نیز مشابه توهم، بیانگر اختلال در هر دو مرحله پیشا‌گزینش و پساتبدیل آگاهی ولی به طریقی بسیار گسترده‌تر می‌باشند.

آگاهی یک تجربه مشترک است
همان‌طور که پیش‌تر توضیح داده شد، «توهم» یک تجربه انفرادی غیر قابل اشتراک است. فردی که دچار توهم است، تجربه‌ای را از یک حس بدنی و یا واقعه‌ایی محیطی دارد که نمی‌تواند با دیگران به اشتراک بگذارد. در مقابل، فرم طبیعی آگاهی، گرچه در اصل تجربه‌ای ذهنی و شخصی است، اما این تجربه تا حد زیادی قابل اشتراک‌گذاری و درک توسط دیگران به گونه‌ای مشابه است. آین تجربه مشترک، به گونه‌ای است که افراد براحتی می‌توانند در مورد جزئیات این تجربه با یکدیگر تبادل نظر کرده و تجربه خود را با دیگران به اشتراک بگذارند.

رویا: گذری خاص به سوی آگاهی
خواب یا رویا وضعیتی منحصربه‌فرد است که باورهای ما را از آگاهی به چالش‌ می‌کشد. هرچند که آگاهی همیشه مترادف بیداری تعبیر می‌گردد، به نظر می‌رسد که شکل خاصی از درک رویا در خواب، پای خود را به عرصه آگاهی می‌گذارد. رویا پدیده ذهنی خاصی است که هنگام خواب رخ می‌دهد و همچون نمایشی است که عمدتاً توسط ذهن ناخودآگاه کارگردانی می‌شود. اگرچه جزئیات بحث خواب، رؤیا و اختلالات مرتبط به آن خارج از محدوده این مقاله است، اما به‌طور خلاصه، هنگامی که فرد به خواب می‌رود، بسیاری از فعالیت‌های ذهنی فعال شده و ممکن است شکل‌های تغییریافته آگاهی را در بر گیرند.

در خواب عمیق، مرحله گزینشِ آگاهی با استفاده از سیستم توجه خودکار (انتخاب اطلاعات بر مبنای الگوریتم)، به‌عنوان سدی عمل می‌کند و بسیاری از محرک‌های محیطی و بدنی را غربال کرده و تنها به محرک‌های مهم، مانند صداهای بلند، نور شدید ویا تکان‌های بدنی اجازه می‌دهد تا از طریق توجه خودکار به آگاهی برسند و موجب بیدارشدن فرد شوند. اما در طی رؤیا دیدن، بیشتر پردازش‌های شناختی در سطح ذهن ناخودآگاه باقی می‌ماند که دسترسی محدودی به حافظه کوتاه‌مدت دارد. تنها، زمانی که فرد بیدار می‌گردد، در صورت بقای رویا در حافظه کوتاه مدت، فرد می‌تواند بخشی از جزییات رویای خود را به گونه اختیاری از حافظه کوتاه مدت، مجددا جهت بازبینی به آگاهی برساند و یا آن را به حافظه دراز مدت منتقل نماید. آین حجم از اطلاعات در صورت عدم انتقال ارادی به حافظه درازمدت، با سرعتی قابل توجه از حافظه پاک شده  و حتی در صورت تمایل قابل دسترسی برای آگاهی مجدد قرار نمی‌گیرند.

با وجود این کلیات، در مواقعی در عبور از مرز خواب به بیداری، برخی افراد به نوعی از آگاهی از رویا می‌رسند و به گونه‌ای از وجود و جزئیات آن آگاه می‌شوند که تمایز آن از آگاهی در زمان بیداری مشکل است. همچنین،  پدیده رؤیای شفاف[1] پیچیدگی خاصی به این مبحث اضافه می‌کند. در رؤیای شفاف، فرد در حال خواب به خواب بودن خود واقف شده وشاید بتواند افکار، استدلال‌ها و روایت رؤیا را به شکلی محدود هدایت و کنترل کند (لابرژ و همکاران، ۲۰۱۸). در این حالت، درون‌پردازه‌های رویا از مرحله گزینشِ آگاهی عبور کرده و به آگاهی می‌رسند، در حالی که بقیه محرک‌های حسی و بیرونی به آگاهی نمی‌رسند. جالب اینجاست، که مقایسه اطلاعات با خاطرات، قضاوت و هم‌سویی با منطق در مرحله پساتبدیل آگاهی، شکل طبیعی خود در زمان بیداری را نداشته و در این هنگام، فرد به صورتی گذرا ارتباطش را با واقعیت از دست می‌دهد. آین حالت قطع ارتباط با واقعیت، مشابه اختلالات روان‌پریشی است، با این تفاوت که در این مورد فرد بیدار نمی باشد.

از آنجا که تبدیل درون‌پردازه‌های اطلاعاتی به آگاهی تا حد زیادی در زمان خواب متوقف می‌گردد، جای تعجب نیست که فعالیت ذهنی «انتخاب مبتنی بر آگاهی» که ناشی از آن است نیز غیر فعال باشد. بنابراین اکثر فعالیت‌های صورت‌گرفته در خواب مانند حرکات غیرارادی یا گفتار نامفهوم، توسط سیستم حرکتی خودکار کنترل می‌شوند. با این حال، گاهی اوقات فعالیت‌های هماهنگ و پیچیده ‌تری نیز در خواب رخ می‌دهد که تحت عنوان راه رفتن در خواب «خوابگردانی» یا صحبت کردن در خواب «خوابگویی» شناخته می‌شوند (آرنولف و همکاران، ۲۰۱۷). این رفتارهای خودکار یادآور مفهوم «زامبی‌ها» در فلسفه ذهن است که توسط چالمرز (۱۹۹۶) معرفی شده است؛ زامبی‌ها موجوداتی هستند که می‌توانند بدون وجود آگاهی، رفتار و عملی مشابه انسان ارائه دهند؛ مفهومی که در دورانی که هوش مصنوعی پیشرفته هنوز وجود نداشت، بسیار قابل تأمل بود، اما امروزه جنبه تاریخی دارد.

آگاهی در تقابل با روح

برخی از پژوهشگران مفهوم «آگاهی» را مترادف سازه‌ای متافیزیکی، یعنی «روح» می‌دانند. ایده «روح» تاریخچه‌ای قدیمی‌تر از ادیان کهن داشته که در آن روح را به عنوان موجودیتی پایا و مستقل از وجود خاکی و میرای بشر، معرفی می کنند. ادامه این طرز تفکر در ادیان الهی تکرار گردیده، اما وجود روح جای پای خود را در فلسفه مدرن غربی پس از  ظهور نظریه دوگانه دکارتی باز نمود. در این نظریه، دوگانگی ذهن و بدن، خود را جایگزین دوگانگی سنتی روح و جسم کرد. این جایگزینی به‌ویژه در مفهوم «تئاتر دکارتی» خود را ظاهر می‌کند، جایی که در ذهن محل خاصی برای قضاوت توسط موجودیتی فرافردی در نظر گرفته شده واین ناظر تئاتر ذهنی یا روح تجربه‌های ذهنی را مشاهده می‌کند (دنت و کینزبورن، ۱۹۹۲). این ایده همچنین در آثار اندیشمندان مذهبی همچون برکلی (۱۷۱۳) نیز بازتاب یافته است که روح را به‌عنوان ناظری مشابه تئاتر دکارتی تعبیر کرده‌اند. (دانینگ، ۲۰۲۰).

در نتیجه، جای تعجبی نیست که با این توصیفات، مفهوم آگاهی و روح را درهم‌آمیخته‌ شده و بسیاری، روح را جایگاه تبلور آگاهی و نقطه اتصال جهان مادی جسم به جهان غیرمادی می‌دانند. اگرچه نخستین بار برکلی در سال ۱۷۱۰ این دیدگاه را مطرح کرد (دنسی، ۱۹۹۸)، اما این «راید» و چند پژوهشگر دیگر بودند که مفهومی از ذهن متافیزیکی را پیشنهاد کردند که به‌عنوان عامل اصلی تصمیم‌گیری‌ها عمل می‌کند (چیشولم، ۱۹۶۶؛ کلارک، ۱۹۹۶؛ اوکانر، ۱۹۹۵؛ پریبوم، ۲۰۱۴؛ زیمرمن، ۱۹۸۴). در این دیدگاه، روح عاملی متافیزیکی است که تصمیمات را اتخاذ کرده و برای این تصمیمات به اصل علیت وابسته نیست.

اما هدف این مقاله، در جلب توجه خواننده به اموری است که به گونه‌ای واضح بر تمایز آگاهی و روح تاکید دارند. همچنین، برای ساده‌تر شدن بحث در این مقاله، از استفاده از واژگانی نظیر جان، روان، ذات یا نیروی حیات که اغلب مترادف با روح استفاده می‌شوند، خودداری شده است.

آگاهی یک تجربه است
در حالی که آگاهی تجربه‌ای مستقیم و انکارناپذیر است، روح تنها یک باور است. هر انسان‌ در هر لحظه آگاهی را تجربه می‌کند، اما تجربه مستقیم روح میسر نیست.

آگاهی لحظه‌ای است
آگاهی فرآیندی پویا و متغیر است که از لحظه‌ای به لحظه دیگر تغییر می‌کند. تجربه ما از آگاهی از یک موضوع هر لحظه ظاهر شده و لحظه دیگر در حالی که محو می‌گردد جای خود را برای آگاهی از سوژه دیگر باز می‌کند. این امر در تضاد کامل با مفهوم روح است که معمولاً به‌عنوان جوهری مستمر، پایدار وابدی توصیف می‌شود.

آگاهی وابسته است
آگاهی به عملکرد مغز وابسته است. از آنجا که آگاهی یک تجربه ذهنی است که ناشی از فعالیت‌های عینی مغز است، جای تعجب نیست که این تجربه در نتیجه تغییرات شیمیایی یا فیزیکی مغز به‌آسانی دچار تحول گردند. همچنین، تجربه آگاهی تحت تاثیر محرک‌های خارجی و درونی تاثیر می پذیرد. در حالی که روح معمولاً مستقل از بدن فیزیکی تلقی می‌شود و حتی می‌تواند پس از مرگ جسم، به وجود خود ادامه دهد.

آگاهی قابل وقفه است
همان‌طور که پیش‌تر توضیح داده شد، آگاهی می‌تواند توسط عواملی فیزیکی مانند داروها، بیهوشی یا خواب قطع شود. اما تصور اینکه موجودیتی مانند روح به‌طور مقطعی از بین برود و دوباره ظاهر شود، با توصیفات سنتی از روح همخوانی ندارد.

