میدان جهانی آگاهی: نگاهی تازه به معمای هوشیاری
نوشته: دکتر اشکان فرهادی
سپتامبر ۲۰۲۵
معمای هوشیاری
چرا شنیدن یک آهنگ دلخواه شادی آور و یادآوری یک خاطره غمگین، اندوه میآفریند؟ دانش عصبشناسی میتواند امواج مغزی را ثبت کند، مدارهای عصبی را نقشهبرداری کند و مواد شیمیایی مغز را اندازهگیری کند. با این حال هنوز نمیتواند به اساسیترین پرسش پاسخ دهد: چگونه از واکنشهای شیمیایی و فیزیکی در مغز، تجربهی شخصی و درونی انسان شکل میگیرد؟
این همان چیزی است که به آن «مسئله دشوار هوشیاری» گفته میشود. قرنهاست اندیشمندان بر سر این موضوع بحث می کنند که آیا ذهن همان فعالیت های مغز می باشد و یا این که ذهن چیزی فراتر از واکنش ها و فعالیت های مغز می باشد. اما تاکنون هیچ دیدگاهی پاسخ کامل و قانعکنندهای به این پرسش ارائه نداده است.
نظریه سهگانه کوانتومی هوشیاری، دیدگاهی نو، درپاسخ به این پرسش می باشد. این نظریه نه ادعا میکند که مغز به تنهایی آگاهی را میسازد و نه ذهن و جسم را کاملاً جدا میداند؛ بلکه بر این باور است که هوشیاری از میدان جهانی آگاهی برخاسته و از راه تعامل با مغز شکل میگیرد.
میدان همگانی آگاهی
در فیزیک نوین، حتی فضای خالی نیز خالی نیست. «نظریه میدانهای کوانتومی» نشان میدهد که فضا سرشار از میدانهای نامرئی است که ذرات و انرژی از دل آن پدید میآیند.
نظریه سهگانه کوانتومی هوشیاری، این تصویر را بهصورت استعارهای به کار میگیرد و از میدان جهانی آگاهی سخن میگوید؛ میدانی نامرئی که ویژگیهای آن چنین است:
بیزمانی: وابسته به ساعت و تقویم نیست.
فرا مکانی: به مکان خاص محدود نمیشود.
فرافردی – مستقل از هرگونه حس فردی و یا «من» است
این میدان نمیاندیشد و تصمیم نمیگیرد، اما هنگامی که مغز و بدن با آن تعامل میکند، تجربه آگاهی پدیدار میگردد.
مراحل فرایند آگاهی
این نظریه فرایند آگاهی را برآمده از چند مرحله ذهنی میداند:
پیشگزینش: سیلابی از اطلاعات ذهنی از حس های پنج گانه، محرکها، افکار و خاطرات در پسزمینه ذهن حضور دارند و دائما در حال پردازش هستند تا درون پردازه ها را بسازند.
گزینش: یکی از این اطلاعات پردازش شده ( درون پردازهها)، بهطور ارادی (توجه ارادی) یا به صورت خودکار (توجه بازتابی) انتخاب می شود.
دگرگونی: آن درون پردازه در ذهن به تجربهای شخصی و درونی بدل میشود؛ که همانا جرقهای از آگاهی می باشد.
پسادگرگونی: پس از آگاهی، اکنون این درون پردازه میتواند منجر به نیت شده و منشا یک سلسله پدیدههای ارادی ، نظیر به خاطر سپاری، استدلال و تصمیمات با اراده آزاد شود.
این مسیر نشان میدهد چگونه تجربه آگاهی به حس هوشیاری تبدیل میشود. هرچند که برای رسیدن به هوشیاری، چیزی فراتر از آگاهی لازم است:
آگاهی منشا نیت و اراده است. هنگامی که انتخاب آگاهانه رخ میدهد ، از ترکیب این دو، حس عاملیت و «من» پدیدار میشود. پس هوشیاری ترکیبی است از:
آگاهی: تجربه درونی از وقایع،
نیت: اراده برای عمل،
خودانگاری: توانایی دیدن و ارزیابی خویش، حس «من».
برخلاف آگاهی که بیزمان، فرا مکان و فرافردی است، هوشیاری همیشه به «من»، زمان و مکان گره خورده است.