آگاهی قابل تحریف است
آگاهی در شرایط مختلف مانند بیماری‌ها یا مواد روان‌گردان قابل تحریف است. برای مثال، استفاده از مواد روان‌گردان می‌تواند آگاهی را موقتاً به‌شدت تغییر دهد و ادراک و شناخت را دچار اختلال کند. این ایده که روح بتواند تحت تأثیر مواد شیمیایی دچار تغییر شود با توصیف سنتی از روح به‌عنوان جوهری تغییرناپذیر ومستقل از جهان مادی ناسازگار است.

لازم به یادآوری است که هدف از بیان نکات تمایز بین آگاهی و روح، نفی باور به وجود روح یا امکان وجود آن نیست. بلکه، قصد این مقاله تاکید بر این امر است که شناخت ما از آگاهی، به‌عنوان یک تجربه ذهنی و شناختی منتج از فعالیت ذهن، با مفهوم سنتی روح به‌عنوان موجودیتی غیرمادی، جاودان، مستقل و پیوسته منطبق نیست.

نتیجه‌گیری

آگاهی یکی از مهم‌ترین عملکردهای مغزی است که با وجود انکارناپذیر بودن تأثیرات و اهمیت آن، چارچوب کنونی فهم ما را از عملکرد فیزیکی ذهن به چالش می‌کشد. نبودِ روشی عینی برای ارزیابی یا توضیح فیزیکیِ کامل این پدیده، سبب شده که گروهی وجود آن را انکار کرده یا آن را نوعی توهم بنامند. از منظر تاریخی، بسیاری از پدیده‌های نوظهور که زمانی «توضیح‌ناپذیر» به‌نظر می‌رسیدند، مانند نیروی جاذبه یا نیروهای الکترومغناطیسی، با پیشرفت علم در چارچوب علمی تبیین شدند. در سوی دیگر بحث، آگاهی با مفهوم غیرمادی و جاودانی روح نیز همسان تلقی شده است.

با این حال، همان‌طور که در این مقاله به تفصیل بررسی شد، آگاهی تجربه‌ای ذاتی و ذهنی است که حاصل فعالیت مغز بوده و نه صرفاً انعکاسی ساده از اطلاعات حسی و بدنی و یا تفسیری از واقعیت توسط مغز است. آگاهی تجربه‌ای است که هرچند از فعالیت مغزی ناشی می‌گردد، اما چرایی، چگونگی و جزئیات ایجاد آن در حال حاضر در دامنه علم کنونی ما نمی‌گنجد. اما تصور انکار چنین پدیده‌ای آشکار و یا الحاق توهم به این تجربه منحصربه‌فرد بشری، که مبنای معنا در زندگی است، توسط گروهی از فیلسوفان، کوته اندیشی است.

از سوی دیگر، تمایزات مطرح‌شده در این مقاله روشن می‌کند که پدیده آگاهی با مفهوم «روح» همخوانی ندارد و ویژگی‌هایی نظیر لحظه‌ای بودن، وابستگی کامل به عملکرد مغز، قابلیت توقف و تغییرپذیری آگاهی با توصیف متداول از روح به‌عنوان موجودی مستقل، غیرمادی، جاودانه و تغییرناپذیر سازگار نیست.







[1] Lucid Dreaming

منابع

1.     آلپورت، آلن. (۱۹۹۲). توجه و کنترل: آیا سؤالات نادرستی مطرح کرده‌ایم؟ پیشرفت‌ها در روان‌شناسی، ۹۲، صفحات ۱۸۳-۲۱۸.

2.     آرنولف، ایزابل؛ اوگوچیونی، جولیا؛ گِی، فابیو. (۲۰۱۷). مغزِ در حال خواب چه می‌گوید؟ نحو و معنای گفتار در خواب در افراد سالم و بیماران مبتلا به اختلالات خواب. مجلۀ خواب، ۴۰(۱۱).

3.     برنت، آیریس. (۲۰۲۳). «مسئلۀ دشوار هوشیاری» ناشی از روان‌شناسی انسان است. مجلۀ اُپن مایند، ۷، صفحات ۵۶۴-۵۸۷.

4.     برنت، آیریس. (۲۰۲۴). هوشیاری دشوار نیست؛ این روان‌شناسی انسان است که آن را دشوار می‌سازد! مجلۀ علوم اعصاب هوشیاری، ۲۰۲۴(۱)، مقالۀ niae016.

5.     برادبنت، دونالد ای. (۱۹۷۱). تصمیم و استرس. انتشارات آکادمیک پرس.

6.      چالمرز، دیوید جی. (۲۰۱۰). سرشت هوشیاری. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

7.     چیشولم، رادریک ام. (۱۹۶۶). آزادی و عمل. مجموعۀ مقالات دربارۀ اراده آزاد، انتشارات دانشگاه ییل.

8.     کلارک، رندولف. (۱۹۹۶). عاملیت علّی و نظریۀ ارادۀ آزاد.

9.     دنسی، جاناتان. (۱۹۹۸). برکلی: راهنمایی برای سرگشتگان. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

10.   دِهِن، استانیسلاس؛ کرزبرگ، میشل؛ شانژو، ژان پیر. (۱۹۹۸). یک مدل نورونی از فضای کاری جهانی در تکالیف شناختی دشوار. مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم آمریکا، ۹۵(۲۴)، صفحات ۱۴۵۲۹-۱۴۵۳۴.

11.   دنت، دنیل سی. (۱۹۹۱). توضیح هوشیاری. انتشارات لیتل، براون اند کمپانی.

12.   دنت، دنیل؛ کینزبورن، مارسل. (۱۹۹۲). زمان و ناظر: مکان و زمان هوشیاری در مغز. مجلۀ علوم رفتاری و مغزی، ۱۵(۲)، صفحات ۱۸۳-۲۴۷.

13.   دویچ، جی. اِی.؛ دویچ، دی. (۱۹۶۳). توجه: برخی ملاحظات نظری. مجلۀ مرور روان‌شناختی، ۷۰(۱)، صفحه ۸۰.

14.   دانینگ، لیزا. (۲۰۲۰). برکلی و ماهیت روح. مطالعات آکسفورد در فلسفۀ مدرن اولیه، ۱۰، صفحات ۱۷۵-۲۰۵.

15.   فرناندز-دوکه، دیه‌گو؛ جانسون، مارک ال. (۲۰۰۲). استعاره‌های توجه: چگونه استعاره‌ها روان‌شناسی شناختیِ توجه را هدایت می‌کنند. مجلۀ علوم شناختی، ۲۶(۱)، صفحات ۸۳-۱۱۶.

16.   فرنکیش، کیت. (۲۰۱۶). توهم‌گرایی به‌عنوان نظریه‌ای برای هوشیاری. مجلۀ مطالعات هوشیاری، ۲۳(۱۱–۱۲)، صفحات ۱۱-۳۹.

17.   هامفری، نیکلاس. (۲۰۱۱). غبار روح: جادوی هوشیاری. انتشارات دانشگاه پرینستون.

18.   جانستون، ویلیام اِی.؛ مک‌کن، رابرت اس. (۲۰۰۶). دربارۀ محدودیت‌های مداخلۀ تکالیف هم‌زمان: آیا در مرحلۀ انتخاب پاسخ، یک تنگنا وجود دارد؟ مجلۀ فصلی روان‌شناسی تجربی، ۵۹(۴)، صفحات ۶۹۴-۷۱۹.

19.   لابرژ، استفن؛ لامارکا، کی؛ بِیرد، بی. (۲۰۱۸). درمان پیش از خواب با گالانتامین رؤیای شفاف را تحریک می‌کند: مطالعه‌ای دوسوکور و کنترل‌شده با دارونما. مجلۀ پلاس وان، ۱۳(۸).

20.   نورمن، دونالد اِی. (۱۹۶۸). به سوی یک نظریۀ حافظه و توجه. مجلۀ مرور روان‌شناختی، ۷۵(۶)، صفحه ۵۲۲.

21.   اوکانر، تیموتی. (۱۹۹۵). عاملیت، علل و رویدادها: جستارهایی دربارۀ عدم تعیّن‌گرایی و ارادۀ آزاد.

22.   پریبوم، دِرِک. (۲۰۱۴). ارادۀ آزاد، عاملیت و معنای زندگی. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

23.   پرینز، جسی جِی. (۲۰۱۲). مغز آگاه: چگونه توجه تجربۀ ذهنی را پدید می‌آورد. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

24.   رینولدز، جان اِچ.؛ دزیمون، رابرت. (۲۰۰۰). نقش‌های تعاملیِ توجه و برجستگی بصری در ناحیۀ V4. مجلۀ نورون، ۲۶(۳)، صفحات ۷۰۳-۷۱۴.

25.   ترایزمن، آنه. (۱۹۹۹). راه‌حل‌هایی برای مسئلۀ اتصال: پیشرفت از طریق بحث و همگرایی. مجلۀ نورون، ۲۴(۱)، صفحات ۱۰۵-۱۱۰.

26.   زیمرمن، دین. (۱۹۸۴). عاملیت متافیزیکی و مسئولیت اخلاقی. مجلۀ اخلاق، ۳(۲)، صفحات ۸۹-۱۰۲.

 

Referrences:

1.     Allport, A. (1992). Attention and control: Have we been asking the wrong questions? Advances in psychology, 92, 183–218.

2.     Arnulf, I., Uguccioni, G., & Gay, F. (2017). What Does the Sleeping Brain Say? Syntax and Semantics of Sleep Talking in Healthy Subjects and in Parasomnia Patients. Sleep, 40(11). DOI: 10.1093/sleep/zsx159

3.     Berent, I. (2023). The “hard problem of consciousness” arises from human psychology. Open Mind, 7, 564–587. https://doi.org/10.1162/opmi_a_00094

4.     Berent, I. (2024). Consciousness isn’t “hard”—it’s human psychology that makes it so! Neuroscience of Consciousness, 2024(1), niae016. https://doi.org/10.1093/nc/niae016

5.     Broadbent, D. E. (1971). Decision and stress. Academic Press.

6.      Chalmers, D. J. (2010). The character of consciousness. Oxford University Press.

7.     Chisholm, R. M. (1966). Freedom and action. The Free Will Controversy.

8.     Clarke, R. (1996). Agent causation and the theory of free will.

9.     Dancy, J. (1998). Berkeley: A guide for the perplexed.

10.   Dehaene, S., Kerszberg, M., & Changeux, J. P. (1998). A neuronal model of a global workspace in effortful cognitive tasks. Proceedings of the National Academy of Sciences, 95(24), 14529–14534.

11.   Dennett, D. C. (1991). Consciousness explained. Little, Brown and Co.

12.   Dennett, D. C., & Kinsbourne, M. (1992). Time and the observer: The where and when of consciousness in the brain. Behavioral and Brain Sciences, 15(2), 183–247.

13.   Deutsch, J. A., & Deutsch, D. (1963). Attention: Some theoretical considerations. Psychological Review, 70(1), 80.

14.   Downing, L. (2020). Berkeley and the nature of spirit. Oxford Studies in Early Modern Philosophy, 10, 175–205.

15.   Fernandez-Duque, D., & Johnson, M. L. (2002). Attention metaphors: How metaphors guide the cognitive psychology of attention. Cognitive Science, 26(1), 83–116.

16.   Frankish, K. (2016). Illusionism as a theory of consciousness. Journal of Consciousness Studies, 23(11–12), 11–39.

17.   Humphrey N. (2011).  Soul Dust: The Magic of Consciousness. Princeton, N.J: Princeton University Press.

18.   Johnston, W. A., & McCann, R. S. (2006). On the locus of dual-task interference: Is there a bottleneck at the response selection stage? Quarterly Journal of Experimental Psychology, 59(4), 694–719.

19.   LaBerge, S., LaMarca, K., & Baird, B. (2018). Pre-sleep treatment with galantamine stimulates lucid dreaming: A double-blind, placebo-controlled, crossover study. PLOS ONE, 13(8), e0201246.

20.   Norman, D. A. (1968). Toward a theory of memory and attention. Psychological Review, 75(6), 522.

21.   O’Connor, T. (1995). Agents, causes, and events: Essays on indeterminism and free will.

22.   Pereboom, D. (2014). Free will, agency, and meaning in life. Oxford University Press.

23.   Prinz, J. J. (2012). The conscious brain: How attention engenders experience. Oxford University Press.

24.   Reynolds, J. H., & Desimone, R. (2000). Interacting roles of attention and visual salience in V4. Neuron, 26(3), 703–714.

25.   Treisman, A. (1999). Solutions to the binding problem: Progress through controversy and convergence. Neuron, 24(1), 105–110.

26.   Zimmerman, D. (1984). Metaphysical agents and moral responsibility. Journal of Ethics, 3(2), 89–102.












آیا هوش مصنوعی هیچگاه هوشیار خواهد شد؟

دکتر اشکان فرهادی

چکیده

تقریباً هفتاد سال پیش، آلن تورینگ، پدر علم کامپیوتر پیش‌بینی کرد که ظرف نیم قرن، رایانه‌ها به توانایی پردازشی‌ایی دست خواهند یافت که بتوانند هر پرسشگری را به گونه‌ای فریب دهند تا متقاعد شود که با یک فرد دیگر در حال گفتگو هستند. هر چند پیش‌بینی او دیرتر از آنچه انتظار می‌رفت محقق شد، اما پیش‌بینی دیگر او این بود که ماشین‌ها هیچگاه نخواهند توانست موضوع افکار خودشان باشند، به عبارت دیگر، هرگز به آگاهی دست نخواهند یافت. با این همه، پیشرفت‌های اخیر در زمینه هوش مصنوعی (AI) دوباره مبحث هوشیاری را زنده کرده و افراد را به گفتگو پیرامون خطرات بالقوه ناشی از هوشیاری هوش مصنوعی دعوت می‌کند. در ژرفای این جستار، این سؤال اساسی پیش می آید که آیا رایانه‌ها می‌توانند با به دست آوردن آگاهی به توانایی عاملیت دست پیدا کنند و در صورت تحقق این امر، پیامدهای آن چیست.

پاسخ به این پرسش که آیا در زمان حاضر می‌توان هوش مصنوعی (AI)  را آگاه در نظر گرفت، تا حد زیادی به چارچوب تعریف ما از آگاهی و هوشیاری  بستگی دارد. به عنوان مثال، نظریه ادغام اطلاعات (IIT) هوشیاری را معادل با قدرت پردازش اطلاعات می‌داند، در حالی که نظریه تفکر مرتبه بالاتر (HOT) عناصر خودآگاهی و نیت را در تعریف خود از آگاهی و هوشیاری می‌گنجاند.

این مقاله به بررسی و مقایسه نقادانه نظریه‌های برجسته هوشیاری می‌پردازد و به‌طور خاص به تعریف مفاهیمی چون آگاهی، توجه و هوشیاری مبادرت می‌ورزد. این مقاله با ترسیم تمایز بین هوش مصنوعی و هوش طبیعی، بررسی می‌کند که آیا پیشرفت‌های فناوری  نوین در هوش مصنوعی مانند یادگیری ماشین و شبکه‌های عصبی می‌توانند امکان دستیابی AI به نوعی از هوشیاری یا توسعه عاملیت را فراهم کنند.

کلیدواژه‌ها: هوش مصنوعی، هوش طبیعی، هوشیاری، آگاهی، وقوف، توجه، تصمیم‌گیری، اراده آزاد، خودآگاهی

دیدگاه‌های کنونی درباره هوشیاری

بر اساس تعریف، هوش (چه از نوع طبیعی و چه از نوع مصنوعی) به معنای توانایی پردازش اطلاعات، اولویت‌بندی داده‌ها و اتخاذ تصمیم‌های سازگاربا داده‌ها و منطق است. درک بهتر عملکردهای ذهنی، زمینه ساز بینشی عمیق درباره قابلیت‌های شناختی انسان بوده و همچنین می‌تواند کاربردهای بالقوه‌ای برای توسعه هوش مصنوعی فراهم ‌آورد. از طرفی دیگر، با وجود مطالعات گسترده، هوشیاری همچنان یکی از جذاب‌ترین و چالش‌برانگیزترین موضوعات در علوم شناختی و فلسفه باقی مانده است. نظریه‌های بسیاری برای توضیح این مفهوم اسرارآمیز پدید آمده‌اند و در این مقاله، مهم‌ترین نظریه‌های هوشیاری مورد بحث و مقایسه قرار می‌گیرند تا درکی جامع از این پدیده و ارتباط آن با هوش مصنوعی ارائه گردد.

مقایسه نظریه‌های مختلف هوشیاری

همان‌طور که در جدول ۱ خلاصه شده است، نظریه روانکاوی شخصیت که توسط فروید (1924) ارائه شده است، یکی از نخستین تلاش‌ها برای توضیح هوشیاری است. این نظریه با تقسیم ذهن به حوزه‌های خودآگاه و ناخودآگاه، سعی بر ارائه توضیح جامعی از رفتار انسان داشته است. با این حال، این چارچوب فکری فاقد جنبه‌های کاربردی و یا ارائه مکانیسمی برای توضیح وضعیت هوشیاری است.

یکی از نخستین نظریه‌های جامع درباره هوشیاری، نظریه فضای کاری گسترده (GWT) است که توسط بارس (1988) معرفی شده است. این نظریه، با الهام از نظریه روانکاوی فروید، تلاش کرده تا همزیستی فرآیندهای خودآگاه و ناخودآگاه در ذهن انسان را توضیح دهد. این نظریه ذهن را بسان یک صحنه نمایش به تصویر می‌کشد که با نورافکن توجه فضای کاری روشن می‌شود و تنها، اطلاعات موجود در این "فضا پردازش می‌شوند و به سطح آگاهی و یا وقوف می‌رسند و باقی اطلاعات در حالت ناخودآگاه باقی می‌مانند. متاسفانه، این نظریه توضیح دقیقی از مکانیسم انتقال اطلاعات بین حالت‌های خودآگاه و ناخودآگاه ارائه نمی‌دهد و مشخص نمی‌سازد چگونه گروهی از اطلاعات به عرصه خودآگاه رسیده و گروهی دیگر در تاریکی ناخودآگاه می‌مانند.

با گذشت زمان و  تکامل نظریه‌های هوشیاری، همان‌گونه که در GWT پیشنهاد شده بود، تمرکز پژوهشگران از پردازش اطلاعات در یک قسمت خاص از ذهن، معطوف به گسترش پردازش داده‌ها در سایر سیستم‌های ذهنی شد. بطور مثال، نظریه فضای کاری گسترده عصبی (Neuronal GWT)  (دوهان، 1998) و نظریه پردازش بازگشتی (RPT) نمونه‌هایی از این پیشرفت‌ها هستند که دامنه پردازش اطلاعات را در ذهن وسعت بخشیده‌اند.

در ادامه پیشرفت‌ در نظریه‌هایی هوشیاری، نظریه های تفکر مرتبه بالاتر (HOT) و نظریه طرح واره توجه (Attention Schema Theory)، مفاهیم محوری نظیر نقش عاملیت و توجه را در ایجاد آگاهی و خودآگاهی  معرفی می‌کنند.

یکی از پیشروترین دیدگاه‌های هوشیاری، نظریه ادغام اطلاعات (IIT) توسط تونونی، (2016) است که بیان می‌کند هوشیاری یک موجود نتیجه پردازش اطلاعات و صرف‌نظر از ماهیت آن موجود می باشد.

یکی از جدیدترین نظریه‌های هوشیاری، نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) فرهادی، (2023) است که بر مبنای دو نظریهIIT  و GWT استوار است. این نظریه مطرح میکند که پردازش اطلاعات در ذهن زیرمایه آگاهی و هوشیاری است، اما بر اساس پیشنهاد آن، نه پردازش هر اطلاعاتی منجر به آگاهی و هوشیاری شده، بلکه تنها پردازش اطلاعات توسط دو عملکرد ذهنی متمایز یعنی انتخاب گزینه مبتنی بر آگاهی (ABCS) و  گزینش درون پردازه‌ها برای آگاهی (DSIA) منجر به ظهور هوشیاری می‌شود (تصویر ۱).

بررسی این نظریه‌ها و تمایز نقطه نظرهای کلیدی آنها به درک بهتر تفاوت بین هوش مصنوعی (AI) و هوش طبیعی (NI) کمک شایانی می‌کند. با این بررسی می‌توان خطوط مشخصی بین توانایی‌های هوش طبیعی و مصنوعی ترسیم کرده و در زمینه‌های مهم نظیر آگاهی، خودآگاهی، عاملیت و خودمختاری تصویر واضحی از این دو را در ذهن ترسیم کرد.