درسهایی از میدانهای کوانتومی
برای توضیح بهتر، این نظریه از ساختارهای فیزیک کوانتومی استعاره میگیرد:
شکستن تقارن → نیت
در فیزیک، شکستن تقارن یک مسیر را از میان مسیرهای ممکن انتخاب میکند. در ذهن، این همان لحظهای است که افراد تصمیم میگیرند.تعیین شاخص → خود
فیزیکدانان برای تثبیت چارچوب محاسبات از تعیین شاخص استفاده میکنند. در اینجا، این فرآیند، شکلگیری حس پایدار «من» را توضیح میدهد.برانگیختگی میدان → تجربه
ذرات فیزیکی همان برانگیختگیهای میداناند. به همین شکل، هر لحظه آگاهی چون موجکی کوچک در میدان آگاهی پدید میآید؛ واحدی از تجربه که «نوئتون» نام دارد.
چرا این موضوع مهم است؟
این نظریه به این پرسش که «مغز چگونه آگاهی را میسازد؟» نمی پردازد، بلکه این پرسش را مطرح می کند که:
«مغز چگونه با میدان آگاهی تعامل میکند تا تجربه بسازد؟»
پیامدهای این نگاه چیست:
هوشیاری صرفاً نتیجه فعل و انفعالات شیمیایی و فیزیکی و یا محاسباتی مغز نیست، بلکه فرایندی میدانمحور است که به انتخاب و نیت گره میخورد.
اراده و اختیار برخاسته از آگاهی بوده و نقش مرکزی دارند؛ تصمیمها از بازتاب اثر میدان با مغز به وجود می آیند و صرفاً پیامد شیمایی مغز نیستند.
بازتاب اخلاق و معنا ژرفتر از دیدگاه فردی می باشد، اگر آگاهی فردی قطرهای از دریای میدان جهانی آگاهی است، هر لحظه از ادراک میتواند معنایی بس فراگیر تر از حیطه فردی داشته باشد، چرا که با دنیای معنا در تعامل است.
نه فیزیک درون نورونها
باید روشن گفت: این نظریه ادعا نمیکند که پدیدههای کوانتومی مستقیماً در درون نورونها در حال انجام است. برخلاف برخی دیدگاهها که بهدنبال اثرهای کوانتومی در لولههای ریز یا رشتههای دیانای هستند، این نظریه از ساختار میدان کوانتومی بهعنوان الگو برای فهم آگاهی بهره میگیرد و آن را پلی از اندیشه برای پیوند دادن عصبشناسی، فلسفه و فیزیک در زبانی مشترک می داند.
نگاه به آینده
این نظریه هنوز در آغاز راه است؛ عمق این نظریه به طرح معادلات دقیق ریاضی و یا ارائه آزمایشهای پیچیده علمی نیست. بلکه هدف آن گشودن افقهای تازهای در مبحث هوشیاری است:
چگونه ساختارهای زیستی میتوانند درگاهی برای تعامل با میدان آگاهی باشند؟
مقایسه این نگاه با نظریههای دیگری چون «کارگاه جهانی» یا «اطلاعات یکپارچه» چه نتیجهای خواهد داشت؟
آیا هوش مصنوعی روزی به چنین میدانی دسترسی خواهد یافت یا این امر خصیصه ویژه برای هوش طبیعی است؟
دریچهای تازه به خود انسان
در ژرفای این نظریه، اندیشهای ساده اما جسورانه نهفته است:
آگاهی همچون میدانی نادیدنی است که سراسر جهان را پر کرده است. هوشیاری زمانی رخ میدهد که ذهن انسان این میدان را با انتخاب، نیت و بازاندیشی از خود پیوند میدهد.
بازاندیشی در مسئله دشوار هوشیاری از این زاویه، افراد را دعوت میکند که ذهن خود را نه صرفاً همچون کامپیوتر پیچیده قلمداد کرده و نه همچون روحی جدا از جسم در نظر آورند، بلکه ذهن خود را همچون یک بازیگر در میدان جهانی آگاهی به تصویر کشند.
و شاید با مطالعه این میدان، به پاسخ کهنترین پرسش انسانی نزدیک شویم که:
معنای بودن و یا آگاه بودن چیست؟