آیا می‌توان هوش مصنوعی را هوشیار دانست؟

تعجب‌آورنیست که تعریف فراگیر هوشیاری که توسط نظریه ادغام اطلاعات (IIT) وهمچنین سایر نظریه های هوشیاری که عمدتاً برای مدل سازی هوش طبیعی (NI) ارائه شده و توسعه یافته اند، آنچنان همه شمول هستند که به‌ سادگی می‌توان تعریف هوشیاری آنها را به هوش مصنوعی (AI) نسبت داد. اما، به راحتی می‌توان مشاهده کرد که هر چند که نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) نیز تأکید بر پردازش اطلاعات برای آگاهی دارد و بر پایه‌های نظریه‌های IIT و GWT بنا شده است، چگونه تصویری مجزا از ان نظریه‌ها در این مورد ارائه می‌دارد. چرا که بر طبق نظریه  TTC ، تنها پردازش اطلاعات توسط دو عملکرد ذهنی مشخص، یعنی انتخاب گزینه مبتنی بر آگاهی (ABCS) و گزینش درون‌پردازه‌ها برای آگاهی(DSIA)  است که منجر به ظهور هوشیاری می‌گودد. لذا، از آنجایی که این دو عملکرد ویژه هوش طبیعی هستند، TTC ، آگاهی را یک ویژگی منحصر به فرد هوش طبیعی می‌داند.

از منظر دیگر و با نگاهی مادی‌گرایانه نسبت به هوشیاری و آگاهی، درمی یابیم که این پدیده‌ها، همگی یک خاصیت برخاسته از مغز، نورون‌ها و شبکه‌های آن است. بر این اساس تمام عملکردهای ذهنی، از جمله آگاهی و یا وقوف، می‌توانند در نهایت در سیستم‌های AI بازسازی شوند و علت عدم وجود آگاهی و هوشیاری در کامپیوترهای موجود تنها در نتیجه کاستی ناشی از محدودیت قدرت پردازش و الگوریتمهای پیشرفته است و بزودی با پیشرفت این دو رکن، پدیده آگاهی بخودی خود در هوش مصنوعی متبلور خواهد شد.  با این حال، با توجه به چالش‌های مداوم در پرداختن به مسئله سخت آگاهی که توسط چالمرز مطرح شده است، نویسنده، پیشرفت در قدرت پردازش و الگوریتمهای پیشرفته را، بدون توجه و حل مسئله سخت آگاهی، پاسخ گوی حل مشکل هوشیاری هوش مصنوعی نمی‌داند و ظهور آن را در آینده نزدیک محتمل نمی‌بیند.

تمایز بین هوشیاری و آگاهی

هوشیاری اغلب به‌عنوان یک وضعیت ذهنی از محیط و خود در نظر گرفته می‌شود، در حالی که آگاهی و وقوف بیشتر به یک تجربه ذهنی اطلاق می‌شود که از فرآیندهای عینیِ مغز سرچشمه می‌گیرد. اگرچه آگاهی شرط لازم برای هوشیاری است، اما به‌تنهایی برای تحقق آن کافی نیست. در میان نظریه‌های بررسی‌شده در جدول  ۱ به‌جز نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) ، تمامی نظریه‌ها، آگاهی و هوشیاری را مترادف یکدیگردر نظر می‌گیرند.

با این حال، برخی از نظریه‌ها به طور ضمنی بین این دو، تمایز قائل می‌شوند. برای مثال، نظریه ذهن هیجانی برانگیخته (Galus, 2020) بیان می‌دارد که جریان هوشیاری شامل دو مؤلفه است: "هوشیاری اجرایی" و "هوشیاری گزارشی" که به ترتیب با قدرت تصمیم گیری و آگاهی در TTC مطابقت دارند.

طبق نظریه TTC، AI نه آگاه و نه هوشیار است، زیرا فاقد انتخاب گزینه مبتنی بر آگاهی (ABCS) یا اراده آزاد و گزینش درون‌پردازه‌ها برای آگاهی (DSIA) یا توجه اختیاری است، که برای ظهور هوشیاری ضروری‌اند. با این حال، مفاهیم مشابهی را می‌توان برای AI در نظر گرفت. برای مثال، در حالی که AI نمی‌تواند به آگاهی دست یابد، می‌تواند به حالت بیداری برسد. همچنین، هرچند AI نمی‌تواند آگاهی و وقوف داشته باشد، می‌تواند در اثر بیداری به آمادگی واکنشی برسد، که در بخش‌های بعدی مورد بحث قرار خواهند گرفت.

دوگانگی ذهن خودآگاه و ناخودآگاه

یکی از نقاط  تمایز اصلی میان نظریه‌های مختلف هوشیاری، تقسیم ذهن به حوزه‌های خودآگاه و ناخودآگاه است. تقریباً تمام نظریه‌ها، به‌جز نظریه ادغام اطلاعات (IIT) و نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC)، بر این باورند که ذهن از دو بخش مجزا خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده است.

این مدل‌های مکانیکی مانند نظریه فضای کاری گسترده (GWT)، نظریه فضای کاری گسترده عصبی (Neuronal GWT) و نظریه پردازش بازگشتی (RPT) ساختاری را ارائه می‌دهند که به طرز چشمگیری با عملکرد رایانه‌های مدرن همخوانی دارند. در این قیاس، هارد دیسک یک رایانه، نمادی از ذهن ناخودآگاه است، جایی که داده‌ها وجود دارند، اما فعالانه پردازش نمی‌شوند؛ در حالی که حافظه دسترسی تصادفی (RAM)، مشابه ذهن خودآگاه است، جایی که اطلاعات به‌طور فعال پردازش می‌شوند.

در مقابل، نظریه IIT این دوگانگی را حذف کرده و ذهن را به‌عنوان یک موجودیت یکپارچه در نظر می‌گیرد که یا خودآگاه و هوشیار است و یا ناخودآگاه و غیر هوشیار، ولی سطح هوشیاری آن با میزان پردازش داده‌ها تعیین می‌شود. از سوی دیگر، TTC ذهن را ذاتاً ناخودآگاه می‌داند. طبق این نظریه، هوشیاری تنها از طریق تعامل دو عملکرد ذهنی خاص انتخاب گزینه مبتنی بر آگاهی (ABCS) و گزینش درون‌پردازه برای آگاهی (DSIA)  پدید می‌آید که در کنار هم موجودیتی به نام "من" را شکل می‌دهند. این چارچوب منحصربه‌فرد توضیح می‌دهد که چرا TTC هوشیاری را به‌طور انحصاری متعلق به هوش طبیعی (NI) است و هوش مصنوعی (AI) را از داشتن آن بی بهره می داند.

سطح هوشیاری

یکی از تفاوت‌های کلیدی میان نظریه‌های مختلف هوشیاری، مفهوم درجات یا سطوح هوشیاری است. برای مثال، بر اساس نظریه ادغام اطلاعات (IIT)، انسان‌ نسبت به زنبور هوشیارتر است، زیرا که حجم بیشتری از اطلاعات را پردازش می‌کند. IIT به‌صراحت تاکید می‌کند که هوشیاری می‌تواند در یک طیف با سطوح مختلف وجود داشته باشد.

چندین نظریه دیگر نیز از مفهوم درجات یا سطوح هوشیاری حمایت می‌کنند. به‌عنوان مثال، جونکیز و همکاران (2017) ابعاد مختلفی از هوشیاری را پیشنهاد می‌دهند که بر خلاف IIT از طبقه‌بندی کیفی هوشیاری حمایت می‌کنند و معتقد به سطوح کمّی هوشیاری نیستند. در مقابل، بسیاری پژوهشگران این ایده را به چالش کشیده  و استدلال می‌کنند که سطوح هوشیاری، کمّی بوده و تغییر تدریجی یا غیرمنسجم آن است که زیر بنای تغییرات کیفی است (بین، هووی و اوون، 2016؛ کارترز، 2019، برچ، شنل و کلیتون، 2020؛ مک‌کیلیام، 2020). همچنین لی (2022) پیشنهاد می‌دهد که نظریه‌های هوشیاری یا باید به‌ تدریجی بودن هوشیاری اعتراف کنند و یا از مفاهیم ماورایی مانند روح، برای منشا هوشیاری یاری بجویند.

حال آنکه، TTC در مقابل IIT و دیگر نظریه‌های هوشیاری، دیدگاهی کاملاً متفاوت ارائه می‌دهد و استدلال می‌کند که هوشیاری یک پدیده همه یا هیچ است. این نظریه، چون هوشیاری را نتیجه پردازش  اطلاعات توسط فعالیت ذهنی موسوم به "من" می‌داند،  هوشیاری را محصول فرآیندهای آگاهی و تصمیم گیری دانسته و برای آن سطحی قابل‌اندازه‌گیری قائل نیست. این نظریه استدلال می‌کند که کاستی بسیاری از تئوری های هوشیاری در دو جا، موجب  این باور نادرست  که هوشیاری قابل اندازه گیری است، می شوند. نخست اینکه، این تئوری‌ها هوشیاری را با آگاهی مترادف دانسته و در قدم دوم محتوای آگاهی را به نادرستی درجه آگاهی می‌دانند. در حالی که پیچیدگی محتوای آگاهی، دلیلی بر درجه، میزان و اندازه این تجربه نیست. چرا که، چه موضوع آگاهی یک پدیده ساده باشد و یا یک مسئله پیچیده، مکانیسم زیربنای آگاه شدن از آن بدون تغییر بوده و یک فرآیند همه یا هیچ است. در این دیدگاه، فرد بیشتر یا کمتر آگاه نیست، بلکه افراد یا از موضوعی، بدون در نظر گرفتن میزان پیچیدگی آن موضوع، یا آگاه هستند و یا ناآگاه!

این تمایز، به‌ویژه با پیشرفت فناوری AI ،اهمیت شفاف‌سازی تعریف و اندازه‌گیری هوشیاری را برجسته می‌کند. در حالی که برخی نظریه‌ها بیداری AI را به آگاهی و هوشیاری تعبیر می‌کنند، TTC به‌طور قاطع هوشیاری را ویژگی‌ای منحصربه ‌فرد برای هوش طبیعی NI دانسته و مرزهای فلسفی و کارکردی بین AI و NI را حفظ می‌کند.

توجه: جنبه‌ فراموش شده هوشیاری

توجه، یکی از عناصر حیاتی و در عین حال پایه ایی فراموش شده در مبحث هوشیاری است. توجه، در واقع،  فرآیند انتخاب اطلاعات برای آگاهی است. تنها به وسیله توجه، جزئی از اطلاعات از بین دریایی از اطلاعات و درون‌پردازه‌ها  برای آگاه شدن انتخاب می‌گردد (جدول ۲).

بیشتر نظریه‌های هوشیاری یا به‌طور کلی از مبحث توجه دوری جسته و یا فرض کرده‌اند که این فرآیند به‌صورت خودکار اتفاق می‌افتد. با این حال، اگر آگاهی و وقوف پایه‌ای برای هوشیاری باشد، آنگاه توجه به‌عنوان سنگ بنای آن عمل می‌کند.

جان لاک یکی از نخستین تعاریف از توجه را ارائه داده است و آن را به‌عنوان یک "شیوه تفکر" توصیف کرده است (مول، 2009). همان‌طور که در جدول ۲ خلاصه شده است، نظریه گلوگاه برودبنت (1971) یکی از اولین مدل‌های توجه را ارائه می دهد که در آن اطلاعات قبل از پردازش در ذهن فیلتر می‌شوند. این مکانیسم نشان می‌دهد که چرا برخی از اطلاعات هرگز به آگاهی و وقوف نمی‌رسند و یا در طول فرآیند پردازش حذف می‌شوند (دویچ و دویچ، 1963؛ نورمن، 1968؛ پرینز، 2012).

بیشتر محققان بر این باورند که غربال شدن داده‌ها، در مراحل مختلف پردازش اطلاعات اتفاق می‌افتد (آلپورت، 1993؛ جانستون و مک‌کان، 2006؛ اوکانر و همکاران، 2002).

سایر نظریه‌های توجه، این پدیده را به شیوه‌های مختلف ترسیم کرده‌اند. عده‌ای توجه را به‌عنوان مکانیسمی برای پردازش اطلاعات (تریسمان، ج 1999) و عده ای دیگر  آن را عامل محدودکننده در تعامل میان ذهن و بدن (هیرست و همکاران، 1980) دانسته اند. برخی  آن را عاملی در بهبود کارآمدی شناختی، دقت و قوه پیش‌بینی ذهن دانسته (کلارک، 2013؛ هووی، 2013)، و در نهایت  نظریه نورافکن، توجه را رکن نظریه فضای کاری گسترده (GWT) قرار داده  است. همه این نظریه‌ها توجه را به‌عنوان یک فرآیند خودکار و مبتنی بر الگوریتم توصیف می‌کنند که کاربرد عملی هوش طبیعی (NI) و هوش مصنوعی (AI) را در کارایی پردازش اطلاعات بهبود می‌بخشد.

در این میان، نظریه رقابت و وحدت در توجه اولین نظریه‌ای بود که مفهوم سوگیری بالا به پایین را در انتخاب توجه معرفی کرد و این پدیده را نیازمند حضور نوعی از عاملیت دانست (دسیمون و دانکن، 1995؛ رینولدز و دسیمون، 2000).

نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC)، نخستین نظریه هوشیاری است که توضیح دقیقی‌ از توجه را ارائه می‌دهد و آن را به دو نوع اصلی تقسیم می‌کند: توجه اختیاری که در واقع گزینش درون‌پردازه برای آگاهی (DSIA) است و یک فعالیت ذهنی است که منحصر به هوش طبیعی (NI) است و توجه الگوریتمی—یعنی انتخاب درون‌پردازه‌ها برای بیداری بر اساس الگوریتم (SIBA)— که نوعی از توجه است که در هر دو نوع هوش یعنی  NI و یا AI وجود دارد و در هر دو کارایی پردازش داده‌ها را افزایش می دهد (فرهادی، 2024).

نقش عاملیت در هوشیاری

نقش عاملیت نکته مهمی است که در اغلب نظریه‌های هوشیاری نادیده گرفته شده است. در حالی که نظریه‌ مرتبه بالاتر و نظریه طرح واره توجه، به‌طور ضمنی فرض می‌کنند که عاملیت پیش‌نیازی برای هوشیاری است، نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) این نقش را به‌وضوح شناسایی کرده و بر اهمیت حیاتی آن تأکید دارد.

طبق TTC، عاملیت نه تنها برای اتخاذ تصمیم‌های خودمختار ضروری است، بلکه نقش آن در گزینش اطلاعات جهت آگاهی الزامی است. شناسایی عاملیت به‌عنوان یک عنصر اصلی در هوشیاری، TTC را از سایر مدل‌ها متمایز می‌کند. این نظریه عاملیت را به‌عنوان بازیگر اصلی در  تعامل پویای بین تصمیم گیری و آگاهی ودر نهایت رسیدن به هوشیاری دانسته و چارچوب منحصربه‌فردی را برای درک بیشتر تعامل میان آگاهی و تصمیم‌گیری  و نقش آنها  در ظهور هوشیاری و خود آگاهی ارائه می دهد .

نقش عاملیت تفاوت بنیادی میان هوش مصنوعی (AI) و هوش طبیعی (NI) است به این گونه که در حالی که AI می‌تواند فرآیندهای تصمیم‌گیری را شبیه‌سازی کند و وظایف پیچیده‌ای را به‌طور مؤثر انجام دهد، این کار را بدون داشتن عاملیت واقعی یا هوشیاری انجام می‌دهد.

درک نقش عاملیت در هوش طبیعی، همان‌طور که در TTC تعریف شده است، مرز روشنی را برای ارزیابی پتانسیل‌ها و محدودیت‌های هوش مصنوعی از هوش طبیعی در بهره‌گیری از توانایی‌های خود برای انجام مؤثر وظایف در چارچوب‌های از پیش تعیین‌شده ایجاد می‌کند.

نقش متقابل هوشیاری و خودآگاهی

خودآگاهی یکی از جنبه‌های مهم هوشیاری و یک ویژگی متمایز هوش طبیعی (NI) است. اهمیت حس خودآگاهی برای اولین بار توسط آلن تورینگ عنوان شد. آین زمانی بود که او استدلال کرد که یک رایانه هرگز نخواهد توانست موضوع تفکر خود باشد، زیرا فاقد خودآگاهی یا هویت فردی است.

پیش از رنسانس دکارتی، "من" اغلب به‌عنوان یک مفهوم ماورایی یا مذهبی مرتبط با روح یا روان در نظر گرفته می‌شد. به‌عنوان مثال، برکلی معتقد بود که روح به‌عنوان یک ناظر ثابت بر فرد عمل می‌کند (دونینگ، 2020).  اما پس از رنسانس دکارتی، واژه روح جای خود را به واژه ذهن داده و در دیدگاه، "من" به‌عنوان یک موجودیت هم‌ارز با ذهن بازتعریف شد. هر چند که هنوز "من" را مانند یک ناظر بر فرد در درون تئاتر دکارتی در نظر گرفتند (دنت و کینزبورن، 1992). دکارت با بیان جمله معروف من می‌اندیشم، پس هستم (Cogito, Ergo Sum) به این موضوع پرداخت.

دیدگاه دکارتی در سال ۱۹۴۵ توسط برتراند راسل به چالش کشیده شد. چرا که او اعلام داشت که حس خودآگاهی از عمل اندیشیدن جدا است. راسل معتقد است که: من می‌اندیشم، برابر من هستم نیست بلکه معادل این امر است که اندیشیدن وجود دارد، او تأکید دارد که داشتن افکار نیازمند آگاهی است و آگاهی زمینه ساز خودآگاهی است (شوماکر، 1986).

بر پایه دیدگاه دکارتی، جان لاک ایده «من» را به‌عنوان تداوم حافظه آگاهانه مطرح کرده که هویت فرد را در طول زمان شکل می‌دهد. دیوید هیوم این دیدگاه را گسترش داده و پیشنهاد کرده است که «من» صرفاً مجموعه‌ای از ادراکات حسی از بدن است. ویلیام جیمز استدلال کرده است که درک از خود هسته اصلی جریان هوشیاری را شکل می‌دهد و حاصل افکار درونی ماست. در دوره‌ معاصر، آنتونیو داماسیو دو نوع از " خود" را معرفی می کند: خود لحظه‌ای (protoself) که بازتاب خودآگاهی هر فرد در هر لحظه است و خود زندگینامه‌ای (autobiographical self) که با خاطرات مربوط به خود در ارتباط است (آراوجو و همکاران، 2015).

نظریه‌های اخیر هوشیاری اغلب خودآگاهی را به‌عنوان یک پیش‌فرض پذیرفته‌اند. به عنوان مثال، IIT با این چالش مواجه است که توضیح دهد آیا پردازش اطلاعات به‌تنهایی می‌تواند حس خود و خودآگاهی را ایجاد کند یا خیر. در واقع، IIT با دیدگاه دکارتی همسو است و معتقد است هر موجود اندیشمندی به‌طور ذاتی به حس خود دست می‌یابد.

با این حال، نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) دیدگاه دقیق‌تری از خود را ارائه می‌دهد و پیشنهاد می‌کند که پردازش اطلاعات توسط دو فعالیت ذهنی ABCS و DSIA می‌تواند منجر به ظهور همزمان هوشیاری و حس خود شود. از این منظر، گزاره دکارتی را می‌توان به این صورت اصلاح کرد که : "من از اندیشیدن خود آگاهم، پس من وجود دارم."

بر طبق TTC، تعامل عملکردهای ABCS و DSIA نه‌تنها هوشیاری را ممکن می‌سازد بلکه ترکیب آگاهی با درک قدرت تصمیم گیری منجر به حس وجودی از خود می‌گردد. این تفسیر با مفهوم خود لحظه‌ای داماسیو هم‌راستا است، که به وضوح خارج از دسترس هوش مصنوعی (AI) قرار دارد. همچنین، آگاهی از خاطرات موجود در خاطرات، مترادف خود زندگینامه‌ای داماسیو است. اگرچه هوش مصنوعی می‌تواند خاطرات زندگینامه‌ای از خود را بیان دارد، اما از وجود آنها آگاهی ندارد.

لازم به ذکر است که هر چند که ارائه اطلاعات درباره خود می‌تواند، موجب گمراهی ناظران گردد و ناظران نتوانند تمیز دهند که آیا وجود این اطلاعات همراه با آگاهی از آنها است و یا خیر! این امر موضوع چالش مهمی در مبحث هوش مصنوعی می باشد، که در زیر به آن اشاره شده است.

چگونه می‌توان فهمید که هوش مصنوعی هوشیار است یا هوشیار به نظر می‌رسد؟

شکی نیست که سیستم‌های فعلی هوش مصنوعی (AI) قادر به انجام فرآیندهای متعددی از جمله ذخیره و دسترسی به داده‌ها، تحلیل اطلاعات، یادگیری، تحلیل ورودی‌ها مختلف، و انجام وظایف بر اساس الگوریتم تعیین شده می‌باشند و در نسلهای جدید رایانه، هوش مصنوعی حتی قادر به بهبود و نوآوری در الگوریتم خود می باشد.  این توانایی‌ها اغلب شبیه به عملکردهای ذهنی انسان بوده و مشابه فعالیت‌های ذهنی نظیر حفظ و به یاد آوردن خاطرات، استدلال، یادگیری و تجربه، درک محیط و واکنش های مناسب به محرک‌ها است و اغلب این فعالیت‌ها را با کارآمدی بیش از انسان انجام می دهد.

ایده عدم آگاهی ماشین‌ها از اعمال خود به‌ویژه در پارادایم اتاق چینی جان سرل عنوان شده است.او این گونه استدلال می کند که یک ماشین می‌تواند به‌طور کامل جملات انگلیسی را به چینی ترجمه کند (سرل، 1980)، اما ماشین درکی از زبان چینی ندارد.  با این حال، اثبات این پارادایم در پس زمینه پیشرفت‌های مدرن در زمینه سیستم‌های AI امروزی، در جایی که هوش مصنوعی به‌راحتی از پیش‌بینی‌های تورینگ درباره آنها عبور کرده‌، تقريبا غیر ممکن است.

این موضوع سوالی اساسی را مطرح می‌کند: چگونه یک مشاهده‌گر می‌تواند به‌صورت قطعی تشخیص دهد که آیا یک ماشین در پارادایم سرلواقعاً زبان چینی را "می‌فهمد" یا صرفاً در حال تولید پاسخ‌های از پیش تعیین‌شده است؟ به عبارت دیگر، چگونه می‌توان تجربه آگاهی یک فرد را جدای از پاسخ‌های کلامی و رفتاری او ارزیابی کرده و یا وجود آگاهی را در فرد دیگری اثبات کنیم؟

این پرسش، امکان نگران‌کننده‌ای را مطرح می‌کند: در حالی که رایانه‌ها ممکن است هرگز به هوشیاری واقعی دست نیابند، اما یک AI می‌تواند به شکلی قانع‌کننده آگاهی را شبیه‌سازی کند و با وانمود کردن خودآگاهی دیگران را فریب دهد. ناتوانی انسان در اثبات یا رد قطعی وجود آگاهی و خودآگاهی فرد دیگری از طریق امری فراتر از تعاملات کلامی و رفتاری، زمینه‌ مناسبی برای ظهور هوش مصنوعی فراهم کرده است به گونه ای که در نقش‌های اجتماعی پیچیده، به‌عنوان "متظاهر به راحتی و بدون شناسایی عمل کند.

همچنین، این مسئله یک سوال فلسفی عمیق‌تر را مطرح می‌کند: «آیا خودآگاهی یا هوشیاری واقعاً اهمیت دارد؟» اگر یک موجود بتواند وظایف خود را به‌طور مؤثر و بدون مشکل انجام دهد، چه اهمیتی دارد که این موجود آگاه است و یا تظاهر به آگاهی دارد. این ملاحظات درک ما از نقش پیچیده و در حال تحول هوش مصنوعی در جامعه را به چالش می‌کشد و تأمل انتقادی را همزمان با پیشرفت فناوری رایانه‌ها الزامی می‌کند.

آیا هوش مصنوعی برای تهدید نسل بشر نیاز به خودمختاری دارد؟

پیش از ارزیابی خطرات مرتبط با هوش مصنوعی (AI)، بررسی انواع و قابلیت‌های موجود از AI ضروری است. به‌طور کلی، AI را می‌توان به سه نوع اصلی تقسیم کرد:

هوش مصنوعی محدود (هوش مصنوعی ضعیف): این نوع از AI در حال حاضر از نظر کارایی، سرعت و دقت در برخی عملکردهای ذهنی از انسان پیشی گرفته است. این سیستم‌ها برای انجام وظایف خاص با دقت بالا طراحی شده‌اند، مانند تشخیص صدا یا چهره، پیش‌بینی وضعیت آب‌وهوا یا ترجمه زبان. اگرچه فعالیت این نوع از AI از نظر دامنه محدود است، اما قابلیت‌های آن همچنان در حال دگرگونی صنایع و زندگی روزمره انسان‌ها است.

هوش مصنوعی عمومی AGI (هوش مصنوعی قوی): این نوع از AI نمایانگر سیستم‌هایی هستند که توانایی درک، یادگیری و به‌کارگیری هوش در طیف گسترده‌ای از وظایف را دارند. برخلاف هوش مصنوعی محدود، AGI قادر است دانش را تعمیم دهد، خود را با شرایط جدید سازگار کند و فعالیت‌های فکری گوناگون را مشابه انسان انجام دهد. کاربردهای AGI شامل رانندگی کاملا خودکار ، موتورهای جستجوی پیشرفته مانند ChatGPT، و نوآوری‌های پزشکی و مهندسی است. اگرچه این نوع از هوش مصنوعی در حال حاضر در مراحل توسعه است، AGI به نقطه تمرکز اصلی در پیشرفت‌های علمی و بحث‌های اجتماعی تبدیل شده است.

هوش مصنوعی فوق‌العاده ASI (هوش فوق‌العاده): این نوع از AI به‌صورت نظری فراتر از هوش انسانی در تمامی حوزه‌ها از جمله خلاقیت، تصمیم‌گیری و حتی هوش هیجانی خواهد بود. تصور می‌شود که این ماشین‌ها بتوانند به‌صورت مستقل یاد بگیرند و خود را در سطوحی فراتر از درک انسان و بدون نیاز به مداخله انسانی بهبود بخشند. اگرچه ASI هنوز به مرحله عملیاتی نرسیده است، اما رقابت های بین‌المللی برای ارتقای قابلیت‌های AI وتوسعه آن و یا حتی احتمال پنهان‌کاری در این زمینه به دلایل امنیت ملی را تشدید کرده است. جای تعجب نیست که تهدید بالقوه نابودی بشرتوسط ASI بسیار جدی گرفته می‌شود.

برخی استدلال می‌کنند که از آنجا که ASI هنوز به دست نیامده است، در حال حاضر، تهدیدی جدی برای نسل بشر نیست. افرادی با استناد به نظریه‌های هوشیاری، اطمینان می‌دهند که از آن جایی که AI نمی‌تواند به هوشیاری کامل یا خودمختاری دست یابد، پیشرفت آن خطری جدی برای بشریت نخواهد داشت. با این حال، حتی AGI‌های موجود که برای انجام وظایف خاص طراحی شده‌اند، اگر در دست افرادی با اندیشه سلطه جویی جهانی قرار گیرند، می‌توانند خطرات جدی برای بشریت و یا گروه زیادی از انسانها ایجاد کنند.

با توجه به این خطرات، ممکن است ایجاد یک چارچوب نظارتی جهانی مشابه با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) که بر استفاده از فناوری هسته‌ای نظارت دارد، به‌شدت ضروری باشد. در این راستا بنیان این نهاد جهانی،  برای تنظیم، توسعه و استقرار فناوری‌های AI در سطح وسیع جهت تضمین صلح و امنیت بین‌المللی الزامی است.

خلاصه‌ای از تفاوت‌های بین هوش طبیعی و هوش مصنوعی

با پیشرفت چشمگیر علوم رایانه‌ای در دهه‌های اخیر، درک تفاوت‌های بین هوش طبیعی (NI) و هوش مصنوعی (AI) از اهمیت فزاینده‌ای برخوردار شده است. این تمایز به‌ویژه در مباحث‌ جاری پیرامون توانایی‌های AI در اندیشیدن، دست‌یابی به هوشیاری یا رسیدن به خودآگاهی اهمیت ویژه‌ای دارد.

همان‌طور که پیش‌تر بحث شد، نظریه‌هایی مانند نظریه ادغام اطلاعات (IIT) پیشنهاد می‌کنند که AI می‌تواند به‌صورت نظری در سطحی بسیار پایین‌تر از انسان، هوشیاردر نظر گرفته شود. سایر نظریه‌های هوشیاری، مانند نظریه فضای کاری گسترده (GWT)، نظریه پردازش بازگشتی (RPT) و نظریه فضای کاری گسترده عصبی (Neuronal GWT) نیز با IIT همسو هستند و به AI نوعی محدود از هوشیاری را نسبت می‌دهند.

علاوه بر این، سیستم‌های جدید نورو-مورفیک AI که در نتیجه یک معماری از ترکیب زیربنای تراشه الکترونیکی و روبنای سلولهای عصبی تشکیل شده‌اند (وانگ، 2021)، ممکن است بسیاری از محدودیت‌های AI‌ های موجود را دور بزنند. این سیستم‌ها می‌توانند به‌طور بالقوه یک الگوی توجه ایجاد کنند یا AI را به‌عنوان یک سوژه در تجربه‌های خود معرفی کنند و معیارهای نظریه‌های مرتبه بالاتر و طرح واره توجه را برآورده سازند.

در حال حاضر، نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) تفاوت مشخص بین هوش طبیعی و هوش مصنوعی ارائه می‌دهد، به این صورت که هوش طبیعی به‌دلیل وجود قوه ذهنی موسوم به "من" که ترکیبی از فعالیت ذهنی DSIA و ABCS می‌باشد، به‌عنوان یک موجود هوشیار در نظر گرفته می‌شود  (تصویر ۱). در غیاب "من"، ذهن به‌عنوان یک موجود ناآگاه باقی می‌ماند که با عملکرد AI شباهت دارد.

شایان ذکر است که همه فرآیندهای آگاهی و تصمیم‌گیری در هوش طبیعی از طریق DSIA و ABCS انجام نمی‌شوند. هم هوش طبیعی و هم هوش مصنوعی به میزان قابل توجهی به فرآیندهای الگوریتمی مانند گزینش درون‌پرازه‌ها بر اساس الگوریتم برای بیداری (SIBA) و انتخاب گزینه بر اساس الگوریتم (SCBA) متکی هستند که به تصمیم‌گیری خودکار و ایجاد بیداری کمک می‌کنند  (تصویر ۲).

در این چارچوب، آگاهی و وقوف نقش حیاتی در فرآیند تصمیم‌گیری از طریق ABCS ایفا می‌کند، در حالی که تصمیم گیری بخش مهم  DSIA برای فرآیند آگاهی است. اما با این وجود، این تعامل یک چرخه معیوب و دور باطل را نمیسازد. چرا که این تعامل بازتابی نبوده و به‌صورت یک مارپیچ نامتقارن و غیر بازتابی عمل می‌کند و شکل منحصربه‌فردی از یک تعامل پیش‌رونده را سامان می‌دهد.

به‌طور مشابه، در ذهن ناخودآگاه و هوش مصنوعی، فرآیندهای هوشیاری با بیداری جایگزین شده و این پدیده با تصمیم‌گیری الگوریتمی خود یک مارپیچ نامتقارن و غیر بازتابی را سامان می‌دهد.

در حالی که AI به‌طور انحصاری بر SCBA برای تصمیم‌گیری و SIBA برای توجه تکیه دارد، هوش طبیعی این فرآیندها را با ABCSو DSIA ترکیب می‌کند. این دوگانگی برای هوش طبیعی امکان هوشیاری را فراهم می‌آورد.

بنابراین، فقدان هوشیاری در AI صرفاً ناشی از محدودیت ظرفیت یا قدرت پردازش نیست؛ بلکه به دلیل نبود قوه ذهنی "من" است. این موضوع این اصل اساسی را تأکید می‌کند که: "در AI، 'من' وجود ندارد (فرهادی، 2021).

مسئله سخت هوشیاری و هوش مصنوعی

آگاهی و وقوف پایه‌ هوشیاری  است و با تبدیل اطلاعات عینی به تجربه ذهنی به زندگی انسان معنا می‌بخشد. از طریق این تحول، احساسات به ادراک (qualia)، دانش به دانستن، حافظه به یادآوری و هیجانات به احساسات تبدیل می‌شوند. با این حال، مکانیسم‌های زیربنایی این دگرگونی عمیق همچنان موضوع  معضلی است که چالمرز (1995) آن را "مسئله سخت هوشیاری" نامید.

هیچ یک از نظریه‌های هوشیاری بررسی‌شده در این مقاله، از جمله نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC)، به‌طور مستقیم پاسخی برای این چالش ارائه نمی‌دهند. با این حال، TTC در دیدگاهی منحصربه‌فرد،  و به‌وضوح بین آگاهی و هوشیاری تفاوت قائل شده و بر اساس این تمایز، پیشنهاد می‌دهد که بهتر است مسئله سخت هوشیاری را  به عنوان مسئله سخت آگاهی بازتعریف کرد.

این بازتعریف، بر نقش آگاهی به‌عنوان پیش‌نیاز هوشیاری تأکید می‌کند و در عین حال محدودیت‌های درک فعلی ما از مکانیسم‌های زیربنایی آن را مطرح می‌سازد. تا زمانی که مسئله سخت آگاهی حل نگردد، ایده دستیابی هوش مصنوعی (AI) به هوشیاری همچنان در پرده‌ای از ابهام باقی خواهد ماند و فاقد یک پایه نظری محکم خواهد بود.

محدودیت‌های نظریه‌های هوشیاری

نظریه‌های هوشیاری مورد بررسی در این مقاله، مدل‌های مفهومی‌ای هستند که پایه‌ای برای توسعه فرضیه‌های تجربی و ایجاد بینش‌های نظری جدید را برای این مفهوم پیچیده فراهم می‌کنند. اگرچه این مدل‌ها چارچوب‌های ارزشمندی برای تجسم مفاهیمی همچون هوشیاری و توجه ارائه می‌دهند، اما فاقد دستورالعمل اجرایی برای انجام تحقیقات جهت اثبات یا رد این نظریه‌ها بطور تجربی هستند.

علاوه بر این، این نظریه‌ها مکانیسم‌های عصبی دقیقی را برای توضیح فرآیندهای زیربنایی هوشیاری پیشنهاد نمی‌کنند و یا پاسخی را برای مسئله سخت هوشیاری ارائه نمی دهند.

این محدودیت‌ها نشان‌دهنده نیاز به مطالعات وسیع تر و نظریه‌های تجربی بیشتری هستند که بتوانند پیچیدگی‌های هوشیاری را بهتر توضیح دهند. پیشرفت در این زمینه نیازمند ترکیبی از رویکردهای فلسفی، علوم شناختی و فناوری‌های پیشرفته است تا بتواند به‌صورت عملی فرآیندهای زیربنایی آگاهی و هوشیاری را آشکار کند.

نتیجه‌گیری

هوشیاری اغلب به‌عنوان یک وضعیت ذهنی تعریف می‌شود، در حالی که آگاهی و وقوف به‌عنوان یک تجربه توصیف می‌شود. با وجود تفاوت‌های ظریف میان این دو مفهوم، این اصطلاحات اغلب به‌صورت مترادف در مباحث علمی و فلسفی مورد استفاده قرار می‌گیرند و مرور ما در این مبحث نشان می‌دهد که اکثر نظریه‌های هوشیاری معتبر مرزهای مشخصی بین این دو مفهوم قائل نیستند.

در میان نظریه‌های بررسی‌شده، نظریه سه‌گانه هوشیاری (TTC) به‌عنوان گسترشی از نظریه ادغام اطلاعات  (IIT) و نظریه فضای کاری گسترده (GWT)، بیان می‌دارد که هوشیاری یک پدیده برآمده از ادغام اطلاعات دو عملکرد ذهنی انتخاب گزینه مبتنی بر آگاهی (ABCS) و گزینش درون‌پردازه برای آگاهی (DSIA)چجگ بوده و بر این اساس چارچوبی منحصربه‌فرد برای هوشیاری و آگاهی ارائه می‌دهد.

این عملکردها نه‌تنها به ظهور هوشیاری منجر می‌شوند بلکه به ایجاد خودآگاهی منتهی شده و بدین ترتیب، شکاف‌های باقی‌مانده از نظریه‌های دیگر را پر می‌کنند. TTC همچنین بر عاملیت به‌عنوان یک محصول ناگزیر از هوشیاری تأکید می‌کند که آن را از سایر مدل‌ها متمایز می‌سازد.

در حالی که برخی نظریه‌ها ممکن است بیداری حاصل از توجه الگوریتمی و تصمیم‌گیری‌های خودکار در سیستم‌های کنونی هوش مصنوعی (AI) را نشانه‌ای از هوشیاری آن بدانند، TTC دیدگاهی محدودتر اتخاذ می‌کند. این نظریه استدلال می‌کند که توجه آگاهانهو توانایی تصمیم‌گیری مبتنی بر اختیار—که از ویژگی‌های برجسته هوش طبیعی (NI) هستند—شرط لازم برای هوشیاری و خودآگاهی واقعی محسوب می‌شوند.

طبق TTC، خودآگاهی به‌عنوان محصول جانبی هوشیاری از طریق تعامل پیچیده میان آگاهی و نیت شکل می‌گیرد. این تعامل پویا، که توسط عملکردهای ABCS و DSIA هدایت می‌شود، منجر به ظهور قوه ذهنی موسوم به "من" می‌شود که تفاوت بنیادی بین هوش طبیعی و هوش مصنوعی را مشخص می‌کند.

تحقیقات بیشتر در این حوزه ضروری است تا این مدل‌های مفهومی دقیق‌تر شوند، درک ما از هوشیاری عمیق‌تر شود و چارچوب‌های تجربی جدیدی توسعه یابند که بتوانند به‌طور مؤثرتری با پیچیدگی‌های این پدیده روبه‌رو شوند.


 

فهرست منابع

آلپورت، آ. (1993). توجه و کنترل: آیا ما سوالات اشتباهی پرسیده‌ایم؟ مرور انتقادی از بیست و پنج سال گذشته. در دی. ای. مایر و اس. کورنبلوم (ویراستاران)، توجه و عملکرد XIV: هم‌افزایی در روانشناسی تجربی، هوش مصنوعی و علوم اعصاب شناختی (ص. 183–218). انتشارات MIT.

آراوجو، اچ. اف.، کاپلان، جی.، داماسیو، اچ. و داماسیو، آ. (2015). ارتباطات عصبی حوزه‌های مختلف خود. مغز و رفتار، 5(12)، 1–15. https://doi.org/10.1002/brb3.409

بارس، بی. جی. (1988). نظریه شناختی هوشیاری. انتشارات دانشگاه کمبریج.

بین، تی.، هووی، جی. و اوون، ای. ام. (2016). آیا سطوحی از هوشیاری وجود دارد؟ روندها در علوم شناختی، 20(6)، 405–413. https://doi.org/10.1016/j.tics.2016.03.009

برچ، جی.، شنل، آ. و کلیتون، ان. (2020). ابعاد هوشیاری حیوانات. روندها در علوم شناختی، 24(10)، 789–801. https://doi.org/10.1016/j.tics.2020.07.007

برودبنت، دی. ای. (1971). تصمیم و استرس. انتشارات آکادمیک.

کارترز، پی. (2019). ذهن‌های انسانی و حیوانی: سوالات مربوط به هوشیاری حل شد. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

چالمرز، دی. (1995). رویارویی با مسئله هوشیاری. مطالعات هوشیاری، 2(3)، 200–219.

کلارک، آ. (2013). بعدی چیست؟ مغزهای پیش‌بینی‌کننده، عاملان موقعیت‌یافته، و آینده علوم شناختی. علوم رفتاری و مغزی، 36(3)، 181–204. https://doi.org/10.1017/S0140525X12000477

دوهان، اس.، کرزبورگ، ام. و شانژو، ژ. پی. (1998). یک مدل عصبی از فضای کاری جهانی در وظایف شناختی پرزحمت. مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم ایالات متحده آمریکا، 95(24)، 14529–14534. https://doi.org/10.1073/pnas.95.24.14529

دنت، دی. سی. و کینزبورن، ام. (1992). زمان و ناظر: کجا و کی از هوشیاری در مغز. علوم رفتاری و مغزی، 15(2)، 183–201. https://doi.org/10.1017/S0140525X00068229

دسیمون، آر. و دانکن، جی. (1995). مکانیزم‌های عصبی توجه بصری انتخابی. بررسی سالانه علوم اعصاب، 18، 193–222. https://doi.org/10.1146/annurev.ne.18.030195.001205

دویچ، ج. آ. و دویچ، د. (1963). توجه: برخی ملاحظات نظری. بازبینی روان‌شناسی، 70، 80–90.

دونینگ، ال. (2020). جورج بارکلی. در دانشنامه فلسفه استنفورد، ویرایش بهار 2020.https://plato.stanford.edu/archives/spr2020/entries/berkeley/

فرهادی، آ. (2021). در هوش مصنوعی "من" وجود ندارد. AI و جامعه، 36(4)، 1035–1046. https://doi.org/10.1007/s00146-020-01136-2

فرهادی، آ. (2023). سه‌گانه: یک پارادایم جدید از هوشیاری. مجله روان‌پزشکی اعصاب، 13(1)، 1–16.

فرهادی، آ. (2024). انتخاب آگاهانه مبتنی بر آگاهی و وقوف: بهبود کارایی تصمیم‌گیری با استفاده از اطلاعات شناخته شده. Qeios. doi:10.32388/5K6UMY.

فروید، س. (1924). مقدمه‌ای کلی بر روانکاوی (ترجمه جی. ریوی‌یر). انتشارات واشنگتن اسکوئر.

گالوس، دبلیو. و استارزیک، جی. (2020). مدل تقلیلی ذهن هوشیار. IGI Global. https://doi.org/10.4018/978-1-7998-5653-5

هیرست، دبلیو.، اسپلكه، ای. اس.، ریوز، سی. سی.، كاهاراچ، جی. و نایسر، یو. (1980). تقسیم توجه بدون تناوب یا خودکاری. مجله روان‌شناسی تجربی: عمومی، 109، 98–117.

هووی، جی. (2013). ذهن پیش‌بینی‌کننده. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

جانستون، جی. سی. و مک‌کان، آر. اس. (2006). محل تداخل در کارهای دوگانه: آیا گلوگاهی در مرحله طبقه‌بندی محرک وجود دارد؟ فصلنامه روانشناسی تجربی، 59، 694–719.

جونکیز، ج.، ویرچون، م. و بیندر، ام. (2017). هوشیاری چهار بعدی تدریجی. مرزهای روان‌شناسی، 8، 420. https://doi.org/10.3389/fpsyg.2017.00420

لی، آ. وای. (2022). درجات هوشیاری. نوس، 00(1)، 1–23. https://doi.org/10.1111/nous.12421

مک‌کیلیام، آ. کی. (2020). وضعیت جهانی هوشیاری چیست؟ فلسفه و علوم ذهنی، 1 (II).https://doi.org/10.33735/phimisci.2020.II.58

مول، سی. (2009). توجه در تفکر مدرن متأخر. در توجه. در دانشنامه فلسفه روتلج. تیلور و فرانسیس. بازیابی شده در 20 سپتامبر 2022، از https://www.rep.routledge.com/articles/thematic/attention/v-1/sections/attention-in-later-modern-thought. doi:10.4324/9780415249126-V042-1

نورمن، د. آ. (1968). به‌سوی نظریه‌ای از حافظه و توجه. بازبینی روانشناسی، 75(6)، 522–536. https://doi.org/10.1037/h0026699

اوکانر، دی. اچ.، فوکوی، ام. ام.، پینسک، ام. ای. و کستنر، اس. (2002). توجه پاسخ‌ها را در هسته جانبی ژنیکولات انسان تعدیل می‌کند. طبیعت علوم اعصاب، 5، 1203–1209.

پرینز، ج. (2012). مغز هوشیار: چگونه توجه تجربه را به وجود می‌آورد. انتشارات دانشگاه آکسفورد.

رینولدز، جی. و دسیمون، آر. (2000). مکانیزم‌های رقابتی زیر بنای توجه بصری انتخابی. در آ. مارانتز، ی. میاشیتا و و. اونیل (ویراستاران)، تصویر، زبان، مغز: مقالاتی از اولین سمپوزیوم پروژه بیان ذهن (ص. 233–247). انتشارات MIT.

راسل، ب. (1945). تاریخ فلسفه غرب و ارتباط آن با شرایط سیاسی و اجتماعی از قدیم‌ترین زمان‌ها تا روزگار حاضر. انتشارات سایمون و شوستر.

سرل، ج. (1980). ذهن‌ها، مغزها و برنامه‌ها. علوم رفتاری و مغزی، 3، 417–457.

شوماکر، اس. (1986). درون‌بینی و خود. مطالعات میان‌غربی در فلسفه، 10(1)، 101–120. https://doi.org/10.1111/j.1475-4975.1986.tb00097.x

تونونی، جی.، بولی، ام.، ماسیمینی، ام. و کخ، سی. (2016). نظریه اطلاعات یکپارچه: از هوشیاری تا زیرلایه فیزیکی آن. بررسی‌های علوم اعصاب طبیعت، 17(7)، 450–461. https://doi.org/10.1038/nrn.2016.44

تریسمان، آ. (1999). اتصال ویژگی‌ها، توجه و ادراک اشیاء. در ج. دبلیو. هامفریز، ج. دانکن و آ. تریسمان (ویراستاران)، توجه، فضا و عمل(ص. 91–111). انتشارات دانشگاه آکسفورد.

وانگ، جی.، ما، اس.، وو، ی.، پی، جی.، ژائو، آر. و شی، ال. (2021). اجرای انتها به انتهای شبکه‌های عصبی ترکیبی مختلف روی یک تراشه نورومورفیک چند‌الگویی. مرزهای علوم اعصاب، 15، 615279. https://doi.org/10.3389/fnins.2021.615279

 

References

Allport, A. (1993). Attention and control: Have we been asking the wrong questions? A critical review of twenty-five years. In D. E. Meyer & S. Kornblum (Eds.), Attention and Performance XIV: Synergies in experimental psychology, artificial intelligence, and cognitive neuroscience (pp. 183–218). MIT Press.

Araujo, H. F., Kaplan, J., Damasio, H., & Damasio, A. (2015). Neural correlates of different self-domains. Brain and Behavior, 5(12), 1–15. https://doi.org/10.1002/brb3.409

Baars, B. J. (1988). A cognitive theory of consciousness. Cambridge University Press.

Bayne, T., Hohwy, J., & Owen, A. M. (2016). Are there levels of consciousness? Trends in Cognitive Sciences, 20(6), 405–413. https://doi.org/10.1016/j.tics.2016.03.009

Birch, J., Schnell, A. & Clayton, N. (2020). Dimensions of Animal Consciousness. Trends in Cognitive Sciences 24 (10):789-801. https://doi.org/ /10.1016/j.tics.2020.07.007

Broadbent, D. E. (1971). Decision and stress. Academic Press.

Carruthers, P. (2019). Human and animal minds: The consciousness questions laid to rest. Oxford University Press.

Chalmers, D. (1995). Facing up to the problem of consciousness. Journal of Consciousness Studies, 2(3), 200−219.

Clark, A. (2013). Whatever next? Predictive brains, situated agents, and the future of cognitive science. Behavioral and Brain Sciences, 36(3), 181–204. https://doi.org/10.1017/S0140525X12000477

Dehaene, S., Kerszberg, M., & Changeux, J.-P. (1998). A neuronal model of a global workspace in effortful cognitive tasks. Proceedings of the National Academy of Sciences of the United States of America, 95(24), 14529–14534. https://doi.org/10.1073/pnas.95.24.14529

Dennett, D. C., & Kinsbourne, M. (1992). Time and the observer: The where and when of consciousness in the brain. Behavioral and Brain Sciences, 15(2), 183–201. https://doi.org/10.1017/S0140525X00068229

Desimone, R., & Duncan, J. (1995). Neural mechanisms of selective visual attention. Annual Review of Neuroscience, 18, 193–222. https://doi.org/10.1146/annurev.ne.18.030195.001205

Deutsch, J. A., & Deutsch, D. (1963) Attention: Some theoretical considerations. Psychological Review, 70, 80–90.

Downing, L. (2020). George Berkeley. The Stanford Encyclopedia of Philosophy Spring 2020 Edition. https://plato.stanford.edu/archives/spr2020/entries/berkeley/

Farhadi, A. (2021). There is no “I” in “AI”. AI & Society, 36(4), 1035–1046. https://doi.org/10.1007/s00146-020-01136-2

Farhadi, A. (2023). Trilogy: A new paradigm of consciousness. Journal of Neuropsychiatry, 13(1), 1–16.

Farhadi, A . (2024). Awareness-based Choice Selection: Improving the Decision-making Efficiency by Using Known Information. Qeios. doi:10.32388/5K6UMY.

Freud, S. (1924). A general introduction to psychoanalysis (J. Riviere, Trans). Washington Square Press Inc.

Galus, W., & Starzyk, J. (2020). Reductive model of the conscious mind. IGI Global. https://doi.org/10.4018/978-1-7998-5653-5

Hirst, W., Spelke, E. S., Reaves, C. C., Caharack, G., & Neisser, U. (1980). Dividing attention without alternation or automaticity. Journal of Experimental Psychology: General, 109, 98–117.

Hohwy, J. (2013). The Predictive Mind. Oxford University Press.

Johnston, J. C., & McCann, R. S. (2006). On the locus of dual-task interference: Is there a bottleneck at the stimulus classification stage? The Quarterly Journal of Experimental Psychology, 59, 694–719.

Jonkisz, J., Wierzchoń, M., & Binder, M. (2017). Four-dimensional graded consciousness. Frontiers in Psychology, 8, 420. https://doi.org/10.3389/fpsyg.2017.00420

Lee, A. Y. (2022). Degrees of consciousness. Nous, 00(1), 1–23. https://doi.org/10.1111/nous.12421

Mckilliam, A. K. (2020). What is a global state of consciousness? Philosophy and the Mind Sciences, 1 (II).
https://doi.org/10.33735/phimisci.2020.II.58

Mole, C.(2009). Attention in later modern thought. In Attention. In The Routledge Encyclopedia of Philosophy. Taylor and Francis. Retrieved 20 Sep. 2022, from https://www.rep.routledge.com/articles/thematic/attention/v-1/sections/attention-in-later-modern-thought. doi:10.4324/9780415249126-V042-1

Norman, D. A. (1968). Toward a theory of memory and attention. Psychological Review, 75(6), 522–536. https://doi.org/10.1037/h0026699

O’Connor, D. H., Fukui, M. M., Pinsk, M. A., & Kastner, S. (2002). Attention modulates responses in the human lateral geniculate nucleus. Nature Neuroscience, 5, 1203–1209.

Prinz, J. (2012). The Conscious Brain: How Attention Engenders Experience. Oxford University Press.

Reynolds, J., & Desimone, R. (2000). Competitive mechanisms subserve selective visual attention. In A. Marantz, Y. Miyashita, & W. O’Neil (Eds.), Image, Language, Brain: Papers from the First Mind Articulation Project Symposium (pp. 233–247). The MIT Press.

Russell, B. (1945). A history of western philosophy and its connection with political and social circumstances from the earliest times to the present day. Simon and Schuster.

Searle, J., (1980), Minds, Brains and Programs. Behavioral and Brain Sciences, 3, 417–57

Shoemaker, S. (1986). Introspection and the self. Midwest Studies in Philosophy, 10(1), 101–120. https://doi.org/10.1111/j.1475-4975.1986.tb00097.x

Tononi, G., Boly, M., Massimini, M., & Koch, C. (2016). Integrated information theory: From consciousness to its physical substrate. Nature Reviews Neuroscience, 17(7), 450–461. https://doi.org/10.1038/nrn.2016.44

Treisman, A. (1999). Feature binding, attention and object perception. In G. W. Humphries, J. Duncan, & A. Treisman (Eds.), Attention, Space, and Action (pp. 91–111). Oxford University Press.

Wang, G., Ma, S., Wu, Y., Pei, J., Zhao, R., & Shi, L. (2021). End-to-end implementation of various hybrid neural networks on a cross-paradigm neuromorphic chip. Frontiers in Neuroscience, 15, 615279.
https://doi.org/10.3389/fnins.2021.615279